90/3/23
11:30 ع
این قدر بحث واگذاری باشگاههای دولتی تهرانی در برنامه نود بیخ پیدا کرده که پای همه من جمله نمایندگان مجلس نیز به این بحث وا شده است و این چنین من حقیر نیز به این مسئله ورود پیدا می کنم، پس با اجازه:
همه می دانیم که شعار و برنامه ی دولت های نهم و دهم در بحث ورزش، توزیع بودجه و امکانات ورزشی در تمام کشور است و این هدف در راستای گسترش عدالت اجتماعی و همچنین برای ارتقای ورزش این مرز و بوم و کشف استعدادهای بیشتری از کشور است. وقتی ساخت باشگاه های ورزشی در تمام شهرستانهای کشور سرعت می گیرد، هم ورزش همگانی و هم ورزش حرفه ای رشد و ارتقا می یابد که نشانه هایش را در موفقیت کشور در عرصه های مهم ورزشی من جمله گوانگ ژو شاهد بودیم. اما مسئولان غیر دولتی در مقابل این موفقیت ها چه سهمی داشتند و یا چه کاری کردند؟! عملاً هیچ! مجلس که انگار منتظر شکست در گوانگ ژو بود، با برد به همان نقشه ی اول که مربوط به شکست بود، ادامه داد و به جای تقویت دولت در این بخش, دولت را مکلف به تشکیل وزارت ورزش کرد تا با افزایش یک وزارتخانه ی جدید، عملاً یک چوب دیگر به بهانه ی نظارت در چرخ دولت فرو کند، و صدا و سیما نیز برنامه ای مانند 90 را به خورد مردم می دهد که در آن باشگاههای نیمه ساخته در اقصی نقاط کشور را نشان دهند تا مثل مخالفان ِ تهرانی ِ احمدی نژاد ثابت کند که این دولت، پول ِ تهرانی ها را در شهرستانها دور می ریزد؛ ترویج ِ این تفکر پس از شروع واگذاری باشگاههای دولتی ِ بی تماشاچی ِ تهرانی به استانهای غیر برخوردار تشدید شد و اگر چه هرگز مستقیم این جملات بیان نمی شود، اما بحث این است که بقیه ی استانها نیز جان بکنند تا تیم لیگِ برتری داشته باشند!!! فکر نمی کنم کسی علاقمند به فوتبال باشد و دلایل ِ تکراری فردوسی پور و کارشناسانش را نشنیده باشد به همین خاطر به طرح دوباره ی تفصیلی ِ آنها نمی پردازم، اما مسائلی را در نقد آنها تقدیم می کنم:
یکی از دلایل تقبیح ِ اقدام دولت، این است که برخی از تیم های واگذار شده در استانها کم تماشاچی هستند و حال این که این تیم ها در تهران همان عده ی قلیل تماشاچی را نیز نداشتند.
یکی دیگر از دلایل فردوسی پور این است که برخی تیم های واگذار شده بعداً به لیگِ دستِ یک سقوط کرده اند و حال این که بسیاری از تیم های قدیمی و اصیل و درجه ی یک تهرانی هم بدون هر گونه واگذاری هم اکنون حتی در لیگِ دسته یک نیز جایگاهی ندارند و دیگر این که چه دلیلی وجود دارد که در صورت عدم واگذاری باز هم این تیم ها سقوط نمی کردند و باز هم دلیل دیگر این که طی چند سال اخیر تیم های سایر استانها روز به روز به تیم های تهرانی نزدیک شده و حتی تیم های بزرگی مانند پیروزی و استقلال نیز حاشیه ی امنی ندارند و این دلیل به دلیل ارتقای ورزش در استانهاست.
آقای عادل خان که اتفاقاً بسار هم خود را عادل معرفی می کند، بگوید که این عدالت است که مثلاً تهران از چند تیم دولتی با بودجه های دولتی برخوردار باشد و برخی استانها حتی از یک تیم دولتی محروم باشند!؟ نکند بودجه های دولتی را عادل خان باید هر گونه که خودشان می خواهند تعیین تکلیف کند؟!
شاید استانی که یک باشگاهِ لیگ برتری را تحویل می گیرد شایستگی خاصی در فوتبال از خودش نشان نداده باشد، اما آیا با ورود یک باشگاه با امکانات دولتی به آن استان و فعالیت رده های سنی مختلف در باشگاه و حتی بازگشایی مدارس فوتبال، جذب و تربیت استعدادهای استانها شدت نمی یابد؟! آیا تا کنون آقای فردوسی پور این مسئله را به عنوان یکی از محاسن واگذاری ها مطرح کرده است و یا نه ایشان فقط مأموریت به نمایش نقاط ضعف دارند!
اصولاً آیا استانی که هیچ باشگاه لیگ اولی و حتی دومی ندارد، امیدی برای رسیدن به لیگ برتر و یا اصلاً پیشرفت در فوتبال دارد یا خیر؟ که آقای فردوسی پور سایر تیم های دولتی موفق استانهای دیگر مانند ملوان یا تراکتور سازی اصیل، قدیمی و با ریشه را مثال می زند تا اثبات کند بقیه استانها نیز باید از صفر شروع کنند! این گفتمان ما را به یاد توجیه قارون می انداخت که معتقد بود غیر برخوردارها جان بکنند تا برخوردار شوند تا تمام مسئولیت عدم برخورداری آنها را به عهده ی کم کاری آنها معرفی کنند.
آیا موفقیت یا عدم موفقیت یک تیم دولتی در یک فصل و یا دوفصل مهم تر است یا احیای استعدادهای استانهای مختلف در زمینه ی فوتبال؟!
آیا عدالت در گسترش امکانات ورزشی و جذب استعدادهای استانهای مختلف مهم تر است یا این که مثلا بزور بخواهیم تهران مثلاً ده تیم در لیگِ برتر داشته باشد؟!
90/3/12
11:19 ع
وقتی کسی وارد بازی های سیاسی و به طور کلی سیاست می شود, باید بداند که در این عرصه قدرتهای مختلفی وجود داشته و به یکدیگر نیرو وارد می کنند. هر کدام از این قدرت ها ابزاری در دست دارند و هر یک دارای نقاط ضعفی هستند. اگر برخی از این قدرت ها با هر نیتی وارد زورآزمایی با برخی دیگر شوند, باید قبلاً از ابزارها و ضعفهای هم دیگر اطلاع کسب کرده باشند. شاید در همه ی موارد ابزار قدرت ها و حد و مرزها به خوبی قابل پیش بینی نباشد, اما در مواردی این ابزارها به خوبی توسط قانون مشخص و تبیین شده اند.
به عنوان مثال, دولت ابزارهایی در دست دارد تا با آنها بتواند اقتصاد کشور و به تبع آن صاحبان قدرت و ثروت را مدیریت نماید, دولت با استفاده از این ابزارها می تواند امتیازهایی را بدهد و یا امتیازهایی را بگیرد؛ همچنین مجلس ابزارهایی در دست دارد تا با استفاده از آنها دولت و یا سایر نهادها را تحت فشار قرار دهد, مثلاً سوال, استیضاح یا تصویب قوانین سختگیرانه برای دولت یا تشدید نظارتهای دست و پاگیر؛ به همین صورت مجمع تشخیص مصلحت نیز ابزارهایی دارد تا در برخی موارد, قوانین مورد اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان را به نفع دولت یا مجلس یا قوه ی قضاییه تصویب نماید و به همین شکل قوه ی قضاییه نیز می تواند مسئولان و وابستگان آنها را به راحتی و به بهانه های کوچک یا بزرگ خفت کند و از این طریق اعمال قدرت نماید.
وقتی کسی وارد عرصه ی سیاست می شود باید بداند که این عرصه قواعد خود را دارد و اولین قاعده داشتن ظرفیت است. این که مثلاً کسی در انتخاباتی نامزد شود و رأی هم نیاورد و بدون دلیل و مدرک مدعی تقلب باشد و شورای نگهبان و وزارت کشور نیز انتخابات را تأیید کنند, و آن نامزد نتیجه انتخابات را نپذیرد, نشان دهنده ی بی ظرفیتی سیاسی آن فرد و طرفداران وی است.
وقتی کسی قرار است مجری قانون بشود, باید در برابر قوانین مصوب تسلیم باشد حتی اگر به ضرر مجری تمام شود؛ اگر چه مجری نیز می تواند بعداً نمایندگان مجلس را در حوزه های انتخابی شان همراهی و حمایت نکند و این ها بدون تردید جزئی از روابط همیشگی دولت و مجلس بوده است.
مثال دیگر این که وقتی در مجمع تشخیص آقایانی باشند که آقازاده های با امتیازات ویژه ای داشته اند که این امتیازها به همت دولت از بین رفته است, هم مجمع و اعضایش باید ظرفیت این مسئله را داشته باشند و برنامه ای برای کودتای مخملی نچینند, و هم دولت بداند و ظرفیتش را داشته باشد که در وقتش مجمع در حین تصویب قوانین مهم, حال دولت را خواهد گرفت.
یا وقتی مجلس می خواهد وزیری را استیضاح کند, دولت حق دفاع دارد و اگر دولت حق خودش و یا حق مجلس را به رسمت نشناسد, در واقع از خودش بی ظرفیتی نشان داده است.
همه ی این ها و مثالهای زیادی که در این زمینه در ذهن همه ی ما وجود دارد نشانه ای بر بی ظرفیتی سیاسیون کشور است که متاسفانه موجب اذیت و ناراحتی مردم و رهبری شده است.
90/3/11
11:57 ع
بیانات اخیر آقای باهنر در مورد مذاکراتِ جلسه ی سران قوا که به تدبیر مقام معظم رهبری و در حضور ایشان در خصوص حل مشکل ادغام وزارت خانه ها برگزار شده بود و نقل قول جزئیات سخنان مقام معظم رهبری و آقای احمدی نژاد در آن جلسه, انعکاس زیادی در رسانه های دنیا داشت به نحوی که به خبر اول yahoo تبدیل شد و اینچنین آقای باهنر به قیمت مطرح شدن در دنیا, با چند نقل قول که ابتدا فکر می کردیم فقط نسنجیده است, ضربه ی غیر منتظره ای به حیثیت ایران وارد نمود.
با مشاهده ی پیام اخیر دفتر مقام معظم رهبری که به نظر می رسد به این مسئله کاملاً مرتبط باشد, کمی اوضاع پیچیده تر از یک کار نسنجیده از سوی آقای باهنر به نظر می رسد, چرا که نقل قول از یک جلسه ی مهم با حضور سران قوا و رهبر معظم انقلاب آن هم با این مضمون که اختلاف جدی بین مسئولان نظام را تأیید می کند خود امری نابخشودنی است چه رسد به این که این نقل قول کذب نیز باشد.
یکی از گناهان کبیره که حتی موجب بطلان روزه آن هم با کفاره ی جمع می شود, دروغ بستن به خدا و پیغمبر و اهل بیت است که البته در شرایط غیبت به نظر نمی رسد که دروغ بستن به ولایت فقیه که ولایتش به قول امام خمینی همان ولایت رسول الله است, کم اهمیت تر باشد به خصوص در مواردی که موجب خسران به اسلام و کشور اسلامی نیز بشود. مطمئناً انگیزه ی چنین نقل قول کذبی, از یک جلسه ی خصوصی, آن هم از قول رهبر معظم انقلاب, آن هم در راستای اثبات چند صدایی در کشور را خدا بهتر از هر کسی می داند, ولی هر چه که هست از طرف ما به همان اندازه ای که پیام دفتر مقام معظم رهبری جدی است, نابخشودنی و محکوم است. اگر چه ایشان در جبران آن خطا, خیلی زود آستین را بالا زده و در مناقب مقام معظم رهبری مصاحبه نموده است ولی امید است این سخنان نیز از جنس یک قدم به جلو و دو قدم به عقب های آقای هاشمی و در راستای اثبات وجود تفرقه که همواره در کلام آن استوانه ی معظم در این چند ساله به گوش رسیده و همواره نیز مورد استقبال رسانه های استکبار واقع شده است, نباشد.
این هم اصل پیام دفتر مقام معظم رهبری:
بسمه تعالی
با توجه به برخی اظهارات درخصوص تدابیر و بیانات و مواضع مقام معظّم رهبری مدظلّهالعالی که حاوی مطالب خلاف واقع بوده و از راههای غیر موثق و غیر مستند در اختیار گویندگان آنها قرار گرفته است، ضمن تحذیر آقایان محترم از نقل این قبیل مطالب بی اساس، مؤکداً یادآوری می شود که اخبار مربوط به معظّم له صرفاً از مجاری رسمی انتشار می یابد و از رسانه ها (خبرگزاریها، مطبوعات و سایتها و …) انتظار می رود از درج مطالبی که به شیوه های دیگر منتشر می شود، جداً خودداری کنند.
90/3/3
12:52 ص
شنیده شده برخی کسانی که طی سالیان اخیر, خانوادگی بدعت گذار بدترین انواع ولایت گریزی بوده اند و بعضاً از ولایت نیز گریخته اند, نامه نگاری کرده اند که "دیدی ما نسبت به جریان انحرافی هشدار داده بودیم و شما جدی نگرفتید". اینان که تا کنون هیچ اشاره ای به جریان انحرافی نکرده بودند, انگار خودشان را و جریان های منحرف وابستگان و آقازاده های خود را فراموش کرده اند و این چنین دلیل ولایت گریزی خود را بصیرت بیش از حد و یا قدرت پیش بینی شدید خود دانسته و عذری بدتری از گناه آورده اند و این گونه, نامه های بی سلام و والسلامشان, به نامه های مشابه دیگر از همان نوع تبدیل شده است. آقای حسین قدیانی مطلبی در پاسخ به این جریان آورده اند که تقدیم می گردد:
نمیدانم چرا هر وقت میخواهم مشخصا درباره آقای رفسنجانی چیزی بنویسم، دست و دلم میلرزد. به همان اندازه که احساس میشود خاندان ایشان از نوعی مصونیت قضایی برخوردارند، هزینه نقد متهمان این خانواده آنقدر بالاست که بعضا مترادف با «شلاق» میشود. این نکته داغ کمی نیست، اما نظام مقدس جمهوری اسلامی بنا بر هر مصلحتی، نهفقط با «م. ه» و «ف. ه» کاری ندارد، بلکه صلاح دیده است از خاندان هاشمی در برابر کسانی که نازکتر از گل به ایشان میگویند، تمام قد دفاع کند. با این همه نمیدانم از چهرو اعضای این خانواده گاهی نمکدان میشکنند و از منافقین دعوت میکنند که بریزید در خیابانها؟! من که خود عاشق جمهوری اسلامی هستم، لازم میدانم بر دهان کسانی که تملق نظام میکنند، خاک بپاشم، الا اینکه آن شخص، آقای رفسنجانی و آقازادههایش باشند. یعنی طبیعیترین اتفاق در نظام ما این است که خاندان هاشمی تملق جمهوری اسلامی بگویند. تملق، دندان لقی است که باید آن را کشید، اما خاندان هاشمی بر فرض که روزی بخواهند چاپلوسی نظام را بکنند، هیچ نباید بر ایشان خرده گرفت، از بس که این رخداد طبیعی مینماید. آنچه غیرطبیعی است، این است که خانواده هاشمی، نهفقط تملق جمهوری اسلامی نمیگویند، بلکه «نامه سرگشاده» هم مینویسند. نهفقط نامه سرگشاده مینویسند، که تلویحا و تصریحا خواهان ابطال رای اکثریت میشوند. نهفقط رای ملت را نمیپذیرند، که دعوت به هرج و مرج میکنند. نهفقط دعوت به هرج و مرج میکنند، که به «خرید» هم علاقه زیادی از خود نشان میدهند. نهفقط زیاد خرید میکنند، که در نماز جمعه «خطبه دفاع از فتنه» میخوانند. نهفقط مواضع دشمن شادکن اتخاذ میکنند، که نظرشان هنوز هم همان مواضعی است که در نماز جمعه گرفتهاند. نهفقط بر همان مواضع ایستادهاند، که «دیدید گفتم» هم میگویند. نهفقط «دیدید گفتم» میگویند، که زمینه حمایت معاندین از خودشان را فراهم میکنند. نهفقط جریانهای مختلف ضدروحانیت از قبیل داریوش همایون از دوستان ایشان تعریف میکنند، که با جریان انحرافی هم بی سَر و سِر نیستند. نهفقط عناصر اصلی «جریان مذکور» دور و بریهای این خانوادهاند، که جریان منحرف سران فتنه هم همسایههای ایشاناند. نهفقط موسوی و کروبی و خاتمی از هاشمی زبان به مدح باز میکنند، که متهمان این خاندان از کشور فرار میکنند. نهفقط «م.ه» فراری است، بلکه رتق و فتق امور دانشگاه آزاد را هم میکند. نهفقط شعبه لندن را سر و سامان میدهد، که موقع بازگشت به کشور، قوه محترم و مظلوم قضائیه نباید کاری با وی داشته باشد. نهفقط مصونیت قضایی شامل حال آقازاده فراری باید باشد، که از ایشان باید مثل قهرمانان استقبال شود. نهفقط «م. ه» آدم خیلی خوبی است، که همه خاندان هاشمی افراد برجسته و مهمی هستند. نهفقط مهم و برجسته هستند، که «استوانه نظام» هستند. نهفقط استوانه نظام هستند، که نسخه آشوب برای بعد از انتخابات میپیچند. نهفقط جرقه فتنه را میزنند، که در میدان عمل هم پای کارند. نهفقط برجی، کاخی، پولی، پلهای به نام خاندان هاشمی نیست، که از همان قبل انقلاب وضعشان خیلی خوب بود. نهفقط از همان قبل انقلاب خیلی اوضاع خوبی داشتند، که انقلاب برای به ثمر نشستنش و جمهوری اسلامی برای ادامه حیاتش تا خرخره به ایشان بدهکار است. نهفقط جمهوری اسلامی به خاندان هاشمی بدهکار است، که ما هم به هاشمی و خاندان هاشمی بدهکاریم و همین که الان دارد دست و دلم میلرزد، ادای بخشی از این دین است.
قبل از ادامه بحث، حتما میخواهم به 2 نکته اشاره کنم:
یک:
اگر همین الان که نقد جریان مذکور سخن هر کوی و برزنی است، یکی از من بپرسد با کدام یک از حضرات برجسته، بیش از همه زاویه داری، حتما میگویم با هاشمی و خاندانش. چرا که شاید دست و دلم بلرزد، اما ایمانم هرگز.
دو:
نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم جریان انحرافی سران فتنه را مورد بررسی قرار دهم، میبینم که آقای رفسنجانی و خانوادهشان مثل کوه پشت فتنهگران ایستادهاند؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم جریان انحرافی عطا مهاجرانی را مورد نقد قرار دهم، میبینم که سرنخ این شخص بوالهوس میرسد به معاونت پارلمانی آقای هاشمی؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم در کف خیابان با جریان انحرافی آشوبگران عاشورا بجنگم، خاندان رفسنجانی جلوی چشمم رژه میروند؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم علیه جریان انحرافی حزب کارگزاران چیزی بنویسم، ناخودآگاه منتقد آقای رفسنجانی و خانوادهشان میشوم؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم علیه جریان منحرف حزب مشارکت و سازمان مجاهدین 2 کلمه حرف حساب بزنم، یاد خطبه دفاع از فتنه میافتم؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم علیه جریان انحرافی خواص بیبصیرت حرفی بزنم، یاد این جمله نغز و البته خالی از مغز میافتم که کشته شدن هابیل توسط قابیل، تقصیر حرفهای فلانی بود در مناظره؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم منتقد جریان منحرف «عمار با الف» باشم، یاد تملق، ارادت، چاپلوسی و عشق وافر این حضرات، نهفقط به آقای هاشمی، که به خانواده ایشان میافتم؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم جریان انحرافی بیعفتی و بدحجابی را مورد سرزنش قرار دهم، یاد «هاشمی 2005» و نیز خاطره تابوشکنیهای «ف. ه» در ساختمان خیابان حجاب، در ذهنم نقش میبندد؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم درباره عدالت و معیشت مردم و جریان منحرف زالوصفتان اقتصادی مطلبی بنویسم، ناگهان فکر بیتالمال میافتم و اینکه اگر «م. ه» چیز دندانگیری به نامش نیست، پس چگونه به آشوبگران عاشورا پولهای کلان میداد؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت فیلم یاد هندوستان نقد جریان انحرافی یقه سفیدها میکند، یاد خاندان آقای هاشمی میافتم؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت میخواهم جریان منحرف ضدروحانیت را بکوبم، یاد «روزنامه زن» که توسط «ف. ه» اداره میشد، میافتم؟! نمیدانم چه سری است که هر وقت منتقد هر جریان انحرافیای شوم، و حتی همین امروز که بنا بر نقد «جریان مذکور» گذاشتهام، همچین میشود و عدل میرسم به از ما بهتران؟!... و اما از آنجا که آقای هاشمی خودشان بهتر از من در جریان نسبت مستقیم عناصر جریان مذکور با ایشان هستند، از ذکر مصادیق خودداری میکنم. باورم هست دولت مستقر، اهل خدمت است و جریان مذکور، اهل خیانت. من هر وقت میخواهم از خدمات دولت به نیکی یاد کنم، هیچ ارتباطی میان خاندان هاشمی با سفرهای استانی، هدفمندی یارانهها، افق جدید در انرژی هستهای، عدالتمحوری، نانوتکنولوژی، ماهواره امید، مسکن مهر، رونق بازار و بورس و... نمیبینم، الا اینکه در یک کلام آقای هاشمی با همه این خوبیها یک جا مخالفت کرد و خدمات دولت را «گداپروری» خواند. اما من هر وقت میخواهم جریان مذکور را نقد کنم، دست بر قضا به «فلانی» و «بهمانی» میرسم که از آحاد حزبالله، تنفر دارند، از علامه مجاهد مصباحیزدی بدشان میآید، از اهل ولا کینه به دل دارند، «پابرهنههای پردرد» را برنمیتابند، هوای «برهنههای بیدرد» را دارند و... آری! همچین هم با آقای هاشمی بینسبت نیستند. آقای هاشمی! از جمله این فلانیها و بهمانیها که عنصر بلندبالای جریان مذکور است، یادتان هست مدیران اقتصادی کدام شرکت را به دیدار شما آورد تا به احمدینژاد رای ندهند و به شما رای بدهند؟! آقای هاشمی! بیش از این بخواهم وارد جزئیات شوم، دست و دلم میلرزد، اما ایمانم هرگز نمیلرزد و میتوانم ادعا کنم که عناصر اصلی و همهکاره جریان مذکور، اتفاقا عاشق چشم و ابروی شما هستند.
فقط بحث نسبت نیست. بحث ارادت هم نیست. بحث نوعی ولایت است که این ولایت را شما بر جریان مذکور دارید. کتمان کنید، در نوشته بعدی مجبورم پای ایمانم را بیش از این وارد جزئیات کنم و به شما بگویم که... بگویم که... بگویم که؛ «شما دیگر نفرمایید آقای هاشمی!»
***
این روزها آقای رفسنجانی و خاندانشان، محرمانه و غیرمحرمانه زیاد نامه مینویسند و بیشتر از آن، موضعگیری میکنند. تمام حرف حساب ایشان خلاصه در یک جمله میشود که؛ «ما قبلا به شما تذکر داده بودیم، اما شما گوش نکردید و الان به همان حرفهای ما رسیدید». در این بخش از جناب آقای رفسنجانی چند سوال دارم:
یکم: شما دقیقا چه زمانی و چه چیزی را به ما تذکر داده بودید؟! آیا جز این بوده است که تذکرات قبلی شما بیش از آنکه نقد جریان مذکور باشد، شورش اشرافیت علیه اکثریت بوده است؟! آیا نامه سرگشاده، تذکر در باب جریان انحرافی بود یا شمشیر کشیدن علیه مردمسالاری یا دموکراسی؟!
دوم: آیا همه تذکرات قبلی شما به ما خلاصه در ابطال انتخابات نمیشود؟!
سوم: آیا منظورتان از تذکرات قبلیتان به ما، این نبود که به ما تذکر داده بودید سفرهای استانی و رفتن هیات دولت در قلب فلان روستای لب مرز، گداپروری است؟!
چهارم: آیا تذکر قبلی شما به ما درباره خیانتهای جریان مذکور بود، یا خدمات دولت؟!
پنجم: میشود بگویید آن زمان که نگارنده نوشت: «نوشتیم احمدینژاد، خوانده شد...»، شما از جریان مذکور کدام انتقاد را ولو در لفافه مطرح کردید؟!
ششم: میشود بگویید که کدام رفتار و گفتار از ناحیه شما و خاندانتان باعث شده یکی از مهمترین دلایل پیروزی هر نامزدی در انتخابات، این باشد که بیش از دیگری با حضرتعالی و خانواده محترم مرزبندی کند؟!
هفتم: اگر ممکن است بیان کنید چرا امثال من، بیشتر میپسندند که جنابعالی را از زاویه جمهوریت و مردمسالاری نقد کنند تا اسلامیت؟!
هشتم: میشود بیان کنید به کدام دلیل به هیچ کدام از مواضع شما در نماز جمعه عمل نشد اما نه تنها در ایران قیامت نشد، که حتی شیخ دیپلمات هم علیه سران فتنه موضعگیری کرد؟!
نهم: اگر ممکن است بفرمایید مخاطب نامه سرگشاده شما جریان مذکور بود یا دولت؟! این را هم لطف کنید و در ذیل همین سوال، جواب دهید؛ شما در نامه سرگشاده به دولت سلام نکردید یا به حکومت؟!
دهم: بفرمایید که چرا و به چه دلیل، مردم مدتهاست به شما پستهای انتخابی نظام مقدس جمهوری اسلامی -نه سمتهای انتصابی!- را تعارف نمیزنند؟!... و باز این پرسش؛ چرا منتخبان ملت در خبرگان رهبری هم عاقبت به سیاق تودههای ملت عمل کردند و در شما کفایت لازم برای ریاست بر مجلس حساس، مهم و صدالبته انتخابی خبرگان رهبری را ندیدند؟!
یازدهم: میشود بگویید چرا آن زمان که ما داشتیم از خرافهگرایی انتقاد میکردیم، شما به جای آنکه مثل ما متذکر این انحراف باشید، خودتان دم به ساعت خوابهایتان را برای این و آن تعریف میکردید؟! سوال دیگر. آیا اتکای بیش از حد به خواب و رویا، از نظر حضرتعالی مصداق خرافهگرایی هست یا خیر؟!
دوازدهم: از شما با ملاک خمینی پرسش مشخصم این است؛ امام راحل ملاک را «حال فعلی» افراد میدانستند. آیا اگر بر اساس همین ملاک، مردم به شما یا دوستداران شما رای ندادند، حتما تقلب شده است؟! آیا بر اساس آموزههای حضرت روحالله، میزان رای مردم است یا رای اشراف؟! آیا در صورتی که رای مردم با رای اشراف تضاد داشت، میتوان فتنه 88 را با نامه سرگشاده کلید زد؟!
سیزدهم: از شما با ملاک خامنهای پرسش مشخصم این است؛ حضرت عشق -که تمام مسؤولان جمهوری اسلامی، اعم از سران قوا و منجمله خود شما انشاءالله توفیق رفیق راهتان شود و فداییان حضرت ماه شوید- ملاک را نه اشخاص، که «کار» میدانند. از شما سوال میپرسم که خانواده محترم، مثلا در همین سال «جهاد اقتصادی» به جز خریدهای سرکار خانم «ف. ه» چه کردهاند؟!
چهاردهم: گیرم که احمدینژاد، بد. سوال مشخصی دارم از شما. اگر مردم بنا به هر دلیلی به یک آدم بد رای دادند، آیا تذکرات قبلی شما پیچیدن نسخه دیکتاتوری برای نظام مردمسالار ما نبود؟!... و آیا وقتی قانون، و از آن بالاتر رهبر هست، باید طبق قانون عمل کرد یا چنان عمل کرد که شما و خاندانتان کردید؟!
پانزدهم: گیرم که جریان مذکور، بد. شما بفرمایید تا به حال کی و کجا مشخصا در نقد این جریان سخنی گفتهاید؟! نیز بفرمایید علیه این جریان بیشتر سخنرانی و عملرانی داشتهاید یا علیه رای اکثریت؟!
شانزدهم: جریان مذکور کلکسیون رنگارنگی از انحرافات است. بفرمایید این جریان کدام انحراف را دارد که دوستان شما آن را ندارند؟!
هفدهم: شما معتقد هستید آن زمانی که داشتید پیچش مو میدیدید، ما از دیدن مو عاجز بودیم. بر فرض که ادعای شما درست باشد. از شما میپرسم؛ آیا ممکن است کسی تا این حد پیشگوییهایش درست باشد، اما نتواند پیشبینی کند که مردم اصولا به هاشمی و طرفدارانش سالهاست که رای نمیدهند؟! در ذیل همین سوال این را هم میخواهم از شما بپرسم؛ آیا این از پیش گفتن شما، مصداق پیشگویی هست یا نیست؟! و اگر هست، آیا استثنائا این پیشگویی، ترویج خرافهگرایی محسوب نمیشود؟!
هجدهم: امام راحل که سالگرد رحلتشان نزدیک است، همواره معتقد بودند «هر چه فریاد دارید، بر سر آمریکا بکشید». نیز موکدا توصیه داشتند که «پشتیبان ولایتفقیه باشید». بفرمایید عملکرد شما و خانواده محترم درباره این 2 تذکر امام چه بوده؟!
نوزدهم: از آنجا که در مثل مناقشه نیست، از شما سوال میکنم آن مان که طلحهًْ، طلحهًْالخیر بود و زبیر، سیفالاسلام و شمر، جانباز امام علی و... آیا شما باز هم آینده این افراد را پیشگویی میکردید، یا مثل معصوم علیهالسلام، از کمکهای ایشان و خدماتشان برای جبهه حق بهره میگرفتید؟! نیز از شما میپرسم آیا میشود به صرف پیشگویی، ملاک را حال آینده افراد دانست؟!
بیستم: آیا بد بودن جریان مذکور، «م. ه» و «ف. ه» و نامه سرگشاده را تطهیر میکند؟!
بیست و یکم: فکر میکنید چرا همان اصلاحطلبانی که علیه شما «عالیجناب سرخپوش» را نوشتند، حال در مقام دفاع از شما و خاندانتان بلند شدهاند؟! آیا هدف آن حملات بیرحمانه و این حمایتهای امروز، از نظر شما که فردی سیاسی و سرد و گرم چشیده روزگار هستید، به نظر نمیرسد تضعیف جایگاه ولایتفقیه بوده باشد؟! اگر اینگونه نیست، تحلیل شما چیست؟!
بیست و دوم: شما روزگاری در نماز جمعه گفته بودید که این غربیها مثل گاو تحلیل میکنند. آیا الان هم تحلیل این غربیها را مثل گاو میدانید؟! من اگر بخواهم خودم به این پرسش آخر جواب بدهم، هنوز هم معتقدم غربیها مثل گاو تحلیل میکنند که گمان میکنند با مشتی وطنفروش مثل موسوی و خاتمی و کروبی و آقازادهها و جریان مذکور میتوان جمهوری اسلامی قلابی را جایگزین جمهوری اسلامی انقلابی کرد.
***
جناب آقای هاشمی! شما دیگر نفرمایید... شما را اگر قرار بر موضعگیری است، یک کلام بگویید «م. ه» الان کجاست و به چه دلیل متواری است. شما به جای این حرفها، از دلیل علاقه مفرط «ف. ه» به خرید برای ما بگویید. از این حرفها بزنید. از این یکی حرفها نزنید، چرا که شما برای نقد هیچ جریان منحرفی در این کشور صاحب صلاحیت نیستید. اصولا رطب خورده، منع رطب کی کند؟! ما تا الان هم زیاد احترام شما را نگه داشتهایم؛ به 2 حرمت. یکی سابقهتان و دیگری به احترام رهبر انقلاب. خامنهای برای ما اما همان خمینی است. پدران ما توی دهان مخالف خمینی زدند، دمشان گرم، ما هم میزنیم توی دهان مخالفان خامنهای. یعنی میزنیم توی دهان آمریکا و اسرائیل. شما مخالف ما هستید. ما هم مخالف همه جریانات مذکور. شأن حضرت ماه بسی بالاتر از این حرفهاست که هر نامهای را جواب بدهد. امام هم هر نامهای را جواب نمیداد. آقای هاشمی! تا ما ستارههای حضرت ماه هستیم، دشمن خامنهای فقط در «اتاق بیضی» نشسته است. شما اگر گاهی خواب خوبان را میبینید، ما در بیداری، و در حسینیه امام خمینی، خمینی را میبینیم. خامنهای برای ما همان خمینی است، اما با این تفاوت که ما اجازه نمیدهیم جریانات انحرافی به این یکی امام هم جام زهر بدهند.
پس آقای هاشمی! شما دیگر نفرمایید... جمهوری اسلامی، جز رئیسجمهور فعلی، روسایجمهور دیگری هم دیده است. این مسائل اصلا مهم نیست. هیچ و پوچ است. نمک خوردن و نمکدان شکستن، کار خوبی نیست، اما چون «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» همچین هم کار مهمی نیست، ولو آنکه در دولت اصلاحات و سازندگی هم مسبوق به سابقه باشد.
پس آقای هاشمی! شما دیگر نفرمایید... اگر هم میخواهید بفرمایید، بفرمایید ببینم اصلیترین شعار ملت در یومالله 9 دی چه بود؛ این را بفرمایید!
90/3/1
8:14 ص
نه این که کسی به مقام بالایی دست یافت، امکان سقوط نداشته باشد. یک نگاه به تاریخ نشان می دهد، که چقدر زیاد بودند کسانی که خدمت ها کردند و بسیار عزیز بودند، اما پس از اندک زمانی، از اوج به فرو افتادند.
مگر آقای منتظری نبود که روزگاری عزیز امام و امت بود، چه پیش آمد که حضیض شد، چه دلیلی داشت جز ایستادگی در برابر حق و البته ولایت فقیه، آن هم برای تعدادی منحرف؟!
مگر آقای بنی صدر نبود که روزگاری شعار می دادند"بنی صدر، صد درصد"؛ چه شد که مغضوب امام و امت شد و به رسم نسوان فرار کرد؟!
مگر آقای مصدق نبود که روزگاری به واسطه ی قدرتش بیشترین خدمت را انجام می داد، چه شد و بر که گشت که دست و پا بسته به زیر کشیده شد؟!
مگر همین رییس اصلاحات نبود که روزگاری 22 میلیون رأی داشت؛ با چه کسانی دوست شد و در برابر چه کسی ایستاد که اکنون برای بخشیده شدن به درگاه ملت و رهبر توبه نامه می نویسد؟!
مگر همین هاشمی نبود که روزگاری بازوی امام و رهبری بود؟! چه شد که اکنون نه رای دارد، نه طرفدار، نه عزت و احتمالاً نه عاقبت؟!
اصلاً دور تر برویم، مگر نبودند کسانی که در کنار پیامبر اکرم جهاد کردند ولی در برابر حضرت امیر ایستادند و دست و پایش را بستند؟! و یا آیا نبودند کسانی که در رکاب حضرت امیر جنگیدند ولی بر جنازه ی حسینش اسب تاختند؟!
می بینید! تاریخ پر است از کسانی که بیشترین خدمت ها را به ملت و مذهب خویش کردند ولی عاقبت به شر شدند و نه خدمت شان ماند و نه عزتشان. غور در این سوابق چند نتیجه را حاصل می کند:
1- غرور نسبت به سابقه، آینده را به خطر می اندازد؛ یعنی اگر کسی خدماتی را هر چند بسیار بزرگ انجام داده است ولی به واسطه ی آن خدمات، غرور و نفسانیتش را نتواند کنترل کند، در معرض مستقیم فریب شیطان و البته عاقبت به شری خواهد بود.
2- احساس بی نیازی از نصیحت و پندِ بزرگان ِ دین، موجب گمراهی است، همان طور که برای مصدق و دیگران پیش آمد. این حس از دو جهت حاصل می شود یک از جهت خود بزرگ بینی و اعتماد به خود و دیگری از جهت کوچک دیدن علما و بزرگان و بد بینی نسبت به آنان.
3- متملقان همواره در جهت کسب امتیاز، نفسانیت انسانهای بزرگ را نشانه می گیرند و قلقلک می دهند، شاید در ابتدا بزرگان به توجیه اینکه نظرات و پیشنهادها را استماع می کنند، میهمان تملق ِ متملقان شوند اما در صورتِ عدم کناره گیری از آنان، کم کم نفس تسلیم ِ غرور و چه بسا توهم گردد. شاید کمتر کسانی بتوانند در برابر تملق ایستادگی کنند اما الگویی چون حضرت امیر، که در دوره ی حیات با غلات (غلو کنندگان نسبت به حضرت امیر) مواجه شد و حتی در برابر این افراد شمشیر کشید، چراغیست روشن برای مومنان و شیعیان.
4- با نگاهی در ادعیه و مناجات بزرگان می توان دید که حتی معصومان از خدا می خواستند که آنان را آنی به خود وانگذارد. این دعا شاید برای ما هم لقلقه ی زبان شده باشد ولی اعتقاد به این که انسان همواره در خطر کمین شیاطین است، گامی است در جهت توکل، توسل و تقوای ِ بیشتر و در نتیجه عاقب به خیری، این چنین است که این دعا از قلب بر زبان جاری می شود.
90/2/30
12:15 ص
فکر نمی کنم بین حزب اللهی ها کسی باشد که به استاد مصباح یزدی ارادت خاص قلبی نداشته باشد. ایشان در دوره ی اصلاحات یک تنه به نمایندگی از حوزه های علمیه جلوی جریان فکری مسموم اصلاحات با تمام آبشخورهای فکریش از سکولاریزم گرفته تا پلورالیزم و التقاط جانانه ایستاد، آن گونه که از سوی رهبر معظم انقلاب به مطهری زمان تشبیه شد.
شکست دائمی جریان اصلاحات و احیای گفتمان انقلاب به رهبری فکری ایشان اتفاق افتاد، آنچنان که مقاله ها نوشته شد که احمدی نژاد عامل و پیرو استاد مصباح است، اگرچه قصد اصلاح طلبان این بود که احمدی نژاد را به اتهام دوستی با استاد، مطرود کنند، اما نه تنها اینچنین نشد که مطمئناً، بسته شدن دنباله ی جریان فکری احمدی نژاد به استاد مصباح یزدی، نشانه ای از پایبندی احمدی نژاد به گفتمان انقلاب تلقی شد و حداقل برای مردم اصولگرا که فارغ از دسته بندی های مردودِ حزبی اصولگرانماها، به آرمان های انقلاب و امام پایبند بودند، عاملی اعتماد برانگیز و تعیین کننده گردید.
استاد مصباح یزدی که برای نسل اول انقلاب به عنوان یک فاضل ِ مناظره کننده، در افشای انحرافات فکری شرقی و غربی موجود در اوایل انقلاب کاملا شناخته شده بود، مجدداً در دوره ی اصلاحات برای نسل جوان، البته با بی انصافی و ظالمانه شناخته شد و مجدداً پس از افول اصلاحات و پیروزی احمدی نژاد در انتخابات، دوباره از صحنه ی سیاست کناره گرفت و پس از حدود 5 سال کناره گیری، با شناسایی یک جریان انحرافی دیگر، علمداری مبارزه را مجدداً برعهده گرفت.
این عالم ِ عامل، نه از آن عالمان است که کنج عزلت بگزیند و منتظر بماند تا برایش خبر بیاورند و تحلیل بسازند، ایشان خودشان صاحب خبر و صاحب تحلیل اند، ایشان به قول امام خامنه ای، مطهری زمانند، ایشان یک تنه به عنوان دیده بان انحراف ستیزی انقلاب، انقلاب را حراست می کند.
استاد مصباح برای ما هم شهید مطهری است و هم شهید بهشتی؛ ایشان به اندازه ی شهید بهشتی و شاید بیش از او مظلوم بود که کاریکاتورش را به جرم مبارزه با کسانی که بعدها خیانتهای گسترده ی شان فاش شد، کشیدند؛ ایشان نه تنها قبلاً مظلوم بود، که اکنون نیز مظلوم است، چرا که ناجوانمردِ بی فکری (در ایرنا)، این چنین بر این خدوم انقلاب حمله می کند، تو گویی فراموش کرده که استادمان بود که احیای گفتمان انقلاب و شکست فکری جریان اصلاحات و حتی حمایت مستقیم از احمدی نژادِ انقلابی قبلی را بر عهده داشته و اکنون نیز به دنبال ِ هدایت احمدی نژاد فعلی است تا طعمه ی منحرفان نگردد.
هر آنچه که گفتم اگر چه طولانی بود، ولی مقدمه ای بود تا، این مصباح ِ انقلاب را قدر بدانیم و از نور معرفتش استفاده کنیم و اگر آیینه وار عیبی را نمود، به جای آیینه را حرمت شکستن، عیب خود را اصلاح نماییم.
آینه چون نقش تو بنمود راست - خود شکن آئینه شکستن خطاست
90/2/24
8:29 ص
وقتی دولت سیاست گذاری می کند که شعار 2 فرزند کافی است را رد کند و این چنین تحلیل می کند که این شعار برای همه ی افراد (با امکانات مختلف) و همه ی شهرها (با جمعیت و ظرفیت های متفاوت)، شعار منطقی نیست و یا وقتی می گوید میزان جمعیت باید بر اساس ظرفیت های جمعیتی و نیازکشور و البته توان کشور هدف گذاری شود، و در این میان به شعاری که از مدتها پیش با عنوان "دو فرزند کافیست" به مخالفت بر می خیزد، جوای سوال است که چگونه قانونی تصویب می شود که تعداد سر نشین عقب یک خودرو را 2 نفر تعیین می کند؟ آیا منظور دولت این است که یک خانواده ی مثلا با 3 فرزند، با دو خودرو به مسافرت برود؟ بهتر نبود که برای خودروهای معمولی سه سرنشین در صندلی عقب مجاز شمرده شود و البته این مجاز بودن به شرط مجهز بودن و استفاده از کمربند ایمن تعریف گردد؟
90/2/23
1:58 ع
به قدر مسلم بیشترین تبلیغات ماهواره ای و اینترنتی، مربوط به داروها و لوازم جنسی هستند و در اکثر قریب به اتفاق این تبلیغات، استفاده از این محصولات پایانی بر مشکلات، بیماری ها و نارسایی های جنسی شمرده می شوند، در حالی که هر گونه عوارض آنها نیز انکار می شود، فارغ از صحت و سقم این ادعاها، موارد زیر بسیار مهم به نظر می رسد:
بافرض این که محصولات مربوط به ضعف ها و نارسایی های جنسی می باشند و این فرض که تبلیغات بالای محصولات و داروهای جنسی نشانه ای از سودآور بودن و فروش بالای آنهاست، سوالی مطرح می شود: آیا ضعف ها و نارسایی های جنسی در کشور ما این قدر بالاست که بیشترین تبلیغات را به خود اختصاص می دهد؟! یا نه مشکل جای دیگری است؟!
پاسخ قطعی این است که اگر چه یکی از دلایل مهم در طلاق ها مشکلات جنسی است، ولی بخش بزرگی از این مشکلات جنسی ماحصل محصولات رسانه ای است که به قصد افزایش میل جنسی و حتی بی بندوباری جنسی ساخته شده و برای این منظور هیچ حد و مرزی اخلاقی و حتی انسانی را به رسمیت نمی شناسد. دیدن این آثار رسانه ای اعم از عکس و فیلم ِ جنسی که بعضا شاید تنها 5 دقیقه از یک فیلم سینمایی را اشغال می کند، متأسفانه در خانواده ها ابتدا با این توجیه که موجب افزایش لذت جنسی بین زن و شوهر و گرمی روابط آنها می گردد، افزایش یافته است؛ ولی واکاوی آثار استفاده از محصولات چند رسانه ای جنسی، نشان از آن دارد که نه تنها این فیلم ها موجب بهبود روابط جنسی زن و شوهر نمی گردند، که در بلند مدت و حتی کوتاه مدت باعث بروز دو نتیجه ی مخرب در افراد به خصوص زن و شوهرها می گردد، یکی نارضایتی از سلامت و صلابت جنسی خود و دیگری نارضایتی از سلامت و صلابت جنسی طرف مقابل و ایجاد توقعات بعضا غیر ممکن یا غلط از شریک جنسی
1- نارضایتی از سلامت و صلابت جنسی فرد، خود می تواند محصول دو حس باشد، یکی از بین رفتن اعتماد به نفس جنسی افراد و دیگری ایجاد حس طمع در لذت جویی جنسی که هر دوی این موارد باعث می گردد تا فرد به منظور ارتقای توان جنسی خود به استفاده از محصولات جنسی که در رسانه ها تبلیغ می شوند روی آورد. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق این محصولات فاقد خواص مورد ادعا هستند، معمولا موجب سرخوردگی بیشتر و ناامیدی جنسی و بی علاقگی و فرار از مسائل جنسی می گردد.
2- نارضایتی از سلامت و صلابت جنسی طرف مقابل محصول تهیه کنندگان محصولات رسانه ای با استفاده از افراد و یا تکنیک هایی است که انسانهای معمولی را به خصوص در نزد شریک جنسی و همسر مورد تحقیر قرار می دهد. ضمن این که این حس تحقیر موجب سرشکستگی جنسی جبران ناپذیر در افراد می گردد، موجب احساس نیاز افراطی و دیوانه وار به استفاده از محصولات جنسی می گردد و با توجه به عدم حصول نتایج مورد ادعا در خصوص این محصولات، روابط جنسی زن و شوهر به سردی بیشتر می گراید.
نویسنده در پی آن نیست که حل مشکلات و نارسایی های جنسی را زیر سوال ببرد، بلکه منظور این است که با قبول این فرض که تشخیص مشکلات و رفع نارسایی های جنسی در قوام روابط زن و شوهر بسیار موثر است، باید آن را از طریق مراجع علمی و با ریشه یابی صحیح خواستگاه این مشکلات، و رفع تخصصی هر یک از ریشه های روانی و جسمی حل نمود؛ نه این که با استفاده از رسانه های بی بندوبار، خودمان به مشکلات روانی – جنسی و به تبع آن مشکلات خانوادگی دامن بزنیم؟!
90/2/22
8:25 ص
وقتی مجلس قانونی تصویب می کند که در آن مقدم و مؤخری تعیین نموده است و ابتدا دولت را مکلف به ادغام و سپس مکلف به تهیه و ارائه ی شرح وظایف و اختیارات به مجلس می نماید، باید بداند که این مسئله در صورتی که با قانون اساسی در تضاد نیست، پس لااقل گنگ بوده و قابل استنتاج به شکل مورد نظر دولت نیز بوده است و متأسفانه با آن که دولت می توانست این مسئله را با عزل یا استعفای وزرای ادغام شده حل نماید ولی بدون در نظر گرفتن شناخت خود از مجلس، اقدام به وارد شدن به بازی کرده است که در هر دو صورت برد یا باخت، منجر به از دست رفتن فرصت و انرژی کشور و دولت می گردد. احتمال دیگری نیز هست که شاید منظور دولت این بوده که عزل یا استعفا، ظاهر ادغام را خراب می کند و یا با برکناری تعداد زیادی از وزیران مشکلی را که در خصوص وزیران دولت نهم در انتهای کار دولت پیش آمد، از سوی مجلس ایجاد خواهد نمود، و به همین دلیل وارد این بازی شده است.
شورای نگهبان نیز طی استفساریه ای اصل 133 قانون اساسی را تفسیر نموده است و بر آن اساس دولت ابتدا باید تمام مراحل را انجام دهد تا بتوان عمل ادغام را در انتها انجام دهد، ضمن احترام به این نظر شورای نگهبان در تفسیر این اصل، سؤالی که ایجاد می شود این است که آیا شورای محترم نگهبان نمی بایست قبل از تایید ماده ی 53 قانون برنامه ی پنجم، این ماده را به دلیل تضاد با ماده 133 قانون اساسی و یا حداقل گنگ بودن به مجلس بازگشت می داد! و آیا اگر نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی و یا شورای نگهبان در زمان تصویب و یا تأیید ماده ی 53 برنامه به مسئله ی گنگ بودن و یا در تضاد بودن با ماده ی 133 توجه می کردند، این مشکل برای دولت ایجاد می شد؟!
راستی از دوستان عزیز دعوت می کنم امشب نیز به ادامه ی مذاکرات نماینده ی مجلس و نماینده ی دولت در خصوص این مسئله در برنامه ی گزارش خبری (اخبار ساعت 22:30 شبکه ی 2) که دیشب اولین قسمت آن بود، توجه کنند و ای کاش نماینده ای از شورای نگهبان نیز در آن برنامه شرکت کند.
90/2/20
10:48 ع
امروز آقای توکلی از یارغارش، رییس مجلس خواست تا شأن مجلس را رعایت و اثبات کند و نگذارد که وزارت خانه ها به این شکل ادغام شود و بعد کلی در باب تفاوت انضمام و ادغام گفت و هم صدایی ایشان با آقای کواکبیان و سپس آقای لاریجانی در این که وزرا باید پاسخگو باشند و دولت نیز حق چنین کاری ندارد، برایم کافی بود تا بدانم بحرانی دیگر قرار است فکر و ذهن و انرژی کشور و رسانه ها را به خود مشغول کند.
مختصر این که مجلس از سویی توپ ادغام را به زمین دولت انداخته و از سویی وزارت ورزش را در جهت نظارت بیشتر بر دولت تصویب نموده بود، انگار حالا از وارد عمل شدن دولت ناراحت و نگران و از قانون قبلی خویش پشیمان است و قرار است که من باب اثبات مقام محوریت و نظارت خویش، به نوعی دولت را این گونه مهار نمایند که چرا یک وزیر رفته و وزیر دیگر جایش را گرفته است، ناراحت کننده تر این که دولت می توانست با یک اقدام ساده یکی از دو وزیر وزارتخانه های ادغام شده را عزل و دیگری را سرپرست موقت وزارت خانه ی در دست ادغام قرار دهد تا با طی مراحل قانونی این حرف و حدیث ها پیش نیاید ولی انگار دولتی که از حواشی فراری بود عاشق حواشی و اصلاً قائم به حواشی شده است.
هر آنچه که گفتم وقتی بغرنج تر می شود که بدانیم در همین روز، مجلس دوباره طرح نظارت بر نمایندگان را به کمیسیون می فرستد تا این طرح بیش از پیش معطل بماند و شاید هم اصلا با همین دست به دست شدن برای این دوره ی نمایندگی قابل تصویب و اجرا نباشد.
تناقض آشکار در حس مسئولیت پذیری مجلس اینجاست که بدانیم در حالی که عطش نظارت مجلس بر دولت سیری ناپذیر است، اصلاً حاضر به تحت نظارت قرار گرفتن نیست و بدتر این که پرچمد اران مخالفت با نظارت بر مجلس، خودشان از تندروترین ها در سوال از دولت، استیضاح وزرا و تصویب قوانین دست و پاگیرِ صرفاً نظارتی هستند، انگار مجلس می خواهد اثبات کند که مرگ خوب است اما برای همسایه.
هر آنچه که توضیح داده شد و مسائلی از این قبیل که بین قوه ی قضاییه و مجریه نیز کم نیست، این سؤال را در ذهنم تداعی می کند که آیا مسئولان کشور نمی دانند که روزی باید میز و صندلیشان را تقدیم مقام بعدی کنند و اگر چنین نبود هرگز نوبت به خودشان نمی رسید؟! یعنی نمایندگان مجلس که تمام هم و غم شان فعلاً حفظ محوریت مجلس است و یا دولتی که بخشی از وظایفش شده است اثبات شخص دوم مملکت بودن، و یا قوه ی قضاییه که به هیچ کس حق نمی دهد که در عدم برخورد با مفسدان بزرگ اقتصادی یا فتنه گران اظهار نظر کند، فکر نمی کنند شاید روزی در جبهه ی مقابل و در جایگاه های رقبای فعلی خود قرار گیرند؟! آیا تنها در آن صورت ملت باید شاهد تغییر موضع باشند که مثلاً محوریت مجلس به دولت و محوریت دولت به مجلس تبدیل شود؟!
متأسفانه کار ما ملت به جایی رسیده است که بایستی دعواهای جنجالی و در عین حال بچگانه ی مسئولان مان را ببینیم و به حال خودمان غصه بخوریم! ای کاش می دانستم این بزرگانی که با هنرمندی تمام، مسائل کوچک را به راحتی به بحرانی ملی تبدیل می کنند، هنوز خودشان را کوچک ملت می دانند و یا خودشان را صاحبان کشور و صاحب اختیاران ملت فرض کرده اند؟! ای کاش در این شرایط که انگار شأن ملت فراموش شده است می توانستیم در یک راهپیمایی سراسری، مسئولان خود را دعوت به حفظ حرمت و شأن ملت و همنوایی در حرکت در مسیر انقلاب و دستورات رهبر بنماییم.