89/8/18
9:13 ص
نکند در برابر عزتی که انقلاب اسلامی به ما داده است، جز بد و بی براه نثارش نمی کنیم!
نکند عشق به دنیا و زیبایی هایش چشم دل هایمان را کور کرده باشد!
نکند رفاه را به عزت ترجیح می دهیم!
نکند دست نظام برایمان بی نمک و نمک گیر قدرت و هیبت آمریکا شده باشیم!
نکند به دشمنان قدیمی دین و ملیتمان بیشتر اعتماد داشته باشیم!
نکند حاضر باشیم به آمریکا و انگلیس باج سبیل بدهیم ولی به لبنان و افغانستان کمک نکنیم!
نکند از دزدی های چند ساله آمریکا و انگلیس از خودمان و سایر کشورها پند نمی گیریم و برایشان سر و دست می شکنیم!
نکند دم از فرهنگ و ایرانیت و ملیت می زنیم ولی فرهنگ فارسی وان را در خانه رواج می دهیم!
نکند رسانهی دشمنان خونی برایمان بی طرف و راستگو و قابل اعتمادند ولی رسانههای خودمان دروغگو و مزدور!
نکند در ذهن مان سران فتنه شجاع هستند و بی بی سی بابصیرت!
نکند پنداشتهایم که بسیجیانی که هنوز به آرمانهای امام و انقلاب پایبندند، ساده لوحند و خود فروخته!
نکند دوست داشته باشیم آمریکا به ما حمله کند تا انقلاب نباشد و ما آزاد شویم!
نکند نمک نشناس امام و انقلاب شده باشیم!
خلاصه نکند ناشکری به درگاه خدا می کنیم!
89/8/18
1:17 ص
فکر نمی کنم آن قدری که در مورد مجلس و سرانش نوشته ام در مورد چیز دیگری نوشته باشم. راستش دیگر خسته شدم از بس دلیل و مدرک آورده ام که آقا!! اکثریت این مجلسیان معلوم نیست به دنبال چه می گردند! جالب است که خودشان وصلههایی را به حق و ناحق به این و آن می زنند، در حالی که خودشان مستحق تر به آنند، روز شمار ولایت شماری راه می اندازند حال آنکه سال شمارش را باید برای خودشان ثبت می کردند. این چه اصولگرایی است که در مجلس وجود دارد، که مهمترین اصلش مصلحت خویش و بی اهمیت ترین فرعش مصلحت کشور است، چه اصلاح طلبی که هنوز نتوانسته گرهاش را با جریان فتنه واکند و همچنان فتنه را به اصلاح تعبیر مینماید. این گونه است که مجلسی که چون چشمه باید سایر قوا را طاهر کند، به بی بصیرتی، گل آلود شده تا برخی در آن ماهی های حرام گیرند و به دندان کشند، غافل از اینکه خار دنیوی و تیغ اخروی را به جان می خرند.
با آنکه قبلاً به بسیاری از شواهد بحث، به صورت مشروح اشاره کرده ام، این بار به فراخور موضوع، برخی از دلایل طرح بحث را می شمارم: رد طرح نظارت بر نمایندگان مجلس، عدم در نظر گرفتن قابلیت اجرایی بودن برای قوانین، مراعات ننمودن نظرات دولت حتی برای طرح های داوطلبانه، ایجاد بارهای سنگین مالی بدون تعریف منابع مالی (مانند اجرای لایحهی خدمات کشوری و کمک به مترو و ...)، اصرار بر تشدید اختلافات با شورای نگهبان برای ارجاع موارد اختلافی به پایگاه مهم دشمنان دولت در تشخیص به اصطلاح مصلحت نظام، ارائه گزارشهای غیر مستند اتهامی بدون ایجاد فرصت دفاع به دولت و عذرخواهی ننمودن در موارد اثبات برائت دولت، حمایتهای بیدریغ از جریان فتنه در مجلس، قبل و حین فتنه و بی تفاوتی در محکومیت سران فتنه حتی پس از آشکار شدن جریان فتنه برای همگان، همت و تلاش مضاعف که هیچ!! همان همت و تلاش معمول نیز آکنده به غیبت و بی نظمی و امور نامربوط و غیر مصلحتی شده است!!!
هدف از طرح این مطالب تخریب نیست، بلکه شرح احساس خطریست که شاید به ریشه یابی و آن نیز به یافتن راه حل منجر شود. منظورم از اصلاح و یا یافتن راه حل آن چیزهایی نیست که در خود مجلس پیشنهاد داده میشود، چرا که متأسفانه در هر دورهی مجلس قوانینی در باب اصلاح شرایط و یا نحوهی انتخابات مجلس تصویب میشود که فایدهای جز انحصاری نمودن نمایندگی مجلس را به ذهن متبادر نمیسازد؛ مثلاً اگر یادتان باشد در یکی از دورههای قبل، قانونی تصویب شد که حداقل تحصیلات برای نامزدی نمایندگی مجلس فوق لیسانس است مگر کسانی که قبلاً نمایندهی مجلس بودهباشند و یا این بار طرحی در مجلس مطرح است که انتخابات استانی انجام شود، و این یعنی که نمایندگان مراکز استانها و افراد سرشناس استان در اولویت انتخاب قرار خواهند داشت که این هم تأمین کنندهی مصلحت اکثریت نمایندگان حاضر است.
اگر بخواهیم مشکلات یا راحتتر بگویم انحرافات موجود را حل کنیم، باید به ریشههای آنها توجه کنیم:
1- در حال حاضر هزینهی انبوه مورد نیاز برای نماینده شدن، آن هم با حمایت پشتیبانهای صاحب قدرت و ثروت که چیزی جز مصالح خودشان را دنبال نمیکنند، از عوامل اصلی ورود منحرفان با انگیزههای سودجویی و یا سادهلوحان مورد حمایت منحرفان، در مجلس است.
2- شروطی که برای نامزدی گذاشته شدهاست، بعضاً غیر منطقی بوده و صرفاً در جهت انحصار به نظر می رسد.
3- پشتیبانی راحت و بدون منع قانونی شرکتهای دولتی، شبهدولتی و خصوصی و صاحبان قدرت و ثروت از نمایندگان مجلس با ارئهی رانت در زمینههای تسهیلات بانکی، امکانات زندگی، خودرو، زمین، مسکن و تحصیلات، حتی موجب آلوده شدن آن دسته نمایندگانی میشود که به قصد خدمت وارد مجلس شدهاند.
4- عدم نظارت بر عملکرد نمایندگان به منظور شناسایی انحرافات و منحرفین و در نتیجه پاکسازی مجلس، امری لازم است که خلاء آن به شدت احساس میشود.
اصلاح این قوهی مهم و به قول حضرت امام در رأس امور، زمانی محقق خواهد شد که موارد فوق اصلاح شوند.
به منظور حل این مشکلات مواردی را به عنوان پیشنهاد ارائه مینمایم:
1- یکی از پرهزینه ترین بخشهای نامزدی که موجب ورود وابستگان به قدرت و ثروت میشود و از ورود غیر به عرصهی مجلس جلوگیری مینماید، تبلیغات انتخاباتی است. با توجه به اینکه صداوسیما در تمام استانها فعال و دارای شبکه است، پیشنهاد میشود تا امر تبلیغات بر اساس سابقهی موجود و موفق بهخصوص در تبلیغات ریاست جمهوری اخیر، از طریق صداوسیمای استانها صورت گیرد و هرگونه تبلیغات پرهزینه و تشکیل ستادهای تبلیغاتی گسترده و ریخت و پاشهایی که بیشتر به مراکز خرید رأی شباهت دارند ممنوع گردد.
2- حذف قیود بدون مبنا مثل داشتن مدرک فوق لیسانس و... از شروط نامزدی برای نمایندگی مجلس در جهت ایجاد فضای رقابتی تر و ضد انحصاری
3- هرگونه پشتیبانی اعم از اهدای رانت از سوی تمام مراکز دولتی و خصوصی و شبه دولتی غیر قانونی تلقی شده و با ارائه کننده و برخوردار شده از آن به شدت برخورد گردد.
4- طرح نظارت بر نمایندگان که مورد تأیید مقام معظم رهبری نیز میباشد، مجدداً در دستور کار قرار گرفته و تصویب گردد.
اجرای همین 4 مرحله آثاری دارد که میتواند تا حدی زیادی منظور ما را تأمین نماید:
1- نیاز نامزدها به حمایتهایی که بعدها موجب سهم خواهی و یا سوء استفاده میگردد، از بین میرود.
2- نامزدهای بدون پشتوانهای که بیطرفی و عدم وابستگی به پایگاههای قدرت و ثروت مانع ورودشان به مجلس می شد، امکان ورود به این عرصه را پیدا میکنند.
3- افراد دارای صلاحیتهای علمی و عملی فاقد مدارک تحصیلی بالا (فوق لیسانس به بالا)، که کسبش برای بعضی دیگر فقط با برقراری رابطه و برخورداری از رانت میسر بودهاست، امکان ورود به این عرصه را پیدا میکنند.
4- آلوده شدن به چربیهای دنیوی که از طریق مجموعهای از رانتها منجر به رفاه طلبی نمایندگان و دوری از مردم عادی میشود، به حداقل خواهد رسید. این نکته بسیار مهم است، چرا که حب دنیا مادر گناهان دیگر بوده و به راحتی موجب هرانحرافی میگردد.
5- وقتی ارائه رانت به نمایندگان مجلس غیر قانونی باشد، نه تنها به صحت و سلامت نمایندگان افزوده میشود، بخشهایی مانند خودروسازی و دانشگاه آزاد و ... که همواره مورد حمایت غیرمنطقی مجلسیان بوده اند حاشیه امنی در مجلس نخواهند داشت و جداً به فکر رفع مشکلات خواهند افتاد، تا خرید کرسیهای مجلس.
6- افرادی که خود را تحت نظارت یک سیستم میدانند، مسلماً بیش از کسانی که صرفاً خود را در برابر وجدان خویش تنها میبینند، مراقب اعمال و رفتار خود خواهند بود.
مسلماً مسئلهی مورد بحث آن قدر مهم است که ارزش دارد تا ساعتها بر روی آن وقت گذاشته شود، اما مهمتر اینکه باید متوجه بود، از خود مجموعهی مجلس نباید توقع داشت در این مسائل پیش قدم گردد، بلکه این مطالبه باید با کار رسانهای به یک خواست عمومی تبدیل شود.
89/8/15
1:25 ع
تعریف شاخص های انجام فرایند، سالهاست که در سیستم های دولتی انجام میشود ولی متأسفانه تأثیرات چندانی در بهبودی فرایندها ایجاد ننموده است. بارها دیدهایم که مثلاً یک بانک به عنوان بانک نمونه اعلام می شود ولی کسانی که با آن بانک سروکار دارند، اصلاً از آن راضی نیستند. یا مثلاً ادارهای در طرح تکریم برتر میشود ولی اربابان رجوع از آن اداره اصلاً راضی نیستند. تا وقتی که این شاخص گذاریها منجر به تشویق چند اداره میشوند، بخشهایی که علاقهای به برتر شدن دارند، سهمی از توان خود را صرف برآورده کردن شاخصها مینمایند و علیرغم اینکه تمرکز خود را از اهداف واقعی سازمان کم کردهاند، موفق شناخته میشوند، اما چون همهی سیستمها قائل به شرکت در این نوع مسابقات نیستند، بیش از تمرکز بر این سنجشها، به اهداف واقعی خود معطوفند.
اما در صورتی که عدم تحقق این گونه شاخصها منجر به تنبیه گردد، نیل به اهداف واقعی سازمان رنگ باخته و تحقق شاخصهایی که بعضاً در تضاد با اهداف سازمان و فرایندهای اصلی آن است، در دستور کار قرار میگیرد. نباید نتیجه گرفت که اصرار بر مستندسازی، فرایندگرایی، شاخص گذاری و ارزیابی عملکرد غلط است، بلکه غلط بودن خود شاخصها، نحوهی سنجش و تحلیل شاخصها است که منفیست؛ یعنی علیرغم اینکه شاخصگذاری و سنجش، از ابزارهای لازم و بسیار مفید در پویایی سازماناست، در صورتی که با دقت تعریف، اندازه گیری، تحلیل و به روز آوری نشوند، صرفاً بخشی از نیروی مفید و کارشناسی سازمان را تلف نماید.
شاخصگذاری دقیق برای فرایندها مبتنی بر چند عامل است که در صورت عدم تحقق هر یک از آنها، نه تنها شاخصگذاری در مسیر اجرا و بهبود فرایند نخواهد بود، که موجب فاصله گرفتن خط سیر اهداف فرایند و مسیر تحقق شاخصها خواهد شد، این عوامل عبارتند از: 1- مهارت علمی و عملی عمیق در بخش مزبور 2- اطلاعات مفید در حوزهی علم مدیریت بخصوص در بحث فرایندگرایی، شاخصگذاری و ارزیابی فرایند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
89/8/6
9:0 ص
89/7/23
11:12 ع
آیا روحانیت هم در مشکلات فرهنگی کشور مقصر است؟ و یا فقط دولت است که کوتاهی نموده؟ آیا دولتهایی که هر کدام حداکثر 8 سال فرصت کار فرهنگی داشته اند مقصر تمام کوتاهی های فرهنگی هستند؟ و یا نه! روحانیت و مرکز تولید آن یعنی حوزه نیز کوتاهی هایی داشته و دارد؟! اگر کوتاهی های بوده، در کدام قسمت ها بوده و اگر نیازی به اصلاح و یا بکار بستن روش های جدید وجود دارد، در کدام بخشهاست؟ علی رغم تغییرات بسیار زیاد و مثبت در حوزه و تعلیم و تربیت طلاب و روحانیون آشنا به علوم روز، آیا اهداف عالیه روحانیت در امور فرهنگی به عنوان متولیان بخش عملیاتی حوزهی فرهنگ برآورده شده است؟
غور در سفر اخیر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم، پاسخگوی بسیاری از این سوالات خواهد بود و مطمئنا باب جدیدی در فعالیت های حوزه و روحانیت باز خواهد کرد. امید است روحانیت معظم به عنوان خط شکنان فرهنگی، امسال باهمت و کار مضاعف، در امور خطیر فرهنگی با جهشی جانانه، راه را برای سایر متولیان فرهنگی باز نمایند و این امر محقق نمی شود مگر با اجماع فکری و عملی بین سران حوزه و مراجع عظام و برنامه ریزی مدون برای نیل به اهداف کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت؛ چرا که به نظر میرسد هم اکنون هماهنگی لازم برای طرحریزی و پیگیری یک برنامهی مشخص و کاربردی تبلیغی و فرهنگی وجود نداشته باشد.
قبلاً حقیر در مقالهای پیشنهاد دادم که حوزه با تشکیل ستادهای متشکل از طلاب و روحانیون، با کمک و پشتیبانی دولت و قوهی قضاییه به امر معروف و نهی از منکر بپردازند، چرا که از دلایل اصلی عدم موفقیت ستادها و گروهای امر به معروف و نهی از منکر، ناآشنایی با اصول و مراتب امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک فعالیت فرهنگی بوده که با ورود طلاب و روحانیت معظم به این عرصه، البته با برنامه ریزی مدون و شاید چند مرحله ای، مراتب امر به معروف و نهی از منکر در جامعه به درستی اجرا گردد و مطمئنا در صورت ورود افراد آشنا به عرصهی فرهنگ و تبلیغ به جامعه و اهتمام فنی و اصولی به امر به معروف و نهی از منکر، مردم راحتتر پذیرای این حرکت خواهند بود و البته از سویی، روحانیت معظم نیز با مشکلات و موانع کار فرهنگی در کف اجتماع بیشتر آشنا شده و ضمن وجود زمینه درک بیشتر بین دولت و روحانیت، دولت نیز در ورود جانانه به اجرای کامل وظایف خویش جدی تر میگردد، این گونه روحانیت در مساجد منتظر مشتری آماده برای کارفرهنگی نخواهد نشست، بلکه تمام جامعه میهمان فضایل روحانیت خواهد بود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
89/7/23
11:11 ع
این که هنوز احمدی نژاد از لبنان برگشته، برنگشته، با اینکه خانم اشتون آمادگی خود را برای ادامهی مذاکرات اعلام میکند، بیارتباط نیست. این همان نتیجهی سیاستهای خارجی فعال است. وقتی که احمدی نژاد زیر هواپیمای جنگندهی اسرائیلی به سخنرانی ضد اسرائیلی خویش ادامه میدهد، شاید کورسویی که برای عقب نشینی ایران متصور بودند نیز خاموش دیدند.
آن زمانی که اقدام خائنانهی متولیان اغتشاشات و یا همان آتشفشان کذایی خشم ملت، پس از انتخابات موجب شروع دوباره تحریم ها گردید، شاید فکر میکردیم که این تحریم ها مجددا 3-4 سال به طول خواهد انجامید اما مطمئنا بسیار زودتر از آن با شکست کامل مواجه خواهد شد که هم اینک هم در سرازیری آن قرار گرفته است. بماند که در این میان برخی از همان صاحبان اقدامات خائنانه، در ادامهی همان خصومت ها، حرف از اهمیت تحریم ها میزنند و وحدت خارجی را در گروی وحدت داخلی آن هم حول محور خودشان میدانند، که درست است که در تمدید تحریم ها و فشارها بی اثر نبوده است، ولی ان شاءالله آن هم به شکست خوارکننده خواهد انجامید و این یعنی هیچ کس را یارای ایستادن در برابر انقلاب اسلامی ایران نیست، حتی بزرگ انقلابیون ریزشی.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
89/7/21
2:13 ع
واقعا احساس خطر کردم وقتی دیدم دوباره با این همه مشخصه های غیر اصولگرایی، دوباره و سه باره آقای علی لاریجانی مهمترین بخت ریاست فراکسیون اصولگرایی است و علی مطهری با آن هم گل به خودی در هیأت رییسه نظارت بر مطبوعات انتخاب می شود و طرح نظارت بر نمایندگان مجلس که مورد حمایت رهبری است از فوریت می افتد و آقای نادران به رحیمی می توپد که چرا از اخم به فرانسه صحبت کرده ای و ... در مجلس چه خبر است، غوغاییست انگار!؟
انگار از نام اصولگرایی فقط نامی برجامانده است، دیگر به نظرم باید آن را انحصارگرایی اصولی نامید، بی خود نیست که دیگر احمدی نژاد را اصولگرا نمی دانند.
براستی مشکل از کجاست؟ آیا نمایندگان روز اولی که به مجلس وارد شدند، واقعا به دنبال اصولگرایی حقیقی نبودند؟ آیا وقتی به کرسی نشستند، آلوده شدند؟ آیا آلوده نشدن در مجلس خیلی سخت نشده است؟ آیا محور مجلس علی لاریجانی و توکلی و باهنر و نادران و مطهری و ... نشده اند؟ آیا واقعا هر آنچه که اینان بخواهند تصویب یا رد نمی شود؟! یا به مجمع تشخیص مثلا مصلحت نمی رسد؟!
چگونه احساس خطر نکنم وقتی احمدی نژاد که هنوز اولین امید ظلم ستیزی و عدالت گستری بین سران قواست، روی بستر ماسه ای مشایی، در حال بنا سازی برای آینده است؟ فکر که می کنم می بینم اگر رییس جمهور بعد از جنس مشایی باشد واویلا! اگر علی لاریجانی و یا مشابه اش باشد که بازهم واویلا! تحرک نمایندگان مجلس که بیشتر شبیه موج مکزیکی شده است! ریاست مجلس هم که دنبال یارگیری و مچ گیری و نفس کش طلبیدن است و برای یک انحصار طلبی از نوع صداوسیمای لاریجانی خیز برداشته است! از ریاست محترم قوه ی قضاییه که عزمی جدی برای مقابله با باندهای مخوف فساد سیاسی و اقتصادی و حتی سران فتنه دیده نمی شود! مجمع تشخیص هم به جای تشخیص مصلحت نظام به فکر تشخیص راههای تخریب نظام است! در این وانفسا فقط فکرش را بکنید که 2-3 سال دیگر علی لاریجانی مانندی و یا مشایی سانی رییس جمهور شود، خودمانیم چه شود!!! آیا کسی پیشنهادی ندارد؟!!
89/7/18
12:14 ع
"سیستم افزایش حقوق کارمندان طی چند سال اخیر که همواره حقوق درصد بالایی از کارمندان کمتر از نرخ تورم افزایش یافته و سیاست کاهش هزینه های دولتی و صرفه جویی که عمدتا از محل پرداختی های به کارمندان انجام شده است، فشار مضاعفی را به لحاظ کاهش قدرت خرید و اختلال در زندگی کارمندی به وجود آورده است.
نرخ تورم سال 85 حدودا 14 درصد، سال 86 حدودا 18 درصد، سال 87 حدودا 25 درصد و سال 88 نیز حدودا 11 درصد بوده است در صورتی که در تمام این سالها با توجه به اینکه پایه افزایش حقوق ثابت برای کارمندان بین 5 تا 6 درصد بوده است، رقم متوسط افزایش حتی از 6 درصد نیز کمتر گردیده است (البته برای کارمندانی که حقوق بسیار ناچیزی داشتند و مشمول دریافت پلکانی می گردیدند، افزایشات بیش از 6 درصد اعمال گردید). حال با توجه به اختلاف بین این 6 درصدها نرخ تورم سالانه مشاهده می شود که مجموع نرخ تورم این 4 سال حدودا 57 درصد و مجموع نرخ افزایش حقوق ها حدودا 24 درصد بوده است که در صورتیکه بخواهیم صحیح محاسبه کنیم باید اعداد 14/1 و 18/1 و 25/1 و 11/1 را در هم ضرب نماییم که به عدد 87/1 می رسیم و این یعنی تورم طی این 4 سال بر مبنای محاسبات بانک مرکزی جمعا 87 درصد بوده است و در صورتیکه افزایش حقوق ها را یعنی 06/1 را چهار بار در خودش (به ازای 4 سال) ضرب نماییم به عدد 26/1 می رسیم یعنی طی این چهار سال 26درصد افزایش حقوق (ثابت برای همه کارمندان) داشته ایم. حال با محاسبه اختلاف بین 87% تورم 4 ساله و 26% افزایش حقوق ثابت 4 ساله کارمندان می توان به عدد 61% درصد رسید و این یعنی کاهش طاقت فرسای قدرت خرید کارمندان. البته مطمئنا این محاسبات برای همه کارمندان صادق نیست، چرا که کارمندانی که درآمد پایین داشته اند، به میزان فقر درآمدی، مبلغی را به صورت پلکانی و اضافه بر آن 5-6 درصد دریافت نمودند که با توجه به میزان کمی درآمدشان، افزایش سالانه درآمد آنها تا حدود 20 درصد نیز رسیده است.
با توجه به اینکه همیشه حقوق کارمندان یک سال از نرخ تورم عقب تر است و افزایش تورم یک سال بعد در حقوق کارمندان تاثیر می گذارد و اینکه طی این چند سال بعضی پرداختی های عرف از قبیل امور رفاهی (مسکن)، اضافه کاری، فوق العاده های شغلی و پاداش پایان سال دچار کاهش و یا حذف گردیدند و اجرای ناقص و غیر محسوس خدمات کشوری نیز هیچ کمکی به جبران آن ننموده است (و بعضا موجب کاهش محل های ترمیم حقوق نیز گردید)، در صورت محاسبه اختلاف واقعی بین نرخ افزایشات حقوق کارمندان و تورم طی این 4 سال به رقمی بیشتر از 61% نیز خواهیم رسید."
متاسفانه با وضعیت موجود، همه ی کارمندان به تکاپوی شغل های دوم و سوم و چهارم افتاده و به این شکل نه تنها خودشان به گرفتاری می افتند، بلکه برای بخشهای دیگر نیز مزاحمت ایجاد کرده و این نابسامانی اقتصادی در بخش های دیگر نیز جاری می گردد.
طی این سالها حقوق بخشهای مختلف چه بازار و چه تولید به تناسب تورم و یا بیش از آن بالا رفته است ولی امان از بخش کارمندی که نمی دانم به چه کسی قسم بخورم تا وضعیت بدشان را مسئولان باور و فکری برایشان بنمایند، نمی دانم چه کسی جواب اختلالات و اختلافات خانوادگی کارمندان را که ریشه در مشکلات اقتصادی دارد و دائم در حال تشدید است پاسخگو خواهد بود؟!!!
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
89/7/11
9:10 ع
بعد از حضورهای باصلابت رییس جمهور در سازمان ملل و برگزاری نشستهای سیاسی و رسانه ای، آمریکا دچار نوعی درماندگی شد و با توجه به اینکه تأثیرات این حضورها تا مدتها در اذهان باقی میماند، لزوم چارهاندیشی در این خصوص کاملا محسوس بود. در این میان مطمئناً بیشترین کسانی که از این سفرها متضرر میشدند، بیشتر به فکر راه چاره بودند.
آثار تحلیلی و آموزشی که برای نحوهی مذاکره با احمدی نژاد، به منظور اسیر نشدن در برابر وی منتشر شد، نشانی از این تقلاها بود. بعد از اسیرشدن خبرنگارهای معمولی، خبرنگارهای بزرگی چون لری کینگ و کریستین امانپور و... وارد این عرصه شدند و بخت خود را در برابر احمدی نژاد هدر دادند و مورد انتقاد مدیران رسانه های خود قرار گرفتند (که این مسئله منجر به بازنشستگی غیرمنتظرهی لری کینگ شد) و خود این مدیران ترغیب شدند تا خود به این عرصه وارد شوند که البته آنها هم در نشستی که این بار در نیویورک در برابر احمدی نژاد داشتند، در برابر منطق و گفتمان انقلاب کاری از پیش نبردند.
با توجه به این که رسانه ها نتواستند احمدی نژاد را به چالش بکشند و برعکس، احمدی نژاد نه تنها خلع سلاحشان نمود که از همان سلاح یعنی رسانه، آنان را و دولتشان را به چالش کشید، یک فرضیه به ذهن میرسد: این که تنها پیش نهادی که روی میز باقی ماند، این بود که از ورود احمدینژاد به آمریکا جلوگیری گردد و این فرضیه با توجه به پایگاه قوی صهیونیستها و این که همیشه متضررترین دولت در سفرهای احمدی نژاد اسرائیل بوده است، احتمال قریب به یقین از سوی اسرائیلی ها پیشنهاد و مورد حمایت قرار گرفته است.
پس از طرح مسئلهی 11 سپتامبر در سازمان ملل، این بار دولت آمریکا نه فقط به خاطر اسرائیل، که به خاطر حفظ منافع خودش، پیشنهاد ممنوع الورود نمودن احمدینژاد را روی میز قرار داد. با توجه به این که این اقدام در مرحلهی اول و آن هم پس از حضور موفق رییس جمهور در آمریکا میسر نبوده و موجب حملات رسانهها و محکومیت شدید در اذهان عمومی میشد در گام اول چند تن از شخصیتهای سیاسی کشور ممنوع الورود گردیدند تا هم اذهان عمومی با این اقدام عجیب و قریب آشنا شود و هم با مقدمهچینیهای لازم رسانهای و مثلاً قانونی، تهدیدی برای سایر مسئولان من جمله خود آقای احمدینژاد محسوب گردد و البته میدانیم که مدتهاست آقای احمدی نژاد پیشنهاد برگزاری نشستهای سازمان ملل را در یک منطقهی آزاد سیاسی دادهاست و با این گونه اقدامات انفعالی دولت آمریکا، راه برای اجرا و اثبات صحت پیشنهاد مذکور بازتر میشود و مطمئنا این اقدام نیز مثل همیشه به جایی نرسیده و به فضل خدا چاهکن بازهم، ته چاه خواهد بود.
89/7/10
10:33 ع
این آقازادهی شهید مطهری که نه از سر آقازادگی، که از فضل و کمالات بیکران اکنون نمایندهی مجلس است و افاضاتشان از بس که وزین است تیتر خبرگزاریها، بعد از اهانتهای همیشگی که به رییس جمهور و طرفدارانش داشته است، مجدداً بر فتنهگر بودن احمدینژاد و لزوم برخورد با دوطرف فتنه تأکید کردند.
گفتم خوب است یکبار هم که شده ابتدا با ایشان همکلام شویم تا بعد سرجزئیات بحث کنیم. آری نظر حقیر نیز این است که آقای احمدینژاد در بروز فتنه نقش داشت و بر اساس فرمودهی همان علی آقای مطهری، شاید اگر در مناظره سخنی از بعضیها به میان نمیآمد فتنهی انتخابات به وجود نمیآمد، البته من میگویم شاید آری، شاید نه!! شاید آن صحبتها در برانگیتختن برخیها نقش زیادی داشت اما علت تامه در فتنه، سخنان احمدینژاد نبود، بلکه به قول آقای ابطهی، تقلب در انتخابات رمز فتنه بود. شاید از نظر آقای مطهری آن اظهارات و اتهامات که بعداً صحتشان حتی برای عوامی چون ما نیز آشکار شد، فراتر از حد ظرفیت آقای رفسنجانی و سایر سران فتنه بود، ولی پذیرش این سخن، آن هم با بروز حقایق و اثبات اتهامات، دلیلی بر بیظرفیتی سیاسی است که برای سیاسیون مدعی در ردهی اول کشور مصیبتیست الیم.
اما چرا نقش احمدینژاد را در بروز فتنه تأیید میکنم؟
برای پاسخ به این سؤال باید مقدمهای بیان کنم و آن سالهای آخر دولت دوم اصلاحات بود که پروژهی عبور از خاتمی کلید خورد. اگر خاطر شریفتان باشد در آن موقع محتوای پروژه این بود که قانون اساسی باید اصلاح شده و نقش ولایت فقیه کمرنگ شود، جمهوریت بر اسلامیت اولویت یابد و سکولاریزم در دستور کار قرار گیرد. این حرکت پس از اتمام ریاست جمهوری خاتمی، به امید این که افرادی مثل معین که تندروتر از خاتمی بودند وارد رقابت ریاست جمهوری شوند ادامه داشت که به دلیل نارضایتی و بیاعتمادی مردم از گفتمان رایج در دولتهای اصلاحات و زنده شدن دوبارهی گفتمان انقلاب و امام، علی رغم اتحاد با حزب کارگزاران، با شکست مواجه شد و نه تنها آقای معین، که خود آقای هاشمی نیز در برابر گفتمان انقلاب عرصه را واگذار نمود. این جریان 4 سال از تمام ابزارهای اقتصادی، حزبی، اجتماعی و رسانه ای خود را در جهت شکست گفتمان انقلاب که مبتنی بر عدالت طلبی، سادهزیستی، استقلال، استکبار ستیزی و دینمداری بود، استفاده نمودند و با مشاهدهی اقبال عمومی و بیشتر مردم به این گفتمان، از بازگشت به عرصهی حکومت در راستای تکمیل پروژهی عبور از خاتمی ناامید شدند و با یک ایدهی مشترک یعنی استفاده از هر ابزاری برای رسیدن به عرصهی قدرت به اقدامی بیسابقه دست یازیدند.
پس با این مقدمه، احمدینژاد به دو دلیل در بروز فتنه نقش داشت:
1- در آنچه که موجب بهتنگ آمدن و اتخاذ موضعگیریهای تند و هجومهای غیر منصفانهی آقای هاشمی و فرزندانش همچنین اصلاحاتیها به احمدینژاد گردید و حتی پس از دعوت به انصاف از سوی رهبر، ادامه یافته و تدریجاً منجر به موضعگیریشان در برابر رهبری و سیاهنمایی در برابر انقلاب گردید، احمدینژاد نقش مستقیم و درجهی یک داشت، چرا که احمدینژاد مخالف درجهی یک هر گونه رانت من جمله رانتهای نسبی، سببی و سیاسی بود و با بههم خوردن قاعدهی بازی، اینگونه دسترسی به منابع قدرت و ثروت برای رانتخواران دشوار گشته بود.
2- آنچه که موجب انفعال و بروز رفتار غیر منطقی و دور از ظرفیت سیاسی در این جریان که بعداً به جریان فتنه ملقب شد، گردید، رفتار و سیاست فعال احمدینژاد بود که موجب شد تمام کینههای نو و دیرینه سهمخواهان از آرمانهای انقلاب، امام و رهبری که مانند گازی مسموم فضای انقلاب را سنگین نموده بود، قبل از اینکه انقلاب را خفه کند، با جرقهی اظهارات احمدینژاد بسوزد و دود شود و در نهایت پس از فرونشستن غبار و دود فتنه، هوای انقلاب را پاکتر از قبل نماید.
حال با فرض موارد فوق آنچه که موجب شد فتنه درگیرد، آیا یک عکس العمل طبیعی در برابر یک عمل بود و یا نه دلایل دیگری نیز در آن نقش داشت:
اولا: در صورت شکست قابل پیش بینی در انتخابات، بازگشت به قدرت تا سالها بسیار مشکل به نظر میرسید.
ثانیا: عمر سیاسی سران این جریان عموما آنقدر بالا بود که امکان قانونی ورود به این عرصه (به لحاظ سنی) غیر ممکن مینمود.
ثالثا: افراد مطرح دیگری که قابلیت سرمایه گذاری برای مقابله با جریان پایبند به گفتمان انقلاب را داشته باشند، به چشم نمیآمدند.
حال شما فکر کنید که چنین جریان ناکامی، با چنین شرایط واماندگی و این اصل که هدف وسیله را توجیه میکند، چه آتشی می تواند بهپا کند و اصولا چنین جریانی برای آتش به پاکردن نه تنها دنبال هر بهانهای مانند اظهارات بیان شده در مناظره است، بلکه حول بهانههای واهی و ساختگی نیز سرمایهگذاری میکند. حال سؤال این است که:
اولا: برفرض اگر هیچ گزکی دست ناکامان سیاسی پابهسن داده نشده بود، دلیلی برای جلوگیری از بهانه سازی محسوب میشد یا نه؟ که دیدید نه! چرا که ماهها قبل از مناظره، زمزمههای ادعای تقلب (با بحث کمیتهی صیانت از رأی) شروع شده بود و این بحث هیچ ربطی به مناظره و طرح اسم آقای هاشمی و فرزندانشان نداشت.
ثانیا: بر فرض محال که این جریان قصد فتنه به بهانهی تقلب در انتخابات را نداشتند، آیا اگر این گروه تشنه به قدرت که طی 4 سال، مراکز قدرت و ثروتشان محدود شده بود، پس از باخت در انتخابات بازهم شاهد محدودتر شدن خود و آقازادههایشان میشدند و مینشستند و کاری نمیکردند، یا نه! چون آتش زیر خاکستر روزی در نقطهای حساس چون همان آتشفشان مورد اشاره در نامهی آقای هاشمی شعله می کشیدند.
اگر بپذیریم که آقای احمدینژاد در بروز فتنه نقش داشته است، توجه به چند نکته ضروری به نظر میرسد:
1- آیا کمک به بروز فتنهای که آتش زیر خاکستر بود و کینه به دل و در کمین، آن هم در شرایطی که عدم بروز آن میتوانست در آینده به مراتب خطرناکتر از اکنون باشد، خیانت بود و یا خدمتی مهم به انقلاب. و آیا کمک به آشکار شدن سریعتر برخی انقلابیون دیروز، خسته و بریده از انقلاب که آرزوی استحالهی آن را داشتند، از جنس همان فتنه است؟!
2- آیا بر فرض اینکه فتنهی اخیر واکنشی به اظهارات شدیدالحن در یک مناظره بود (با فرض اینکه اظهارات کاملا کذب بوده است که نبوده!) ، لزوما عکس العمل را همشأن عمل مینماید و یا نه! در باب فقه و شرع و قانون، نمی توان در پاسخ به ناسزا و تهمت اقدام به قتل نمود، چه رسد به فتنه که از قتل شدیدتر است!!!
3- آیا بعد از این همه اقرار و شواهد، هنوز انکار دست داشتن بیگانه در هدایت و حمایت از فتنه میسر است؟ و اگر چنین نیست، در رصد این خط سیر و انطباق آن با نسخهی پیچیده شده در کودتاهای مخملی از طریق جورج سوروس و موارد مشابه چه جایگاهی برای اظهارات احمدینژاد در یک برنامه و نسخهی مدون و مکتوب میتوان متصور شد.
4- آیا در بروز فتنه لزوما دو طرف فتنه مقصرند؟ آیا اگر در یک طرف فتنه، کل سپاه کفر با تمام آبرو و پول و رسانهی خود وارد شده و نقش داشته باشد و در طرف دیگر جبهه، جبههی استکبار ستیزی و وفاداری به آرمانهای انقلاب باشد، باید چون ابوموسی اشعری بر طبل بیطرفی کوبید. آیا در چنین موقعیتی بیطرفی معنایی جز بیعاری و بیغیرتی خواهد داشت؟! و یا چنین بیطرفی، چون سیاق تاریخی آن، کمک به بیرون آوردن انگشتری خلافت از دست علی (ع) است، تا کسی دیگر در دست کافری چون معاویهاش نماید.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.