90/7/21
9:50 ع
وقتی که چند سال است که lcd و led و جدیدا هم تلویزیون 3d تمام خانه ها را فتح کرده است، چگونه می توان انتظار داشت که همه ی مردم با امواج مونولوگ و بدون کیفیت آن هم با 5- 6 شبکه خودشان را سرگرم یا معطل کنند؟! وقتی می بینی که فقط تمام مراکز استانها آن هم با من بمیر، توبمیرِ آقای ضرغامی قرار است در آینده دیجیتالی شوند، چگونه می توان از همه ی مردم توقع داشت که مثلاً در led ی 52 اینچنی شان برفکهای 2 اینچی را با کیفیت برف به نظاره بنشیند؟! چند درصد از مردم ما این قدر دل گنده ای دارند که مثلا 2-3 میلیون تومان پول بی زبان بدهند و چند سال منتظر باشند تا آقای ضرغامی و دوستانشان لطف نمایند و کیفیت تصویر را و فقط آن هم کیفیت تصویر را برای تمام شهرها و روستاها بالا ببرند؟!
آری آقای ضرغامی مخاطب من شما هستید، شما که امشب در اخبار20:30 در یک خود انتقادی انتحاری، بزرگترین انتقاد وارد به خودتان را اینچنین طرح کردید که کم از بدی ماهواره گفته اید با شما هستم! و به شما می گویم که شما قصوری بس بزرگتر از این کوتاهی کوچک دارید و آن این است که شما با کیفیتِ بدِ تصویر و در مرحله ی بعد با کیفیتِ پایینِ برنامه سازی تان از مقامِ قاصر به مقام شامخ مقصیر نائل گردیده اید و بهتر است قبل از این که صبر مومنانی که هنوز آنتن ماهواره نخریده اند هم تمام شود و گردِ این عَلمِ شبیخون فرهنگی گرد آیند، پخش با کیفیت دیجیتالی را به کل ایران برسانید و گرنه که خواهش می کنم لطف کنید و از بدی ماهواره هم نگویید که شنیدن این مسئله از کسی که خود یکی از مقصران اصلی و بزرگ است واقعا توهین بار و تحقیرآمیز است.
البته در کنار صدا و سیمای ما ترویج ماهواره مقصران دیگری نیز دارد که می توان مسئولان سایر نهادهای فرهنگی، حوزه، کارشناسان تربیتی، آموزش و پرورش، آموزش عالی، مجلس، نیروی انتظامی، مقصران در ورود تجهیزات و فعالان عرصه ی هنر را نام برد که هر یک با کم کاری سخت افزاری و نرم افزاری و عدم تبیین به موقع و نقد و تحلیل مناسب برنامه های ماهواره ای و عدم تهیه ی خوراک های مناسب فرهنگی به نوعی مقصرند و خوب است که مقصران اصلی هر چه زودتر به خود بیایند و به فکر کنترل و یا کاهش اقبال مردم به این بلای اخلاق و ایمان خانواده ها بیفتند.
مطالب مرتبط:
آنتن ماهواره علم شبیخون فرهنگی
معضلات خانوادگی، ارمغان بی بندوباری رسانه ای
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/8
10:59 ع
مدتهاست که در کشور ما دوره ی پدرسالاری و مادرسالاری به پایان رسیده و فرزندسالاری در خانواده های ایرانی بیشترین مشتری را پیدا کرده است. خانواده ها بر اساس آنچه که از روانشناسان شنیدند، احساس کردند که مهمترین و شاید تنها هدف یک خانواده ی خوب تربیت فرزند است و بر همان اساس برنامه ریزی و اجرا کردند.
دوره دوره ی فرزندسالاری شد و پدرومادرها تمام هم وغمّ شان شد تربیت فرزند. پدر مصلحت فرزند را در چیزی دید و مادر مصلحت فرزند را در چیزی دیگر و این چنین پدر و مادرها در چیزی که آن را آن قدر مهم می دانستند که نباید بر سرش کنار بیایند، با یکدیگر درگیر شدند.
میانه ی پدران و مادران هر روز بر سر این که فرزندشان به کدام کلاس برود یا نرود یا این که موبایل بخرد یا نخرد و یا این که فلان برنامه را ببیند یا نبیند و ... شکرآب شد. فرزندان هر بار که دل شان می خواست از مادر به پدر و هرگاه که بازهم دلشان می خواست از پدر به مادر پناه بردند. فرزندان کم کم دریافتند که کدام خواسته ی شان را از چه کسی بخواهند و حال این که هر یک از این خواسته ها می توانستند به درگیری بین پدر و مادر منجر شود؛ از این پس دیگر فرزندان فقط تماشاچی نبودند بلکه کم کم بعنوان داور و قاضی محسوب می شدند چرا که اصلا هدف از دعوا همان ها بودند و همینطوری بود که پدرومادران کم کم به فرزندان شان باج سبیل دادند تا در درگیری ها طرفشان را بگیرند.
این رویه متأسفانه آن قدر شایع است که کمتر خانواده ای را می بینیم که تسلیم آن نشده باشد؛ ولی اشکال کار از کجا بود؟! به نظر من از تئوری های روانشناسان و این که فرضیه های خام خود را و حتی فرضیه هایی را که قبلاً در غرب با شکست کامل مواجه شده بودند را در ایران رواج دادند.
آری اشتباه از آنجابود که مهمترین اصل و تمرکز در زندگی مشترک روی تربیت فرزندان قرار گرفت، این که زندگی دونفر باید فدای زندگی یک فرزند شود غافل از این که خوشبختی خانواده در گروی خوشبختی پدر و مادر است. اگر پدر و مادری با هم خوب و خوش بودند و حفظ احترام کردند، فرزندان نیز با تربیت می شوند. اگر پدر و مادر بیشتر به پدر و مادر خود احترام بگذارند، فرزندان نیز احترام به پدر و مادر و حرف شنوی از بزرگتر را فرا می گیرند. اگر پدر و مادر عاشقانه زندگی کنند فرزندان نیز در آینده زندگی خوبی را برای همسران خود مهیا خواهند نمود. اگر پدرومادر برای معنویت هم وقت بگذراند، فرزندان هم معنوی می شوند. اگر پدرومادر انتقاد پذیری و البته نحوه ی صحیح انتقاد کردن را تمرین کنند، فرزندان نیز در برابر حق و انصاف بدون هیچ لجاجتی همواره تسلیم و نتیجتا موفق خواهند بود. پدر و مادر اگر باهم خوب باشند نه تنها فرزندان از درگیری های آنها سوءاستفاده نخواهند کرد، بلکه فرزندان به پدرو مادر به عنوان یک تکیه گاه نگاه خواهند کرد و پناه خواهند برد، نه به عنوان انسانهای بی عرضه ای که حتی نمی توانند مشکلات ساده ی خودشان را حل نمایند.
پدرو مادرها نباید بهترین هدایای زندگی را برای فرزندانشان بخرند بلکه بهترین هدایا حق همسراست، این چنین هم پدرومادر کانون خانواده ی خود را گرم تر خواهند نمود و هم فرزندان هر چیزی را به راحتی بدست نمی آورند و یاد می گیرند که باید برای کسب موفقیت تلاش نمایند.
پدر و مادر وقتی در آرامشند بهتر مصلحت فرزندشان را تشخیص می دهند و بستر مناسبتری برای تربیت وی فراهم می آورند. فرزندی که در خانواده دیگر حرف اول و آخر را نمی زند، بهانه گیر، لجباز و خودخواه تربیت نمی شود؛ در چنین حالتی فرزندان توقع نابجا نخواهند داشت و بیشتر بر تلاش و کوشش خود خواهند افزود. وقتی فرزندان به حد و حدود خود واقف شوند دیگر مایل نخواهند بود تا والدینشان ماحصل تمام زندگی شان را خرج فلان دانشگاه شان و یا فلان سفرشان بکند و با تعدیل توقع و بیشتر کردن تلاش شان، خود را به جایگاه های بهتر خواهند رساند. در چنین خانواده ای همیشه پدرومادر نیستند که باید با فرزندشان به پارک بروند بلکه فرزندان نیز با پدرومادر خود به مسجد و منبر خواهند رفت.
همه ی اینها به این شرط محقق خواهد شد که پدر و مادر با هم به این تفاهم برسند که این خودشان هستند که برای یکدیگر باقی خواهند ماند و فرزندان به زودی سر زندگی خودشان خواهند رفت. پدر و مادر باید جز احترام، عشق و همدلی چیزی به یکدیگر نشانه نروند. پدران و مادران باید باهم به فرزندشان نه و آری بگویند، نباید حرف شان دوتا بشود. پدر و مادر باید بجای این که اول کتابِ تربیت فرزند بخرند، کتاب عشق ورزی به همسر بخوانند. پدر و مادر باید با روابطشان، فرزندان را در خصوص جایگاه شان و اهمیت جایگاه والدین آگاه سازند.
خانواده مهمتر از آن است که بازیچه ی فرزندان شود، خانواده باید محل رشد و تربیت فرزندان باشد. پدران و مادران باید بدانند که از درختِ پوسیده میوه ی سالم بار نخواهد آمد و سلامتِ درخت خانواده به این است که آب معنویت، غذای حلال و هوای عشق کسب کند و چنین درختی است که میوه ی شیرین فرزند صالح را به عنوان خیر دنیا و آخرت ثمر می دهد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/8
12:2 ص
در تایید فرمایش یکی از مراجع در باب تفوق و تقدس چادر بانوان محجبه بر عبای علمای دین، قطعاً با توجه به این که علمای عزیز ما اهل رودربایستی و تعارفات روزمره نیستند، این سخن ِ صریح، صادقانه و عالمانه بوده و قابل تحلیل و بررسی است:
اگر چه عِلم و عالم در اسلام همواره بسیار مورد احترام بوده اند، ولی عَمل همیشه بالاتر از عِلم تلقی شده است و اصولاً عِلمی که به عَمل بدل نشود، باعث گمراهی و مجازات تلقی می شود و این عَمل است که تضمین مفید بودن عِلم است.
بانوان مومنه ای که عالمانه حجاب را به عنوان حجاب برتر انتخاب کرده اند، عَمل را به عِلم اضافه کرده و موجب تجسم عِلم گردیده اند. اینان عامِل عالِم هستند بر حکم حجاب، و قطعاً از برکات این عِلمی که به عَمل منجر شده است در دنیا و آخرت بهره مند خواهند بود.
بر اساس فرمایش علمای عزیز، چادر عَلم اسلام است و هر جا که دیده می شود تبلیغ است برای دین و دعوت است به عفاف. علم بر دوش علمدار است و علمدار شوکت و شکوه لشکر است. علمدار قویه است نه ضعیفه و بی احترامی به وی گناهیست نابخشودنی، چرا که بی حرمتی به عَلمدار، بی حرمتی به عَلم است و بی حرمتی به عَلم اهانت است به رهبر و لشکر.
چادر خانه است، خانه ی امن تمام علما، تمام علما مدیون مادران محجبه ی شان هستند و شیر نوشیده اند در حالی که چادر مادر بر سر داشتند. چادر مهد مومنان است. چادر مدرسه ی علما است.
چادر نشان خانواده است و مرزش با غیر خانواده. چادر امنیت مومنان است و موجب ناامنی مشرکان. چادر دفاع است از حریم خانواده. چادر حمله است بر دشمنان خانواده. سیاهی چادر، شبیخون است به تاریکی تیره دلان. چادر خود لشکریست تدافعی و تهاجمی و این لشکر محبوب مومنین است و مغضوب مشرکین و کفار.
اگر حجاب مصئونیت باشد، چادر منتهای مصئونیت است. چادر نشان غنا از نگاه و فرار از گناه است. چادری خودش را و جامعه اش را حافظ است. چادر سرباز است. چادر امنیت برقرار می کند بر جامعه و قلوب. سیاهی چادر منبع نور ایمان است. رنگ سیاهِ چادر غمناک نیست، شاد است، اما تنها برای کسانی که عیدشان دوری از گناه است و غمناک است برای کسانی که گناه را منفور نمی دارند.
چادر یادگار است. چادر یادگار مادرمان فاطمه الزهرا است. چادر یادگار حضرت زینب و حضرت معصومه است. چادر یادگار مادران و همسران شهداست. چادر یادگار مادران عفیف است و اصلا چادر مادر عفاف است.
چادر باور است. چادر باور قیامت است. چادر باور بهشت و جهنم است. چادر باور احکام خداست. چادر باور خود خداست در برابر غیر خدا.
چادر یاور است. چادر خاکی زهرا، یاور علی بود. چادر پاره ی زینب، یاور حسین بود. چادر به کمر زده، یاور جبهه ها بود. چادر مومنات، یاور امام زمان و چادر مسلمات، یاور ولایت است.
چادر مقدس است و ما آن را چون عبای علما و چفیه ی مجاهدان و حتی بیشتر می ستاییم.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/7
11:13 ص
آن زمانی که ما از رفسنجانی که روزگاری ذخیره ی انقلاب بود روی گرداندیدم، برخی گفتند که دیدید! ما از اول می دانستیم که این رفسنجانی یک ریگی در کفش دارد! آن زمانی که ما از ناطق نوری برگشتیم برخی گفتند که دیدید! ما از همان اول می دانستیم که هر کسی دور و بر امام خمینی بود شیشه خرده دارد! و اکنون همان رفسنجانی و ناطق نوری و امثالهم به ما می گویند که دیدید! ما از همان اول می دانستیم که احمدی نژاد خودِ جریان انحرافی و ضد انقلاب است!
در تاریخ، سابقه ی این که سیری پیازی را بدبو بداند و دیگی دیگ دیگر را روسیاه بخواند کم نبوده است ولی این که تازه این وسط ادعای بصیرت هم بلند شود به این شکل و اندازه ها تا کنون مشاهده نشده است! کسانی که خودشان در گذر زمان تغییر کردند و سقوط نمودند نباید با مسئله ی ریزش افراد در کوران حوادث و امتحانات الهی بیگانه باشند! این افراد خودشان هم روزگاری مغضوب استکبار بودند و چند سال بعد شدند محبوب استعمار! پس اینان نباید بقیه ی ریزشی ها را از خودشان متفاوت بدانند! دقیقاً به همین دلیل است که امام خمینی ملاک را حال افراد معرفی نمودند! ما یاد گرفته ایم که گذشته ی افراد را بالاتر از حالشان ندانیم! ما اصلاً به قول بعضی ها مرده پرستیم و تا از عاقبت به خیری کسی مطمئن نشویم، برایش بزرگداشت نمی گذاریم! چرا که حال فعلی افراد، در آینده گذشته ی شان تلقی خواهد و آینده که هنوز کسی آن را ندیده روزگاری حال افراد تلقی خواهد بود، پس از آنجا که انسان دائماً در حال تغییر است و انتخاب جهت تغییر نیز همواره به سمت کمال نیست، نه تنها برای آینده ی خودمان نگران و طالب عاقبت به خیری هستیم، روی آینده ی کسی نیز قسم نخورده و نمی خوریم.
ما نه روی نام هاشمی، نه روی نام ناطق، نه نام موسوی، نه نام رضایی، نه نام لاریجانی و نه روی نام احمدی نژاد قسم نخورده و نمی خوریم! لطفاً کسی سوءاستفاده نکند! ملاک حال افراد است و بر اساس قرآن کریم تقوای افراد؛ پس ما هر که را که با تقوا تر و البته انقلابی تر باشد عزیز تر و هر که را که بی تقواتر و نتیجتاً ضد انقلاب باشد ذلیل تر می داریم. ما هنوز برای آن هاشمی و تفکراتش زمانی که فرزند و ذخیره ی انقلاب بود احترام قائلیم و البته به همان شکل هم برای آن احمدی نژاد و ایده هایش زمانی که عدالت تنها دغدغه اش بود و در این راه دوست و نصب و سبب و نسبت و سیاست را بر نمی تافت عزیز می دانیم. ما نه از دوست داشتن آن موقع هاشمی پشیمانیم و نه از دوست داشتن آن موقع احمدی نژاد پریشان! فقط ما گذشته ی افراد را ضمانتی برای حال و آینده نمی دانیم، اصلاً ما خودمان به خودمان و آینده ی خودمان هم مشکوکیم! چه رسد به این سیاسیون!
ما نه آن موقع که هاشمی را دوست داشتیم برای خودِ هاشمی بود، نه آن موقع که دشمن داشتیم! نه آن موقع که احمدی نژاد را ستایش می کردیم برای خودِ احمدی نژاد بود و نه الان که انتقاد می کنیم! نه بر اساس حرف احمدی نژاد دشمن هاشمی شدیم و نه بر اساس حرف هاشمی دشمن احمدی نژاد! ما چشممان به راه است! چشممان به انقلاب و است و رهبرانش! ما هر که را که در این مسیر بود تایید می کنیم و هر که را که با آن زاویه پیداکند تاییدمان را از او بر می داریم! به همین راحتی!! ما سی و اندی سال است که یادگرفته ایم پشت نام ها حرکت نکنیم! تا با تغییراتشان گیج شویم! یادگرفته ایم که روی اسامی تعصب نداشته باشیم تا با تغییراتشان عصبی شویم! ما مسیرمان مسیر انقلاب و امام و رهبر است! سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم را شعار راهمان قرار داده ایم! ما حفظ انقلاب و اسلام را از اوجب واجبات می دانیم و بر اساس آن است که برنامه ریزی و عمل می کنیم!
ما روی این گذشته که فلان کس روزگاری نخست وزیر امام یا سرباز امام و یا منتخب امام و یا یاور رهبر بود، آن قدر حساب نمی کنیم تا الانشان را نتوانیم تشخیص دهیم و باور کنیم! پس سوءاستفاده ممنوع! کسی حق ندارد گذشته ی سیاه خودش را با حال سیاه کسی دیگر توجیه کند! همه باید دنبال هدایت برویم حتی اگر گمراه باشیم، همه باید از تعداد زیاد هدایت یافتگان مشعوف باشیم نه این که برای توجیه گناه هایمان از زیادشدن گمراهان شاد گردیم، اگر چنین شدیم باید چند برابر احساس خطر کنیم چرا که پل پشت سرمان را خراب کرده ایم، و اصولاً همین خصلت است که تکلیف گمراهان را روشن می کند که آیا قابل هدایتند و یا نه؟! گمراهی که دوست دارد از گمراهی درآید عاشق راستین امام زمان و منتظر واقعی ظهور است و این ادعا برای گمراهی که از گمراهی اش و گمراهی سایرین خوشنود است یک لاف زشت و زننده است! پس لطفاً کسی از گمراهی دیگران سوءاستفاده نکند!
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/5
11:52 ص
پرداختن به مباحث تاریخی برای کسی که همیشه دروس حفظیاتی و به خصوص تاریخ ضعیفی داشته مشکل است اما چه کنم که این موضوع مدتهاست در ذهنم رخنه کرده و چون کسی به آن نپرداخته است، ناچار چند سطری در مورد آن می نویسم؛ باشد که اساتید تاریخ در تایید و یا رد آن وارد شده و ما هم فیض ببریم:
نحوه ی رشد و نمو سیاسی آقایان مصدق و احمدی نژاد یک شباهت نزدیک داشت و آن این بود که هر دو از قبل روحانیت و حمایت ها و تأییدات علمای دین به قدرت رسیدند (اگر چه میزان پایبندیشان به دین اصلاً قابل قیاس نیست). شباهت مذکور به تنهایی قابل توجه نیست ولی با توجه به مسائلی که روز به روز در حال وقوع است، این شباهت وارد فاز مهمتر و جدیدی می شود.
فاز دوم شباهت مصدق و احمدی نژاد این است که هر دو در یک مقطعی فاصله ی خود را از روحانیت بیشتر و بیشتر کردند و این مسئله از آنجا شروع شد که احساس کردند حمایت و تایید روحانیت فاقد ارزش بوده و برای این که اثبات کنند تنها مرهون خدمات، سیاست، مدیریت و محبوبیت خویش بوده اند حساب خویش را علناً از ایشان جدا کردند و البته فرضیه ی دیگری نیز برای آقای احمدی نژاد موجود است و آن این که دوری احمدی نژاد از روحانیت، ریشه در تلقین توهم تایید مستقیم و بی واسطه از طرف امام زمان دارد.
هم اکنون شاهدیم که روحانیونی که در حمایت از احمدی نژاد نقش بسیار تعیین کننده ای داشته اند، پس از کارساز ندیدن نصیحت و جلسات خصوصی و در پی آن عدم فرصت آقای احمدی نژاد برای استماع نظرات علما، انتقادات علنی را در دستور کار قرار داده اند و اینچنین روحانیونی مانندِ استاد مصباح، پناهیان، آقا تهرانی،سقای بی ریا، رسایی، حائری، حسینیان، شجونی، سالک، طائب، ذوالنور و ... کم کم در صف منتقدین آقای احمدی نژاد قرار گرفتند و این مسئله یادآور جدایی تاریخی آیت الله کاشانی از مصدق و انتقادات ایشان است.
با توجه به سنن الهی و درس هایی که تاریخ با تکرار خود به جوامع و انسان ها می دهد، جدایی دولت از روحانیت ارمغانی جز شکست و تضعیف برای دولت نداشته و نمی توان بر اساس خط سیر موجود، دولت آقای احمدی نژاد را از یک شکست تاریخی مبرا و مصئون دانست؛ اگر چه کودتا از نوع مخلمی یا نظامی در نظامی که اقتدار خود را وامدار ولایت فقیه و مردم ولایت مدار خود می داند، اصلاً قریب به ذهن نیست، ولی متاسفانه بروز کودتای فکری و عملی در خود دولت با ورود گروه منسوب به جریان انحرافی در حال وقوع است و شرط عقل این است که نباید آثار وضعی این مسئله را نادیده انگاشت و باید برای خنثی سازی آن ها نسبت به آسیب های آن شناخت پیدا کرده و برنامه ریزی کرد.
خدا را شکر اقدام مهم و ارزشمند علمای بیدار اسلام به محوریت آقای مصباح در تشکیل جبهه ی پایداری، بیداری و در صحنه بودن روحانیت و علما را نوید می دهد تا احتمال خسران به انقلاب اسلامی ایران تحت لوای ولایت فقیه و تأیید خاصه ی امام زمان به حداقل ممکن کاهش یابد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/4
1:5 ص
امشب در تلویزیون یکی از مسئولان فرهنگی-مذهبی در ابتدای ارائه ی گزارش از فعالیت های نهاد خود در آغاز سخن این چنین افاضه فرمود:
السلام علیک یا اباعبدالله صلوات الله علیهم
اگر بخواهم معنی این جمله را بصورت روان ترجمه کنم این چنین می شود:
سلام بر تو ای اباعبدالله، درود خدا بر آنان (آن چند نفر) باد!!!!
و البته این جمله را دوباره تکرار کرد و سپس شروع کرد به ارائه ی پر آب و تاب گزارش هایی از فعالیت های فرهنگی و مذهبی خود و نهاد خود!!!
نمی دانم کسی هست که خواننده این چند سطر بوده باشد و به عمق بی سوادی این فرد پی نبرده باشد، آنچه که ارائه شد مشتی نمونه ی خروار است و صرف یک مورد و دومورد نیست که منجر به نوشتن این مطلب شده است. چندی پیش در خدمت یکی از مسئولان بسیج بودم که ایشان قصد افاضه ی سیاسی نمود و چند بار به جای "لیبرالیزم" گفت: ریبرالیزم! نمونه های دیگرش متاسفانه احتمالا در ذهن همه ی ما وجود دارد که به همان سوابق ذهنی شما مخاطب عزیز اکتفا می کنم.
نمی دانم چرا بسیج، سپاه، نهادهای مذهبی و فرهنگی، سازمان تبلیغات، ادارات ارشاد و ... از نیروهای تازه نفس، متعهد، باسواد و مخلص و جوانشان استفاده نمی کنند؟! نمی دانم چرا وقتی بسیج دارای شاخه های مفیدی چون دانشجویی و هنرمندان و مهندسی و اساتید و ... شده است، هنوز فعالیتش در همان سان دیدن با لباس خاکی خلاصه شده است و هنوز از نیروهای تازه نفس، متخصص و متعهد استفاده نمی شود؟! آیا حفظ نیروهای متعهد و تحصیل کرده با وضع موجود در نهادهای فرهنگی و مذهبی و یا جذب نیروهای مفید و دلسوز کنار گود، نیاز به برنامه ریزی علمی و عملیاتی ندارد؟! آیا چیزی از پتانسیل نیروهای جذب شده تاکنون استفاده شده است؟!
چرا روحانیون ما کار فرهنگی را رها کرده اند و فقط به اقامه ی نماز و گرفتن یکی دو صندلی اجرایی اکتفا می کنند؟! چرا مساجد کار فرهنگی منسجم ندارند؟! چرا فرهنگ این قدر مظلوم شده است؟! و خیلی چراهای دیگر که پاسخش در دست حوزه و روحانیون عزیز است!
چرا به قول یکی از فعالان فرهنگی رسانه ای بودجه های مذهبی فرهنگی جای دیگر خرج می شود و فعالیتها جای دیگر انجام می شود؟!
چرا مسئولان فرهنگی - مذهبی در کشور ما لااقل از کارشناسان این حوزه ها استفاده نمی کنند؟! چرا بسیج با این همه توان در کار فرهنگی و با این همه نیروی متخصص نقش بسیار کمرنگی را در فرهنگ کشور بازی می کند؟!
همین امشب در یکی از نمایشگاه های دفاع مقدس دیدن می کردم که متاسفانه چند غرفه ی مهم جز چند پوستر تکراری چیزی نداشتند و این غرفه ها همان غرفه هایی بودند که در شرایط امروز باید از همه ی غرفه ها فعالتر می بود مثل غرفه ی بسیج هنرمندان، غرفه ی بسیج کارمندان، غرفه ی بسیج مهندسان و ...
به نظر می رسد دو دلیل بسیار مهم در ضعف فعالیت های فرهنگی که نمودش در تمام ارکان اجتماع قابل مشاهده است نقش مهم دارد که تا زمان رفع آنها هر نهاد فرهنگی دیگری را مقصر بی حجابی ها و از بین رفتن امر به معروف و نهی از منکر و سایر انحطاط های فرهنگی معرفی خواهد نمود و آن دو عبارتند از:
الف- عدم استفاده از نیروهای متعهد، متخصص و مجرب در امور فرهنگی: تا وقتی که صرف استفاده از نیروهای متعهد در دستور کار باشد هیچ پیشرفتی رخ نخواهد داد و به ناچار باید رفت به سمتی که حوزه های مهم فرهنگی، هنری، مذهبی و اجتماعی را به متخصصان متعهد در هر حوزه واگذار گردد و باید دین را با فعالیت های فرهنگی و هنری تبلیغ کرد نه به اسم کار فرهنگی و با رویکرد انتظامی.
ب- عدم تخصیص بودجه برای کارهای فرهنگی: تا زمانی که بودجه ی مناسب در فعالیت های فرهنگی (و نه ضد فرهنگی) تخصیص داده نشود، نمی توان برنامه ریزی کرد و نمی توان برنامه ها را عملیاتی نمود. مگر می شود بدون بودجه مسابقه برگزار کرد و فیلم ساخت و متخصص جذب کرد و مشتری جمع کرد؟!!! تا کی می توان توقع داشت که بار رسانه ای کشور بر دوش عده ای وبلاگ نویس و افسر جنگ نرم و طلبه و دانشجو و جوان بدون پشتوانه حمل شود؟! آیا این جوانان و افسران به همین زودی ها جذب فعالیتهای اقتصادی و امور غیر فرهنگی نخواهند داشت تا مشکلات زندگی شان را حل کنند؟!! آیا سیستم فرهنگی ما سهمی از بودجه ها را برای زحمت کشان فرهنگی تخصیص می دهد و یا صرفاً بودجه های فرهنگی صرف دو امور می شود:
1- فعالیتهای غیر فرهنگی و ضد فرهنگی که نمونه هایش را در برنامه های سینمایی، فرش قرمزها، جشن ها، سریالها و فیلمها می توانیم ببینیم.
2- فعالیتهای نمادین و بی فایده که مانند همایش های بی فایده، صرفا هدف از آنها ثبت یک گزارش تصویری برای برگزار کنندگان است تا بتوانند بودجه ی بیشتری جذب کنند و البته بودجه های قبلی را کارسازی نموده و از همه مهمتر آماری چاق کنند.
نتیجه: تا وقتی که تعهد، تخصص و بودجه با هم در کارهای فرهنگی بکار گرفته نشوند، آثار تولید شده یا ضدفرهنگی خواهند بود و یا آن قدر ضعیف خواهند بود که هیچ فایده ای نخواهند داشت. به عنوان مثال اثری مانند مختارنامه صرفا زمانی محقق می شود که هر سه ی اینها (تعهد، تخصص و بودجه) در کنار هم جمعند و نقص هر کدام از این سه مهم، موجب تولید آثاری مانند 5 کیلومتر تا بهشت و سقوط یک فرشته می شود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/7/2
11:26 ع
باور کنید تعطیلی های مذهبی غیر از اعیاد فطر و غدیر و قربان و مبعث و روز تاسوعا و عاشورا، هیچ فایده ای نداشته و البته در کنار این تعطیلات، تعطیلات دیگری از تعطیلات ملی هستند که آنها نیز مستحق تعطیلی هستند (یعنی تعطیلات مزبور باید تعطیل شوند). به نظر می رسد تعطیلات کشور نیاز به مدیریت و بازنگری داشته باشند نه این که مذهبی ها روی تمام تعطیلات مذهبی و ملی ها هم روی تمام تعطیلات ملی اصرار داشته باشند و اصولاً این همه تعطیلات نه به نفع اسلام است و نه به کام ایران! تعطیلات مذهبی مقوله ای است که باید مورد توجه قرار گیرد و حقیر از چند منظر به آن خواهم پرداخت:
1- مذهبی های ما در روزهای شهادت و وفات بزرگان برای عزاداری شب ها به مساجد می روند و تعطیلی روز هیچ نسبتی با عزاداری شب ندارد و از سویی دیگر غیر مذهبی ها نه تنها عزاداری انجام نمی دهند بلکه از این تعطیلات برای تفریح استفاده می کنند و عملاً تصویب این گونه تعطیلات با هدف تعریف شده تناسبی ندارد.
2- بسیاری از کارخانجات یا کارگاهها در این گونه تعطیلات، تعطیل نمی کنند و فقط این کارمندان هستند که از این تعطیلات برخوردار می شوند و تازه همین کارمندان نیز لزوماً از این تعطیلات لذت نمی برند.
3- این تعطیلات زیاد موجب شده است تا مردم نیازی به گرفتن مرخصی و استفاده از آن نداشته باشند و نه تنها میزان کار مفید کشور کاهش می یابد، مرخصی زیادی برای کارمندان و کارگران ذخیره می شود که در نهایت فقط یک بار مالی به کشور می افزاید و این یعنی کار کمتر و از سویی حقوق بیشتر و این دو یعنی بهره وری پایین تر.
4- اگر مردم بجای این که سفرهای خود را با گرفتن مرخصی در ایام مختلف سال مدیریت کنند بر اساس تعطیلات زیاد و به هم چسبیده مدیریت نمایند و مثلاً اگر در چنین ایامی به سفر و یا تفریح بروند هیچ فایده ای نخواهد داشت مگر گرانی هتل ها و مسافرخانه ها، گرانی در شهرها، ترافیک های سنگین در جاده ها و شهرهای توریستی، افزایش تصادفات و خسارات جانی و مالی، اتلاف سوخت و ... و همه ی اینها برعکس ظاهر قضیه که تعطیلات زیاد را امتیاز می نمایاند، باعث اذیت مردم و خسارت به کشور می شود.
5- هجوم ناگهانی و همگانی مردم به جاده ها و مسافرت موجب می شود که مناطق و مشاغل توریستی فقط در ایام خاصی رونق داشته باشد و این چنین در بیشتر ایام سال هتل ها و مسافرخانه ها خالی بوده و فقط در برخی ایام معدود سال که همان تعطیلات رسمی متوالی می باشد، هجومی بیش از ظرفیت آن ها اتفاق بیفتد و همین مساله موجب عدم سرمایه گذاری در صنعت توریسم و بهره وری پایین این صنعت می گردد.
6- وقتی در ادیان الهی فقط یک روز برای تعطیلی تعریف می شود، چگونه می توان در حکومت اسلامی، تعطیلی پنجشنبه ها را به جمعه ها افزود؟ آیا مصلحتی بزرگ در این کار نهفته است که بخواهیم بهترین تفریح را که همان کار است کمرنگ نماییم، آیا بهتر نیست بجای افزایش تعطیلات کار، با بهره گیری از ابزارهای فرهنگی و مدیریتی کار را برای نیروی انسانی شیرین تر نماییم.
7- آیا سال جهاد اقتصادی و سال قبلی که همت مضاعف و کار مضاعف بود، عزمی را نباید برای مدیریت تعطیلات ایجاد می نمود؟ آیا اگر کوتاهی اتفاق افتاده باشد هنوز هم نباید ماهی را از آب گرفت؟ آیا می توان بجای کاهش تعطیلات با افزایش تعطیلات جایی برای جهاد اقتصادی متصور بود؟!
8- در حالی که صنعت و کشاورزی بر اساس فعالیتِ نیروی انسانی حیات پیدا می کند، چگونه می توان با تعطیلات زیاد که بر اساس شرحی که در بند 3 آمد موجب کاهش بهره وری مضاعف می گردد، توقع داشت که صنعت و کشاورزی ما بتواند با رقبای سرسخت که از مرزهای مجاز و غیر مجاز محصولاتشان را وارد عرصه رقابت با محصولات وطنی می کنند، توان رقابت داشته باشند؟
9- آیا توقع جهاد اقتصادی از کشوری که تعطیلات رسمی اش در دنیا صاحب نام و مقام است، منطقی است یا خنده دار؟! آیا بهتر نیست رتبه ی ننگینمان را در این بحث بهبود بدهیم؟!
10- کاهش ساعات کار در ایام رمضان المبارک را اگر بخواهیم به تعطیلات رسمی کشور بیفزاییم خود عددی معنادار را به دست خواهد داد که معمولاً از دید آمارگیران ما مخفی می ماند و غیر از کاهش ساعات کار صبح لیالی قدر، کاهش ساعت کار باقی ایامش با فلسفه ی روزه تناسبی ندارد، تازه در کنار این تعطیلات باید تعطیلاتی را که بخاطر گرمی هوا، برف، گردو غبار، آلودگی هوا و ... را نیز اضافه نمود که معمولا محاسبه نمی شود.
11- فرض کنید با تعطیل کردن ایام شهادت می خواهیم به مردم فرصت عزاداری بدهیم اما اگر تعطیلات وسیله ای برای شادی و تفریح باشند آیا نقض غرض نکرده ایم؟ آیا این کار موجب نمی شود تا فرزندان مان در عزای اهل بیت و یا مثلاً روز وفات امام خمینی خوشحال بودن را تمرین کنند؟!
12- آیا بخش های فرهنگی و مذهبی کشور از صدا و سیما گرفته تا مساجد ظرفیت پرکردن و برنامه ریزی مناسب برای این تعطیلات را دارند تا اهداف این تعطیلات برآورده شود و یا در واقع رسانه های ما جنگ را به ماهواره می بازند!
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.