91/8/25
9:32 ص
خیلی از افراد از جناح ها و گروه های مختلف سیاسی و فکری در کشور هستند که فجایع کهریزک و امثال آن را محکوم کرده و خواهان مجازات حقیقی عاملان این جنایاتند، اما برخی افراد گویی فقط با این فجایع مشکل دارند و آنها را نشانه ای از نداشتن مطلق آزادی و عدم احترام به انسانیت در کشور می دانند و با مثال زدن کشورهای غربی مدام حس انسان دوستی و آزادی بیان در غرب را الگو معرفی می کنند.
ولی همین شیفتگان غرب که تا خون از دماغ کسی در ایران و سوریه می آید فریادشان به هوا می رود، در برابر حمله ی همه جانبه نظامی به مردم غزه سکوتی مرگبار اختیار کرده اند. گویی شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" دوباره در خاطره ها زنده می شود و البته بماند که "جانم فدای ایران" شان با "جانم فدای غرب و آمریکا" تعویض شود با رویه و مسلک شان سازگار تر است، چرا که ایشان ایرانی را دوست دارند که دستش را به علامت تسلیم در برابر فرهنگ و قدرت آمریکا بالا برده باشد و انگار نه انگار که حمله ی اخیر و حملات قبلی اسرائیل به مردم بی گناه غزه و لبنان همگی با حمایت و پشتیبانی آمریکا بوده است.
همین ها که اسرائیل و آمریکا را دوست دار مردم سوریه و انسانیت و احترام به دموکراسی معرفی می کردند اکنون حملات زمینی و هوایی به مردم غزه را کلاً سانسور می کنند و احتمالاً حق هم به این غاصبان و حامیان شان خواهند داد. اکنون سکوت اعراب و ترکیه و سبزها و مدافعان دموکراسی و حامیان حقوق بشر را باهم به تماشا نشسته ایم و البته همچنان به فضل خدا و مقاومت مردم غیور غزه امیدواریم تا بعد از جنگ های 33 روزه و 22 روز این بار اسرائیل با افتضاحی دیگر قدمی به محو کامل نزدیک تر شود.
لینک مطلب در عمارنامه: سکوت معنا دار عاشقان غرب در حمله به غزه
مطالب مرتبط:
دلیل این رفتار اسرائیل چیست؟
نه غزه نه لبنان، فقط شاه عربستان!!!
اردغان! با چه خود را محاسبه می کنی؟!
آمریکا! همچنان از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر
دهنه سران عرب در دست زنان جوان زیبارو!!!
عاشقان غرب بخوانند
غرب به تقدس دموکراسی اعتقاد دارد؟!
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
91/6/27
9:22 ع
بعد از توزیع فیلم توهین آمیز به پیامبر اسلام، سران آمریکا و غرب این اقدام را به بهانه ی دموکراسی حاکم بر غرب قابل پذیرش و تحمل معرفی کردند و اینچنین هرگونه برخورد با این معضل را نفی نمودند و برخی از سادگان ما نیز با همین دلیل قانع می شوند و به همان اظهار هم دردی اکتفا می کنند.
آنچنان در باب تقدس دموکراسی از غربی ها شنیده ایم که برخی مان کم کم دارند به تقدسش ایمان می آورند، آن قدر دموکراسی را مقدس می دانند که در تضاد با تقدس پیامبران، به دموکراسی احترام می نهند، در تضاد با تقدس سنن الهی به دموکراسی احترام می گذارند، ولی آیا مدعیان دموکراسی واقعاً دموکراسی را اینقدر مقدس می دانند؟!
اولین تناقض این که اگر تقدس دموکراسی اینقدر زیاد است، پس چرا در برخورد با منتقدان مقولاتی مانند هولوکاست و یا همجنس بازی اینقدر با خشونت برخورد می شود؟! چگونه است که در تأمین مصالح صهیونیزم حاضر به برگزاری دموکراسی و انتخابات بین تمام فلسطینی ها نبوده و نیستند؟! پس چگونه است که حکومت های متعددی را که با رأی مردم انتخاب شدند و مطلوب مردم همان کشورها بوده و هستند را با تحریم و تهدید و فشار و ترور و کودتا تغییر می دهند؟! پس چگونه است که حکومت هایی را که یقیناً دیکتاتوری کامل بوده و هستند را سال ها مورد حمایت قرار داده و می دهند؟! پس موضوع این نیست که دموکراسی مقدس است بلکه موضوع این است که هیچ چیزی مقدس نیست و چه چیزی بهتر از دموکراسی وجود دارد تا این مفهوم را بتواند توجیه کند، دموکراسی وسیله ای است تا از همه چیز تقدس زدایی کند؟! دموکراسی غربی سال هاست که این کارکرد را یافته است تا در عین حال که به ظاهر به همه چیز احترام می گذارد ولی در واقع به هیچ چیز احترام نگذارد. دموکراسی مورد نظر غربی ها برخلاف نظر تبلیغ کنندگانش، هیچ تقدسی ندارد جز این که منافعشان را به پیش ببرد.
براین اساس دموکراسی باید ظاهر مقدسی داشته باشد، باید آن قدر به آن تقدس داد تا بتوان به بهانه ی آن منافع را تأمین کرد چرا که هر کسی ابزار شغل خود را در بهترین شرایط نگاه می دارد و دموکراسی ابزار غرب است، ابزاری برای این که هرجا منافعش تأمین نمی شود به بهانه ی دموکراسی، دیکتاتوری خود را بگستراند و منافعش را کسب نماید. ایشان معتقدند که باید دموکراسی را آن قدر مقدس کرد که هر باطلی را بتوان به بهانه ی آن توجیه کرد و به کرسی نشاند و این کار را حتی به مرحله توهین به پیامبران و ادیان الهی رسانده اند. اینچنین است که برای حفظ این ابزار همه چیز را به پایش فدا می کنند و به پیامبران و به حدود الهی به راحتی توهین می کنند، فعالیت های شیطانی مانند همجنس بازی تبلیغ می شود، کشتن افراد تجویز می شود و هزاران فساد دیگر که همگی زیر سایه ی شوم دموکراسی غیر دینی غربی اتفاق می افتد تا این چنین تنها چیزهایی که می توانند شاخ دموکراسی را بشکنند یعنی ادیان الهی را خنثی کنند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
91/6/23
10:13 ع
همه روزه با افراد زیادی مواجه می شویم که جامعه ی غربی را جامعه ی ایده آل خود می دانند و روسای غربی را انسانهای دلسوز می پندارند، افرادی که در دفاع از غرب سراسیمه بر سر وسینه می زنند و در صورتی که کسی به قبله ی آمالشان توهین کند رگ گردن شان باد می کند. چند بند زیر را خطاب به ایشان می نویسم:
1- غرب رفاه و پیشرفت خود را بر پایه ی چیزی به نام منافع ملی بنا نهاده است و این منافع ملی همان شعاری است که بسیاری از غرب دوستان نیز به آن وقع زیادی می نهند و مسئولان کشورمان را به خاطر آن مورد شماطت قرار می دهند، اما ریشه ی این شعار از آنجا موجب پیشرفت این کشورها شده است که خون ملت ها را در شیشه و نفت شان را در بشکه ریختند و سکوهای پیشرفت خویش را بر منابع کشورهایی مانند ما بنا نمودند. این کشورها الماس و طلا و نفت و گاز و ... را از کشورهای دیگر می مکیدند و کشورهای مستعمره ی خویش را چون تفاله رها می نمودند، نهایت خدمت این کشورها به مستعمرات خویش این بود که از کارگران بومی برای استخراج و حمل منابع استفاده می کردند و همین بزرگترین افتخار برای کشورهایی مانند ما بود.
2- پیشرفت غرب میسر نمی شد اگر هر کشوری سعی می کرد خودش اختیارش را در دست خودش داشته باشد و برای این که منابع کشورهای جهان سومی را همواره برای خویش نگهدارند، نگذاشتند کشوری با حکومت مستقل تشکیل شود و اگر هم چنین شد با کودتا و جنگ و تحریم و فشار و ترور آن حکومت را از پا انداختند تا هرگز به فکر استقلال نیفتد.
3- غربی ها پیشرفت کرده اند چون هرگز حاضر نشدند منافع کشورشان را به سایر کشورها بفروشند و حال این که غرب دوستان ما که قاعدتاً باید از این صفت ایشان خوششان بیاید، این خصلت را از غربی ها نیاموخته اند و حاضرند خود را و کشور خود را و حکومت و استقلال خود را فدای سلطه طلبی سایرین کنند.
4- غرب اگر به جایی رسیده است در اثر خودباوری و تلاش نیز بوده است و حال این که غرب دوستان ما از قبل میدان را واگذار کرده اند، ایشان در هر جایگاهی که هستند چیزی به اسم تلاش و پیشرفت و خودباوری ندارند و فقط منتظرند تا غرب برایشان پیشرفت را لقمه کرده و در دهانشان بگذارد، ایشان به همه چیز ایران خنده و به همه چیز غرب سجده می کنند.
5- غرب قبل از انقلاب، با استثمار سرمایه ی ما را می دزدید و بعد از انقلاب نیز با تحریم و تهدید و فشار و جنگ و ترور تمام تلاش شان را برای ذلیل و وابسته کردن ایران به خرج دادند، چگونه غرب دوستان می توانند این چنین در برابر دشمنی اینچنین کینه ای از خود بی غیرتی نشاند دهند.
6- غرب اگر زیبایی هایی دارد، زشتی هایی هم دارد که نتیجه ی حکومت سرمایه داری و تفکر قانون جنگل در اقتصاد است. این زشتی ها آنچنان عیان شده است که مردم غرب با بمباران های تبلیغاتی رسانه ای نیز خام نشده و این سیستم حکومتی را موجب از بین رفتن 99 درصد مردم به پای 1 درصد بقیه بدانند. متاسفانه غرب دوستان هرگز نگاهی به این تنش ها و نارضایتی ها ندارند و همچنان غرب را قبله ی آمال خویش می پندارند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
91/6/6
2:59 ع
شعار جدایی دین از سیاست را خیلی ها سر می دهند، اما در عملشان که نگاه می کنی کمترین پایبندی به این شعار نمی بینی. دلیل حمله آمریکا را به عراق و افغانستان را در کلام بوش اگر به خاطر بیاورید، پایبندی به عیسی مسیح بود، و اکنون حکومتی های کمونیستی و سرمایه داری اگرچه دین را از سیاست جدا می دانند، اما مکاتبی را خودشان ساخته و سیاست شان را بر پایه ی این مکاتب بنا نموده اند، در این مکاتب نیز برای انسان اهداف و برنامه هایی تعریف شده است که همان تعریف و کارکرد دین را دارند.
هم اینک هم رسانه هایی که بیشترین تبلیغ را برای جدایی دین از سیاست می کنند، بیشترین شان پایگاه های صهیونیستی دارند و حال این که سیاست های توسعه طلبانه صهیونیسم پایگاهی در دین خود ساخته و افراطی شان دارد. هم اینک در آمریکا هیچ پستی به کسانی که ضد صهیونیسم هستند نمی رسد و نه تنها پست و مقام به معتقدان تفکر ضد صهیونیسم نمی رسد، بلکه حتی با متفکرانی که در خصوص حقایق تاریخی نیز تحقیقات شان به ضرر صهیونیسم ممکن است تمام شود (مانند روژه گارودی) مجازات تعریف می شود. و این یک اصل است که هیچ کسی در آمریکا نمی تواند رییس جمهور شود مگر این که از قبل مراتب نوکری و پایبندی خویش را به صهیونیزم اثبات کرده باشد و البته با توجه به این که صهیونیزم و اهداف آن تماماً برگرفته از دین تحریف شده ی یهود است، عملاً شعار جدایی دین از سیاست از سوی این رسانه ها بیشتر شعاری برای ابتر سازی مکاتب اصیل دینی است نه برای مکاتب تحریف شده ای مانند صهیونیزم و بهاییت و ....
اکنون در آمریکا و غرب، دینی وجود دارد که در هیچ جایی ثبت نشده و فاقد کتاب نوشته شده است، اما مبانی حکومت آمریکا و غرب و سیاست این قبیل کشورها را تشکیل می دهد. اکنون دینی که در غرب رایج شده این است که هیچ چیزی مقدس نیست و هیچ دین الهی وجود ندارد، در مکتبی که هم اکنون در کشوران معتقد به جدایی دین از سیاست وجود دارد، مقدسات همگی بر اساس رأی مردم تعریف می شوند و به همین راحتی گمراهی آشکاری مانند هم جنس بازی که تا صد سال پیش منفور بین تمام کشورها بود، هم اکنون مانند عشق های مثلثی و مربعی به عنوان بخشی از مقدسات فرهنگ غرب تلقی می شود. هم اکنون تمام مسئولان و صاحب منصبان آمریکایی و اروپایی یا در فرقه های همجنس بازان عضوند و یا به حقوق ایشان کاملاً پایبند.
اکنون نمی توان در آمریکا هیچ مسئولی را دید که بر علیه همجنس بازی سخن براند، هم اکنون در کشورهایی که به ظاهر به جدایی دین از سیاست اعقتاد دارند، در واقع یک دین تحریف شده و توأم از ضد ارزشهای تحریف شده ای مانند اعتقاد به همجنس بازی، اعتقاد به زنا، از بین رفتن مفاهیمی مانند عفاف و وفاداری، اعتقاد به ول انگاری زنان، اعتقاد به آزادی تجاوز به حقوق دیگران به شرط تحقق منافع ملی و ... در حال حکمرانی است و حال این که در واقع ایشان برخلاف شعار خویش عمل می کنند چرا که خودِ بی دینی را نیز می توان به عنوان یک مکتب و یک دین بشری و غیر الهی فرض کرد که هم اکنون با تمام مواضع سیاسی این کشورها آمیخته شده است و در واقع معیاری برای حکومت شان شده است تا در صورتی که هر چیزی از مظاهری دین داری وجود دارد، برخلاف آن عمل شود. در واقع معنی دیگر این شعار مکاتب سکولار که "دین از سیاست جداست" این است که "بی دینی از سیاست جدانیست"
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
91/4/29
10:17 ع
شاید ورود به مطلبی به پیچیدگی سوریه که هر چه می گذرد بر ابعاد و عوامل موثر بر آن افزوده می شود، کار کارشناسان خبره و مطلع و حتی المقدور حاضر در سوریه باشد، اما آنچه که موجب می شود دوباره به این مسئله بپردازم (پس از مطلب "واما سوریه")، ابعاد جدید مسئله است.
هنوز بر این مسئله که سوریه دچار یک فتنه شده است اذعان دارم و هنوز معتقدم که مثل فتنه ی 88 ایران و حتی واضح تر از آن، جای پای استکبار و اسرائیل در آن بسیار نمودار است، اما این که چرا هنوز این فتنه که بدون هیچ انکاری به لحاظ رسانه ای، اقتصادی و تسلیحاتی مورد حمایت غرب و اسرائیل است فروکش ننموده و حتی در حال شعله ورتر شدن است، تحلیل دیگری دارد.
چه شده است که با وجود این همه فیلم و مستندات از دخالت مستقیم عربستان، اسرائیل و آمریکا، هنوز نسخه ی این فتنه با یک یوم الله مانند 9 دی برچیده نمی شود؟
پاسخ سوالات در چند مسئله ی بسیار حیاتی است:
1- حکومت سوریه اگر چه یک حکومت مبتنی بر استکبار ستیزی، استقلال و مقاومت است، اما قوانین داخلی این کشور در عدم برگزاری انتخابات های آزاد موجب شد تا این نوع حکومت به یک نقطه ضعف مناسب برای ایجاد تنش در کشور مبدل شود و اگر چه بعداً بشار اسد به برگزاری انتخابات آزاد تحت قالب اصلاحات مورد پیشنهاد کوفی عنان تن داد ولی معمولاً امتیازهایی که تحت فشار داده می شوند، به مثابه ی اصلاحات تلقی نمی شوند بلکه به منزله شکست و ضعف برداشت شده و معمولاً موجب افزایش فشار به منظور اجبار به عقب نشینی های بعدی می گردد.
2- رهبری بلامنازع امام خامنه ای، آنچنان در جمع شدن فتنه 88 مهم بود که هرگز چنین تأثیری را از هیچ فرد داخلی و خارجی در جهان سیاست امروز و در هیچ کشور دیگری انتظار نمی رود. آنجا که در دین مبین اسلام فتنه بزرگترین گناه و از قتل هم بزرگتر شمرده می شود و اگر چه قتل در پاسخ به فتنه به همین حجت مشروع به نظر می رسد، اما بدون استفاده از ابزار خشونت، جمع کردن فتنه، بیشتر به یک اعجاز و به یک لطف الهی می ماند که به واسطه ی فیضی چون رهبری عالیقدر جمهوری اسلامی ایران بر ما نازل گردید و شاید سالها و سالها لازم باشد تا محققان بین المللی روی آن تحلیل کنند.
3- مردم در صحنه ی ایران، با بصیرت چند دهه ای خود، پس از شروع فتنه هرگز انقلاب خویش را تنها نگذاشتند و با راهپیمایی، شرکت در انتخابات و هر ابزاری که در دست داشتند، وجود شکاف بین حکومت و مردم را بر دشمنان این مرز و بوم به کابوسی نیمه کاره مبدل کردند. آنجا که دو طرف یک رابطه به همدیگر متعهد باشند و اجازه ی سوءاستفاده ندهند کدام عامل بیرونی می تواند خرابکاری موثری داشته باشد.
نمی دانم برای سوریه چه اتفاقی خواهد افتاد، ولی آنچه که مسلم است این که علی رغم این که روز به روز سناریوی فتنه در سوریه نخ نما تر می شود ولی حکومت اسد قادر نبوده تا این خصومت عریان را وسیله ای برای اتحاد و همراهی کامل مردم در جمع کردن فتنه مبدل سازد. آنچه که از ما برمی آید این است که در این ایام و لیالی مقدس برای مردم و کشور سوریه دعای خیر و عافیت کنیم.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
91/2/19
8:50 ص
شکست سارکوزی در برابر اولاند، نماینده ی سوسیالیست ها، اگر چه هیچ نفع مستقیمی برای ما ایجاد نمی کند، اما حداقل به دو دلیل قابل توجه است:
اول این که شکست سارکوزی در فرانسه به نوعی شکست برای سرمایه داری تلقی می شود و با توجه به این که تمام سیاست های غرب بر اساس اقتصاد سرمایه داری برنامه ریزی می شود، همین تغییر جهت یکی از کشورهای تأثیر گذار در اروپا از سرمایه داری به سوسیالیستی، ضعیف شدن جبهه ی غرب را در پی خواهد داشت که اولین علائم این اختلافات در اظهارات پس از پیروزی اولاند، برای ایجاد تغییر در سیاست های انقباظی اتحادیه ی اروپا در شرایط بحران اقتصادی و البته مخالفت های علنی آنگلا مرکل در همین خصوص است.
دوم این که تضعیف غرب در برابر جبهه ی جدید مخالفانش که با ورود پوتین قوی تر هم شده است، موجب تأثیر گذاری بیشتر گروه کشورهای روسیه، چین، ایران، سوریه، کشورهای مستقل آمریکای جنوبی و کشورهای مشمول بیداری اسلامی در مناسبات جهانی در برابر اتحادیه ی اروپا، آمریکا، عربستان و نوچه هایش خواهد شد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/11/15
2:6 ع
تا کنون 4 سفیر کشورهای فرانسه، اسپانیا، یونان و ایتالیا از ایران درخواست کرده اند که صادرات نفت به اروپا را قطع نکند، اما سردار رستم قاسمی وزیر محترم نفت و مسئولان و نمایندگان مجلس همچنان بر تسریع قطع صادرات نفت تأکید دارند. اکنون به نظر می رسد اروپا گرفتار حماقت خود گردیده و در حالی که در اوج بحرانهای اقتصادی و سرماً به نفت ایران محتاج است، چاره ای جز تحریم تحریم نداشته باشد.
جالب این است که هنوز تحریم به وقوع نپیوسته، سایر کشورهای غیر اروپایی مانند هند اعلام کرده اند که با این تحریم همراه نمی شوند و حتی چین تقاضای نفت مازاد ایران را از هم اکنون مطرح نموده است و همه ی این موارد با هم نشان می دهد که نه فقط بستن تنگه ی هرمز که حتی بستن شیر نفت ایران ضربه ی غیر قابل جبرانی را به اروپا وارد می کند و به همین لحاظ به نظر می رسد کشورهای اروپایی به جای این که برای قطع نکردن صادرات نفت التماس کنند بهتر است هر چه زودتر مصوبه ی اتحادیه ی اروپا را لغو و از ایران عذرخواهی نمایند.
90/8/1
3:10 ع
در نظام سرمایه داری برعکس نظام سوسیالیستی، اصالت بر فرد و مالکیت افراد است و قرار نبوده که این نظام منافع افراد را در برابر منافع جمع و جامعه نقض کند، این مطلب چیزی نیست که برای کسی پوشیده بوده باشد، اما آن چیزی که موجب نگاشتن این مطلب شده، این است که مدتیست در نظام های سرمایه داری مالکیت افراد، حقوق افراد و منافع مردم در برابر منافع ثروت مندان و دولتها در حال نقض شدن است، دیگر کسی از مالکیت مردم حمایت نمی کند و ثروت مندان، بانکها و موسسات مالی که عموماً به دولت ها وابسته بوده و پایگاه های حکومتی دارند، به راحتی منافع مردم را نشانه گرفته اند و اکنون این نظام ها، از تامین نیازهای اولیه ی مردم من جمله مسکن و شغل در حال عقب نشینی هستند.
تو گویی نظام سرمایه داری هم فرقی با نظام سوسیالیستی و کمونیستی نمی کند، چرا که در نظام سوسیالیستی همواره مالکیت دولت بر مالکیت مردم ارجح بود و حالا نیز در نظام سرمایه داری مالکیت موسسات و پولدارهای قدرتمندی که به قول معترضین 1% ی های جامعه هستند بر مالکیت مردم ارجح شمرده می شود. اکنون دیگر به نام منافع فرد، منافع مردم و مصلحت جامعه با همدیگر نقض می شوند و تنها تفاوتی که بین این دو نظام وجود دارد این است که در نظام سوسیالیستی، منافع دولت ارجح تلقی می شود و در نظام سرمایه داری منافع ثروت مندان ارجح است و فصل مشترک این دو نظام نیز این بوده که در هر دو نظام، مردم واقعی که همان 99% هستند، جایگاهی ندارند.
گویی نظام های سوسیالیستی و سرمایه داری با وجود تعاریف متضاد، تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند؛ انگار نظام های بشری همواره فقط در خدمت قدرت و ثروت بوده اند و آنچه که در این دو نظام فراموش شده، انصاف و عدالت است و نظامی که بر پایه ی عدالت بنا نشده باشد، مسلما نظام نیست و فقط نوعی از بی نظمی بوده و فروریختنی است.
در این زمان که نظام های نرم افزاری و سخت افزاری بشری و انسانی یکی یکی دچار فروپاشی می شوند، لزوم تعریف نظام اسلامی با تمام ملزومات آن برای دنیا آشکار و آشکارتر می شود و حقانیت دین که نزد خدا همان اسلام و تنها راه هدایت و سعادت اخروی و دنیوی بشراست بیشتر آشکار می شود، دیگر اکنون از انسانی بودن باید به سمت اسلامی بودن حرکت کرد و نباید انسانیت را در غیر اسلامیت معرفی نمود، اکنون می توان فریاد نمود که این اسلام است که می تواند بین منافع افراد و جامعه تعادل برقرار کند و اکنون وقت آن است که مسئولان دعوت به اسلام را به جای دعوت به انسان سر لوحه قرار دهند، نه این که واژه ی انسان را جایگزین واژه ی اسلام نمایند، چرا که هم اکنون جهان و البته انسان خسته از نظام های مرده و کهنه و منتظر نظام های تازه و زنده است.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.