90/10/15
12:3 ع
بصیرت چگونه حاصل می شود؟ اگر چه در یکی از مطالب قبلی به آن اشاره کرده ام اما با توجه به این که این سوال بسیار مهم است، پاسخی را به اندازه ی علمم تقدیم می دارم:
1- اولین مسئله در داشتن بصیرت این است که چشم و گوش و دل انسان کور و کر و قفل نباشد و این یعنی تقوی لازم است و ایمان. این ایمان و تقوی است که مقدمات بصیرت را فراهم می آورد و گرنه با چشم کور چگونه می توان بینایی داشت؟!
2- مسئله ی مهم دیگر در بصیرت این است که چشم دل را باید از دوچیز نابجا دور نگاه داشت، یکی کینه و دیگری تعصب. کینه و تعصب نابجا می توانند به راحتی موجب شوند تا دریافت های مان از محیط به تحلیل های غلط آلوده شده و آن چیزی که دیده می شوند آن چیزی نباشند که وجود دارند.
3- بصیرت حاصل انصاف است و انصاف بدست نمی آید مگر این که انسان به راحتی بتواند از خودش فاصله بگیرد و خود را جای دیگران گذارد. تا وقتی که انسان تمام محیط را از دریچه ی کوچک چشم خود ببیند، نمی تواند به تمام ابعاد آن تسلط داشته باشد.
4- بصیرت فقط دیدن نیست بلکه دیدن صحیح و داشتن تحلیل مناسب است و تحلیل صحیح حاصل نمی شود جز با عقل و منطق. انسان بی منطق چون قادر به تحلیل صحیح مطالب نیست به بصیرت راه ندارد.
5- بصیرت بدون درک صحیح از ارزش زمان حاصل نمی شود. بصیرت یعنی به موقع سکوت کردن و دیدن و به موقع برخاستن و غریدن. چه بسا کسانی که زمان دقت کردن، حواسشان جای دیگر بود و زمان برخاستن، مبهوت و مردد بودند که چه باید بکنند. انسان بصیر حتی کوچکترین لحظات را وا نمی دهد تا حواسش از صحنه پرت شود. بصیرت یعنی زیر نظر داشتن همه، یعنی سر در گریبان خود فرو نکردن و کنج ازلت نگزیدن، یعنی چرب و شیرین را فریب نخوردن، یعنی گوش و زبان را به جای هم بکار نگرفتن.
6- بصیرت بدون گذشت و تحمل حاصل نمی شود. بصیرت با عصبیت حاصل نمی شود. انسان صاحب بصیرت، بد دفاع کردن را بر دفاع کردن ترجیح نمی دهد، چرا که بد دفاع کردن بدترین تخریب است. انسان صاحب بصیرت تحمل فحش ناسزا شنیدن به خود و عزیزانش را دارد تا در زمان مناسب، دفاع مناسب را انجام دهد و این اصل در سیره ی پیامبر خدا و ائمه در برابر ناسزاهای انسان های نادان، بارها به گوش همه ی ما رسیده است.
7- بصیرت یعنی فراتر از جماعت بودن و بصیر، اعتقادی به همرنگ جماعت بودن ندارد. بصیرت یعنی لخت دیدن وقایع، یعنی اضافات را از حقایق جداکردن، یعنی اصل و فرع را تشخیص دادن، بصیرت یعنی تشخیص بدون تأثیر گیری های بی ارزش از قبیل تأثیر گیری بر پایه ی نسب، نژاد، قومیت، ثروت، کمیت، ظواهر، تبلیغات و ضرب المثل های اشتباه و نمی توان از چنین ارزشهای غیر حقیقی تأثیر گرفت مگر با ایمان به وحدانیت الهی و این یعنی اعتقاد راسخ به توحید. یعنی همه چیز را از فیلتر خدا دیدن، یعنی همه چیز را با عینک دین دیدن و همه ی اینها یعنی بصیرت حاصل توحید است، بصیرت یعنی دیدن حقیقت و حقیقت نیز دیده نمی شود مگر با دیده ی حق بین. بصیرت واقعی و تضمینی حاصل نمی شود مگر در زمانی که وجود انسان در تمام زمان ها و مکان ها حاضر به درگاه وحدانیت خدا باشد و هیچ شاخص غیر الهی در نگاه و تحلیل انسان تأثیر سوء نگذارد.
در انتها از خداوند منان بهترین دعا را که همان عاقبت به خیریست طلب می کنم و می دانم که این خواسته، جز با ولایت حق و بصیرت حقیقی حاصل نمی شود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/10/1
10:35 ص
مدت هاست که تلویزیون و پلیس راه و وزیر و راه داری و شهرداری و همه و همه می گویند که رانندگان بین خطوط حرکت کنند و از تغییر مسیر خودداری نمایند، اما هرگز کسی نمی آید و دلیل عملی نشدن این مسئله را جویا شود و یا طرح نماید. انگار مسئولان ما می خواهند فقط مردم را مقصر همه ی اشتباهات معرفی نمایند اما چند سوال:
1- وقتی شما از یک خیابان یا جاده ی 4 لاینه به 3 لاینه یا 2 لاینه وارد می شوید چگونه می شود از لاینی به لاین دیگر نرفت. اصولاً چرا خیابان ها و جاده های ما این قدر به صورت قیفی تغییر لاین دارند. آیا در صورتی که مدام خیابان باریک و پهن نشود نیازی به لاین به لاین رفتن ایجاد می شود.
2- وقتی که شما در جاده ای با سرعت 100 و مجاز حرکت می کنید و ناگهان یک ورودی فرعی به همان جاده باز می شود بدون اینکه مسافتی برای همسرعت شدن فرعی مذکور با مسیر اصلی جاده در نظر گرفته شده باشد، آیا شما چاره ای جز انحراف به چپ و یا تغییر لاین دارید؟ آیا از این تصادف ها کم دیده ایم و آیا طراحان و مجریان و ناظران در قبال جان مردم مسئولیت اصلاح این مشکل را ندارند؟
3- وقتی به جای دور برگردان در تمام کشور از بریدگی استفاده می شود و یک صف طولانی قبل از آن ایجاد می شود، آیا چاره ای جز تغییر لاین برای شما باقی می ماند؟ آیا پس از دور زدن در بریدگی، ماشین های دیگر می توانند با تورم ایجاد شده در بخشی از جاده بدون لاین به لاین کردن با سرعت یکنواخت حرکت کنند و یا ناچار می شوند تا با تغییر مسیر از کنار ماشینی که تازه دور زده و سرعت کمی دارد حرکت کنند؟ آیا طراحی و ساخت روگذر و زیر گذر و دور برگردان جزء وظایف رانندگان است؟
4- آیا وقتی خیابان ها و جاده ها پر از چاله و سرعت گیرهای ناقص و غیر فنی اند و شما ناگهان یک چاله ی بزرگ 10 سانتی متری را جلوی خودروی خود می بینید چاره ای جز تغییر مسیر ناگهانی خواهید داشت؟
5- آیا وقتی با این همه نواقص و مشکلات تصادفی در مسیر حرکت شما ایجاد می شود، شما چاره ای جز تغییر لاین برای خروج از منطقه دارید؟ و آیا این تغییر لاین ها خود موجب رقابت و درگیری نمی شود؟ آیا اگر شهرداری و راه داری و پلیس و بیمه بخواهند نمی توانند با اجرای مناسب قانون، تنظیم قوانین کارساز و سرعت عمل در رسیدن به محل حادثه، از میزان درنگ ماشین ها و تغییر مسیرهای اینچنینی که منجر به ترافیک های قفل شونده می شود بکاهند؟
6- آیا وقتی که خط کشی لاین ها غلط است و بعضاً در یک لاین دو ماشین جا می گیرد، می توان توقع داشت که در ترافیک های سنگین مردم از فضای خالی بین لاین ها استفاده نکنند و صرفاً بین خطوط حرکت کنند؟
7- آیا وقتی رانندگان پرخطر، با سرعت سرسام آور از پشت یا پهلو به شما نزدیک می شود و در حال چراغ زدن است می توان تغییر مسیر نداد؟ آیا وظیفه ی پلیس در قبال این گونه رانندگان به درستی و قاطعیت انجام می شود؟ آیا این رانندگان خطرات و حوادث زیادی را برای سایرین ایجاد نمی نمایند؟
8- وقتی ایستگاه های تاکسی و سواری و اتوبوس در شهرهای مختلف فضای مناسبی ندارند و به صورت متراکم توقف می نمایند و بعضا 2-3 لاین از خطوط جاده و خیابان را اشغال می کنند می توان توقع داشت کسی تغییر مسیر ندهد تا همه ی مسافرها سوار شوند؟
9- وقتی که در خیابان ها و جاده ها تابلویی وجود ندارد و یا تعداد و محل نصب آنها نامناسب است آیا می توان به صورت اصولی و منظم، لاین حرکت را انتخاب نمود و یا ناچار به تغییر مسیر ناگهانی و حتی دنده عقب می شویم؟
10- وقتی بدون رعایت مقررات ایمنی مأموران محترم شهرداری و راه داری در هر زمانی که دلشان می خواهد مشغول تعمیر و ترمیم جاده می شوند و شما ناگهان متوجه ی حضور آنها می شوید بدون این که علائم هشداردهنده در فاصله ی مناسب نصب شده باشد می توان تغییر مسیر ناگهانی نداد؟
11- آیا وقتی در خیابانهای ما پارکینگ عمومی و در جاده های ما محل توقف و یا حتی شانه ی خاکی وجود ندارد، می توان توقع داشت که توقف افراد موجب از بین رفتن نظم حرکت خودروها نشود؟ آیا مردم می توانند برای جاده ها شانه ی خاکی بسازند یا نه؟ این کار مسئولان اجرایی است!
مطمئناً ذکر این تعداد دلیل برای کسی که تازه کارشناس مسئله هم نیست میسر است؟ پس وضعیت به مراتب بدتر از این حرفهاست و متأسفانه این مشکل نه تنها در جاده ها و خیابان ها وجود دارد بلکه در تمام امور کم دیده نمی شود. جالب این است که بدون در نظر گرفتن این موارد همه روزه مردم بیچاره هم مقصر بی فرهنگی معرفی می شوند، هم مقصر تصادفات شناخته می شوند و هم قاتل جان مردم و هم پرداخت کننده ی خسارتها! همه ی آنچه گفتم دلیلی بر عدم برخورد با متخلفان نیست بلکه برعکس به نظرم باید با متخلفانی که موجب ناامنی و سانحه برای سایرین می شوند به شدیدترین برخوردها متوسل شد که البته همین نیز از وظایف پلیس خواهد بود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/9/15
2:17 ع
اینک بعد از ظهر عاشوراست و حسینِ مظلوم و یارانش بدست ظاهرالصلاة هایی چون ما کشته شده اند، اینک حسینِ شهید افتاده بر خاک تفتان کربلا، مرمل بالدما است و ما ناهار ظهر عاشورایمان را از سفره ی بابرکتش نوش جان کرده ایم، اینک می توانیم مانند لشکر ابن زیاد به زندگی مان بازگردیم. می دانم تلخ می نویسم ولی آیا جز این است؟! مگر در لشگر یزید نبودند کسانی که گریستند ولی نِگریستند؟! ما نیز به رسم عادت و به رسم این که بسان لشکر شرک، با اکثریت باشیم اکنون عزاداری هایمان را کرده ایم و می توانیم برسیم به زندگی مان! ولی آیا براستی این بود هدف عزاداری ها! هدف این بود که فقط حاضر باشیم و عزاداری بکنیم؟! براستی می توان شیعه بود و پا بر زمین نهاد و در هر گام به یاد کشته ی بی سرِ افتاده بر آن نبود؟! براستی می توان به زندگی بازگشت در حالی که زینب سر حسینش را که به نیزه نشسته به نظاره نشسته است؟! مگر غم زینب تمام شدنی است؟ مگر سر حسین از نیزه پایین آمدنی است؟! مگر قلب مهدی فاطمه با این عزاداری ها آرام گرفته است؟! نمی دانم چگونه خود را شیعه می نامیم در حالی که از حسینی بودن فقط به پیراهن سیاه پوشیدن و سینه و زنجیر زدنش اکتفا کرده ایم! و فراموش می کنیم که این بزرگترین مصیبت الهی جز برای به پاداشتن دین خدا اتفاق نیفتاد؟! بازهم که اسم امر به معروف و نهی از منکر و نماز و روزه و خمس و زکات و تولی و تبری و قصاص و ... که می شود، می شویم همان ایدوئولوگ های روشنفکری که به راحتی اصول وفروع دین را مورد تحلیل نقادانه و مثلاً کارشناسانه قرار می دهند و گوشِ اطمینان به یاوه های یزیدی و ابن زیادی فاسقانی چونbbc و cnn می دهند و هتاکی های کفار بر اسلام را ممسوخ به نظاره می نشینند، می شویم همان هایی که نمازهایشان را از خجالت در پستو می خوانند و یا بعداً قضایش را به جای می آورند، می شویم همان هایی که خمس و زکات و نفقه و صدقه را احمقانه می خوانند، می شویم همان هایی که در شادی های شان یزیدی شادی می کنند در همان خانه هایی که برای حسین عزاداری کرده اند، می شویم همان هایی که ردشدن از کنار بیچارگان و یتیم ها برایشان بسان رد شدن از کنار اشیاء بی جان است و می شویم به سان همان هایی که به مسخره بازی و دروغ و تهمت و سیاست بازی و دنیاطلبی مشغولند.
یک عاشورا و یک کربلا برای همین است که کم است، همیشه باید عاشورا باشد و همه جا نیز کربلا! جسد بی سر حسین در گودگاه کربلا نباید از جلوی چشم مان دور باشد، حسین برای همین طوری کشته شده که گویی هر روز کشته می شود و ما هنوز نمی دانیم که باید حق را در بجوییم حتی اگر نسبتمان یک به چند هزار باشد و این که حق بیش از اشک به خون نیاز دارد و حسین بیش از عزادار به رهرو. آری دیگر بس است می توانیم بازهم به زندگی مان برسیم؟! دیگر کار حسین تمام شده است و کاروان اسرا نیز کربلا را ترک خواهد کرد!
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/8
10:59 ع
مدتهاست که در کشور ما دوره ی پدرسالاری و مادرسالاری به پایان رسیده و فرزندسالاری در خانواده های ایرانی بیشترین مشتری را پیدا کرده است. خانواده ها بر اساس آنچه که از روانشناسان شنیدند، احساس کردند که مهمترین و شاید تنها هدف یک خانواده ی خوب تربیت فرزند است و بر همان اساس برنامه ریزی و اجرا کردند.
دوره دوره ی فرزندسالاری شد و پدرومادرها تمام هم وغمّ شان شد تربیت فرزند. پدر مصلحت فرزند را در چیزی دید و مادر مصلحت فرزند را در چیزی دیگر و این چنین پدر و مادرها در چیزی که آن را آن قدر مهم می دانستند که نباید بر سرش کنار بیایند، با یکدیگر درگیر شدند.
میانه ی پدران و مادران هر روز بر سر این که فرزندشان به کدام کلاس برود یا نرود یا این که موبایل بخرد یا نخرد و یا این که فلان برنامه را ببیند یا نبیند و ... شکرآب شد. فرزندان هر بار که دل شان می خواست از مادر به پدر و هرگاه که بازهم دلشان می خواست از پدر به مادر پناه بردند. فرزندان کم کم دریافتند که کدام خواسته ی شان را از چه کسی بخواهند و حال این که هر یک از این خواسته ها می توانستند به درگیری بین پدر و مادر منجر شود؛ از این پس دیگر فرزندان فقط تماشاچی نبودند بلکه کم کم بعنوان داور و قاضی محسوب می شدند چرا که اصلا هدف از دعوا همان ها بودند و همینطوری بود که پدرومادران کم کم به فرزندان شان باج سبیل دادند تا در درگیری ها طرفشان را بگیرند.
این رویه متأسفانه آن قدر شایع است که کمتر خانواده ای را می بینیم که تسلیم آن نشده باشد؛ ولی اشکال کار از کجا بود؟! به نظر من از تئوری های روانشناسان و این که فرضیه های خام خود را و حتی فرضیه هایی را که قبلاً در غرب با شکست کامل مواجه شده بودند را در ایران رواج دادند.
آری اشتباه از آنجابود که مهمترین اصل و تمرکز در زندگی مشترک روی تربیت فرزندان قرار گرفت، این که زندگی دونفر باید فدای زندگی یک فرزند شود غافل از این که خوشبختی خانواده در گروی خوشبختی پدر و مادر است. اگر پدر و مادری با هم خوب و خوش بودند و حفظ احترام کردند، فرزندان نیز با تربیت می شوند. اگر پدر و مادر بیشتر به پدر و مادر خود احترام بگذارند، فرزندان نیز احترام به پدر و مادر و حرف شنوی از بزرگتر را فرا می گیرند. اگر پدر و مادر عاشقانه زندگی کنند فرزندان نیز در آینده زندگی خوبی را برای همسران خود مهیا خواهند نمود. اگر پدرومادر برای معنویت هم وقت بگذراند، فرزندان هم معنوی می شوند. اگر پدرومادر انتقاد پذیری و البته نحوه ی صحیح انتقاد کردن را تمرین کنند، فرزندان نیز در برابر حق و انصاف بدون هیچ لجاجتی همواره تسلیم و نتیجتا موفق خواهند بود. پدر و مادر اگر باهم خوب باشند نه تنها فرزندان از درگیری های آنها سوءاستفاده نخواهند کرد، بلکه فرزندان به پدرو مادر به عنوان یک تکیه گاه نگاه خواهند کرد و پناه خواهند برد، نه به عنوان انسانهای بی عرضه ای که حتی نمی توانند مشکلات ساده ی خودشان را حل نمایند.
پدرو مادرها نباید بهترین هدایای زندگی را برای فرزندانشان بخرند بلکه بهترین هدایا حق همسراست، این چنین هم پدرومادر کانون خانواده ی خود را گرم تر خواهند نمود و هم فرزندان هر چیزی را به راحتی بدست نمی آورند و یاد می گیرند که باید برای کسب موفقیت تلاش نمایند.
پدر و مادر وقتی در آرامشند بهتر مصلحت فرزندشان را تشخیص می دهند و بستر مناسبتری برای تربیت وی فراهم می آورند. فرزندی که در خانواده دیگر حرف اول و آخر را نمی زند، بهانه گیر، لجباز و خودخواه تربیت نمی شود؛ در چنین حالتی فرزندان توقع نابجا نخواهند داشت و بیشتر بر تلاش و کوشش خود خواهند افزود. وقتی فرزندان به حد و حدود خود واقف شوند دیگر مایل نخواهند بود تا والدینشان ماحصل تمام زندگی شان را خرج فلان دانشگاه شان و یا فلان سفرشان بکند و با تعدیل توقع و بیشتر کردن تلاش شان، خود را به جایگاه های بهتر خواهند رساند. در چنین خانواده ای همیشه پدرومادر نیستند که باید با فرزندشان به پارک بروند بلکه فرزندان نیز با پدرومادر خود به مسجد و منبر خواهند رفت.
همه ی اینها به این شرط محقق خواهد شد که پدر و مادر با هم به این تفاهم برسند که این خودشان هستند که برای یکدیگر باقی خواهند ماند و فرزندان به زودی سر زندگی خودشان خواهند رفت. پدر و مادر باید جز احترام، عشق و همدلی چیزی به یکدیگر نشانه نروند. پدران و مادران باید باهم به فرزندشان نه و آری بگویند، نباید حرف شان دوتا بشود. پدر و مادر باید بجای این که اول کتابِ تربیت فرزند بخرند، کتاب عشق ورزی به همسر بخوانند. پدر و مادر باید با روابطشان، فرزندان را در خصوص جایگاه شان و اهمیت جایگاه والدین آگاه سازند.
خانواده مهمتر از آن است که بازیچه ی فرزندان شود، خانواده باید محل رشد و تربیت فرزندان باشد. پدران و مادران باید بدانند که از درختِ پوسیده میوه ی سالم بار نخواهد آمد و سلامتِ درخت خانواده به این است که آب معنویت، غذای حلال و هوای عشق کسب کند و چنین درختی است که میوه ی شیرین فرزند صالح را به عنوان خیر دنیا و آخرت ثمر می دهد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.