با توجه به اظهارات آقای حسن روحانی در سفر استانی به زنجان که حادثه ی عاشورا را نماد مذاکره و تعامل معرفی کرده بود و با توجه به بیمی که از انحراف در پیام ماندگار عاشورا می رود، و به هدر رفتن خون امام حسین علیه السلام و یارانش می رود، بر آن شدم تا سخنان امام حسین علیه السلام با سران لشگر طاغوت را که همگی از منابع معتبر تاریخی برداشت شده اند را مرور نماییم:
پرده اول، مرگ معاویه و رد درخواست بیعت با یزید از سوی امام حسین علیه السلام:
ولـید، امام حسین علیه السلام را از مرگ معاویه با خبر ساخت و گفت که او را براى بیعت خواسته است حضرت فرمود: اى ولید! بیعت باید آشکارا باشد و کسى مثل من در خفا بیعت نمى کند، هنگامى که فردا همه مردم را به بیعت خواندى ما را نیز بخواه .
ولـیـد گفت: اى اباعبداللّه ! سخن نیکو گفتى و جواب شایسته دادى و من نیز همین انتظار را از توداشتم اکنون برو و فردا با مردم باز گرد.
مـروان گـفت: اى امیر! اگر اکنون از تو جدا شود هرگز چنین فرصتى به دست نمى آورى ، مگر افـرادزیادى کشته شود او را در همین جا حبس کن و نگذار بیرون رود تا بیعت کند یا گردنش را بزنى .
امـام رو بـه او کـرد و فـرمود: واى بر تو اى پسر زرقا تو دستور کشتن مرا مى دهى ! به خدا دروغ گفتى و به پستى گراییدى؛ به خدا اگر کسى چنین قصدى داشته باشد زمین را از خونش سیراب مى کنم؛ اگر راست مى گویى امتحان کن.
سـپـس به طرف ولید برگشت و فرمود: اى امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمـدفرشتگانیم، رحمت خدا بر خانه هاى ما نازل مى شود، خدا آفرینش را با ما آغاز کرد و با ما پایان مى دهدو یزید مردى شرابخوار و آدمکش است که آشکارا مرتکب فسق مى شود، و کسى مثل من با کـسى چون او بیعت نمى کند با این حال تا صبح صبر مى کنیم تا ببینیم کدام یک به خلافت سزاوار تریم .
آن گاه از منزل ولید خارج شد و با اصحاب خود به خانه بازگشت.
فـرداى آن روز امام حسین (ع ) براى اطلاع از اخبار از منزل خارج شد و در کوچه با مروان برخورد کردمروان گفت: من خیر تو را مى خواهم، حرف مرا بشنو تا دچار اشتباه نشوى امام فرمود، بگو تا بشنوم گفت با یزید بیعت کن که براى دین و دنیاى تو بهتر است .
امـام فـرمـود: انـا اللّه و انـا الیه راجعون هنگامى که امت به رهبرى چون یزید گرفتار شوند، باید فاتحه اسلام را خواند.
سـپـس فـرمـود: تـو مرا راهنمایى مى کنى با یزید بیعت کنم، در حالى که یزید مردى فاسق است راسـتـى کـه چـه سخن ناحقى بر زبان مى رانى، ولى من تو را سرزنش نمى کنم، تو همان ملعونى هـستى که رسول خدا لعنتش کرد و از کسى که رسول خدا(ص ) لعنتش کند، بعید نیست مردم را به بیعت یزید بخواند اى دشمن خدا! گوش کن ! ما اهل بیت رسول خداییم ، حق با ماست و از زبان ما سخن مى گوید از جدم رسول خدا(ص ) شنیدم که فرمود: خلافت بر آل ابى سفیان حرام است، هـنـگامى که معاویه را بر منبر من دیدید شکمش را پاره کنید مردم مدینه او را بر منبر رسول خدا دیدند و سفارش او را به جا نیاوردند، خدا آنها را گرفتار یزید کرد.
پرده دوم، در برابر نصایح به ظاهر دلسوزانه:
در مـکـه عـبـداللّه ابـن عـباس و عبداللّه ابن عمر با هم خدمت امام حسین (ع ) رفتند نخست ابن عـمـرآغاز سخن کرد و گفت : ،یا اباعبداللّه ! خدایت رحمت کند تو مى دانى این خانواده با شما تا چـه حـددشـمنى دارند و چه ظلم ها در حق شما کرده اند در حال حاضر مردم یزید را به حکومت پـذیرفته اند، مى ترسم مردم براى درهم و دینار دور او جمع شوند و تو را بکشند و در این بین افراد زیـادى کـشته شودمن از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: حسین کشته مى شود، اگر او را تنها بگذارند و یارى نکنند، خداوند تا قیامت آنها را بى یاور و تنها مى گذارد من به تو پیشنهاد مى کنم مـانند همه مردم بیعت کنى وهمانطور که در زمان معاویه صبر کردى باز هم صبر کن امید است خدا بین شما و قوم ستم پیشه قضاوت کند.
امام فرمود: ،اى ابا عبدالرحمن ! تو به من مى گویى با یزید بیعت کنم ، با آن که رسول خدا درباره او وپدرش چیزهایى فرموده که تو خود مى دانى.
ابـن عـبـاس گـفت: درست است پیامبر فرمود مرا به یزید چه کار، خدا به او برکت ندهد که او فـرزنـدم حسین (ع ) را مى کشد و فرمود: به خدا حسین (ع ) در نزدیکى هر قومى کشته شود و آنها یاریش نکنند، خداوند آنها را گرفتار نفاق مى کند،.
حـضـرت رو بـه ابـن عباس کرد و فرمود: ،اى پسر عباس ! آیا مى دانى که من دختر زاده پیامبرم عـرض کرد: آرى به خدا جز تو کسى را نمى شناسم که سبط رسول خدا باشد یارى تو مانند روزه و زکات واجب است ،.
فرمود: ،درباره کسانى که دختر زاده پیامبر را از خانه و کاشانه و شهر و دیار خود اخراج کرده و او را ازمـجـاورت قـبـر و مسجد پیامبر محروم کرده اند و چنان او را ترسانده اند که هیچ قرار گاهى نـدارد ومى خواهند او را بکشند، در حالى که نه شرک ورزیده و نه سنت رسول خدا را تغییر داده ، چه مى گویى گفت : من آنها را از دین بدور مى دانم.
حضرت فرمود: خدا تو شاهد باش.
عـرض کرد: یابن رسول اللّه گویا مى خواهى از مرگ خود به ما خبر دهى و از من مى خواهى که یـاریـت کنم به خدا اگر در رکاب تو شمشیر بزنم تا هر دو دستم قطع شود ذره اى از حق تو را ادا نکرده ام من دراختیار توام، هرگونه که مى خواهى فرمان ده .
ابـن عـمر گفت: ،اى ابن عباس از این سخن ها دست بردار، سپس رو به امام حسین (ع ) کرد و گـفت : آرام تر حرکت کن یا اباعبداللّه! با ما به مدینه بیا مانند مردم با یزید بساز، از وطن خویش هم آواره نشو اگر هم نخواستى بیعت کنى کسى را با تو کارى نیست .
فرمود: اف بر چنین سخنى تو گمان مى کنى من اشتباه مى کنم اگر چنین است راه درست را نشان بده تا از آن پیروى کنم .
عـرض کـرد: نه، خدا نمى گذارد دخترزاده رسولش اشتباه کند و کسى به پاکى تو نباید یزید را بـه خلافت بشناسد، ولى مى ترسم آن صورت زیبایت گرفتار شمشیر شود بیا با ما به مدینه برویم، اگرنخواستى تا ابد هم بیعت نکن.
فرمود: هیهات اى پسر عمر! اینها اگر به من دست بیابند رهایم نمى کنند و اگر دست نیابند به دنبالم مى آیند و تا بیعت نکنم یا مرا نکشند، دست بردار نیستند اى ابا عبدالرحمن! آیا نمى دانى که یکى ازنشانه هاى پستى این دنیا نزد خدا این است که سر یحیى پیامبر را براى یکى از روسپیان بنى اسـرائیـل هـدیـه بـردند آیا نمى دانى که بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع خورشید هفتاد پیامبر مى کشتند و آنگاه در بازارها مى نشستند و خرید و فروش مى کردند چنانکه گویى هیچ نکرده اند با این حال خدا در عذاب ایشان شتاب نکرد ولى در نهایت آنها را گرفتار عذاب و انتقام نمود.
اى ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و دست از یارى من برندار.
پرده سوم، پیش از حرکت از مکه و صحبت با ابن زبیر:
در ایـامـى کـه حـضـرت در تـدارک مـقـدمـات سـفـر بـود، افراد زیادى با انگیزه هاى مختلف با حـضرتش سخن گفتند و او را از پذیرش دعوت کوفیان برحذر داشتند و حضرت به هر یک از آنها متناسب با انگیزه و مرامش پاسخ مى گفت و بدینوسیله از عزم راسخ خود پرده مى داشت .
در مـیـان کـسـانى که در این باره با امام صحبت کردند عبداللّه بن زبیر وضعیت خاصى داشت او ازحـضـور امـام حـسـیـن (ع ) در مکه به شدت نگران بود زیرا با وجود آن حضرت کسى به او اعتنا نـمـى کـرد بـه همین جهت با گوشه و کنایه حضرت را به ترک مکه تشویق مى کرد در یکى از این برخوردها پس از این که امام را به سفر به کوفه تشویق کرد براى این که متهم نشود گفت : اما اگر بخواهى در اینجا بمانى و اداره اموررا به عهده بگیرى، ما هم یاریت مى کنیم و با تو بیعت مى کنیم و خیرخواه تو خواهیم بود حضرت فرمود: پدرم به من گفته است مکه را قوچى است که با خونش حرمت حرم شکسته مى شود و من نمى خواهم آن قوچ باشم .
عـبـداللّه بن زبیر گـفـت : اگـر مـى خواهى اداره امور را به من بسپار، در این صورت هم هر امرى داشته باشى اطاعت مى شود.
حضرت فرمود: این را هم نمى خواهم.
بـعـد از آن مـدتـى مـخـفیانه با هم سخن گفتند آنگاه حضرت رو به اصحاب کرده فرمود: او به من مى گوید در مسجد الحرام بمان ، من مردم را به گردت جمع مى کنم به خدا من اگر در یک وجبى مسجدکشته شوم ، بیشتر دوست دارم تا در درون آن کشته شوم و اگر در دو وجبى مسجد کـشـتـه شـوم بیشتردوست دارم تا در یک وجبى آن به خدا قسم اگر خود را در سوراخ جانوران مخفى کنم مرا بیرون مى کشند و مرا مى کشند به خدا اینان بر من ستم مى کنند، همچنان که بنى اسرائیل در روز شنبه تعدى کردند.
پرده چهارم، صحبت های حضرت عباس علیه السلام در رد امان نامه:
ام البنین از قبیله بنى کلاب بود که شمر بن ذى الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا مى کرد.
بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکى خیمه گاه امام حسین(ع) آمد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟
امام حسین(ع) که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشى دارد.
حضرت عباس (ع) به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت :شما خواهرزادگان من هستید. بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از یاران حسین(ع) کسی زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این که دست از یارى برادرتان حسین(ع) بردارید و سپاهیانش را ترک کنید.
حضرت عباس (ع) بر او بانگ زد: بریده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات. اى دشمن خدا، ما را دستور مىدهى که از یاران برادرمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان در آوریم؟ آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا (ص) امانى نیست؟
شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان ام البنین، خشمناک شد و به خیمه خویش بازگشت.
پرده پنجم، درخواست مهلت برای یک شب عبادت:
عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین(ع) تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید.
بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلى و با دستپاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین(ع) را صادر کرد.
سپاه کفر پیشه عمر بن سعد، یک پارچه به حرکت درآمده و به سوى خیمه هاى امام حسین(ع) هجوم آوردند.
امام حسین(ع) در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروى خیمه هاى خود مشاهده نمود.
آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس (ع) را طلبید و وى را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جویا گردند.
حضرت عباس (ع) به همراه یاران امام حسین(ع) به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید:
منظور شما از این حرکت بیجا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید.
حضرت عباس (ع) فرمود: پس قدرى تامل کنید تا من این گزارش را به مولایم حسین(ع) برسانم.
حضرت عباس (ع) ، پیام دشمن را به امام (ع) رسانید. امام حسین(ع) به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر کنند و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مىداند که من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقهمندم.
حضرت عباس (ع) مجددا پیام امام حسین(ع) را به دشمن رسانید.
عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کارى شده بود و شمر را رقیب خود مىدید، از درخواست امام حسین(ع) سرباز زد و گفت: براى حسین، دیگر مهلتى نیست!
برخى از فرماندهان سپاه، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت مىخواستند، ما دریغ نمىکردیم ولى مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا (ص) دریغ مىورزیم؟ لازم است او را مهلت دهیم .
عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین (ع) را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر مىسپاریم.
دراین هنگام، آرامش نسبى حاکم شد و هر دو سپاه به خیمهگاه خویش برگشته و منتظر فرارسیدن روز بعد شدند.
پرده ششم، صحبت های روشنگرانه امام حسین علیه السلام در روز عاشوار:
امام سجاد(ع) که این صحنه را روایت کرده در ادامه می فرماید: لشکر یزید اسب های خود را در اطراف خیمه گاه حسین(ع) به جولان در آوردند و چون با خندق آتش در پشت خیمه ها روبه رو شدند، شمربن ذی الجوشن با صدای بلند به امام اهانت کرد و فریاد زد:
ای حسین(ع) به آتش شتاب کرده ای پیش از روز رستاخیز؟! حسین(ع) فرمود: این کیست؟ گویا شمربن ذی الجوشن است؟ گفتند:آری
حضرت فرمود: ای پسر زن بزچران، تو سزاوارتری به آتش، در این هنگام مسلم بن عوسجه از اصحاب امام (ع) خواست او را هدف قرار دهد اما امام (ع) او را از این کار منع کرد و فرمود: او را نزن؛ زیرا من خوش ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم.
آنگاه امام حسین (ع) برای اینکه حجت را با آنان تمام کند، شتر خود را خواست و بر آن سوار شد و در مقابل لشکر یزید قرار گرفت و با صدای بلند خود را به آنان معرفی کرد و فرمود: ای مردم عراق گفتار مرا بشنوید و شتاب نکنید تا به آنچه حق شما بر من است پند دهم و عذر خود را بر شما آشکار کنم. پس اگر انصاف دهید، سعادتمند خواهید شد.
امام حسین (ع) خدا را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر(ص) درود فرستاد و با صدای رسا و بلیغ فرمود: اما بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من کیستم سپس به خود آیید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمت من، برای شما سزاوار است؟ سپس فرمود: ،آیا من پسر دختر پیامبر(ص) شما و فرزند وصی او نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفربن ابی طالب که با دو بال در بهشت پرواز می کند، عموی من نیست؟ آیا نشنیده اید که رسول خدا(ص) درباره من و برادرم فرمود: الحسن و الحسین(ع) سیدا شباب اهل الجنه: حسن و حسین(ع) سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق می کنید که حق همان است و اگر مرا دروغگو می پندارید، همانا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را از آن چه گفتم آگاهی دهند. از جابربن عبدا... انصاری، اباسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما خبر دهند که این سخن را از رسول خدا(ص) درباره من و برادرم شنیده اند. آیا این گفتار رسول خدا(ص) از ریختن خون من جلوگیری نمی کند؟
در این زمان شمر سخنی گفت که مفهوم آن این بود که نمی دانیم چه می گویی و از چه حرف می زنی. حبیب بن مظاهر هم پاسخ او را داد و گفت: خدا دل تو را مهر کرده و نمی توانی سخن حق را بفهمی و بپذیری.
امام حسین (ع) سخن خود را ادامه داد و فرمود: اگر در این گفتار من هم تردید دارید آیا در این نیز شک دارید که من پسر دختر پیامبر(ص) شما هستم؟ به خدا قسم در شرق و غرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست. وای بر شما، آیا کسی از شما را کشته ام که خون او را از من می خواهید؟ یا مالی از شما را برده ام؟ یا قصاص جراحتی از من می خواهید؟
لشکر یزید در پاسخ امام حسین(ع) خاموش شد و چیزی نگفت.
امام حسین(ع) فریاد زد و نام تعدادی از کسانی را که به ایشان نامه نوشته و ایشان را دعوت کرده بودند، بر زبان راند. امام حسین (ع) فرمود: ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزیدبن حارث آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده یاری وارد خواهی شد؟
قیس بن اشعث پاسخ داد: ما نمی دانیم تو چه می گویی! ولی به حکم عبیدا... تن در ده زیرا که او چیزی جز آن چه دوست داری درباره تو انجام نخواهد داد؟ امام حسین(ع) فرمود: نه به خدا نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد.
آنگاه از شر آنان به خدا پناه برد و این آیات را تلاوت کرد:
وَإِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ أَن تَرْجُمُونِ
من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اینکه مرا سنگباران کنید. سوره دخان آیه 20
إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُم مِّن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَّا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ
من از هر متکبرى که به روز حساب عقیده ندارد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام. سوره غافرآیه 27
وچون از شتر خود پیاده شد، لشکر یزید که سخن امام حسین (ع) در دل آنان تاثیر نکرده بود، به طرف امام(ع) هجوم آوردند.
تنها کسی که به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و ره صدساله را لحظه ای پیمود، حربن یزید ریاحی بود.
پرده هفتم، مباحثه ابن زیاد و مسلم و اتهام امام حسین و یارانش به تفرقه افکنی:
یکی از مباحث کلیدی که بین ابن زیاد و مسلم ابن عقیل به عنوان نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه رد و بدل شد و هنوز نیز وجود دارد این است که امر به معروف و نهی از منکر موجب تفرقه ی مردم معرفی می گردد!! که همین بحث بین ابن زیاد و مسلم به این شکل مورد بحث قرار گرفت:
ابن زیاد گفت: اى مسلم! مرا خبر ده که تو به چه کار به این شهر آمده اى؟ امور مردم منظم بود و تو آمدى تفرقه در میان ایشان افکندى و اختلاف کلمه بین آنان ایجاد نمودى . مسلم علیه السّلام فرمود: من براى ایجاد تفرقه و فساد نیامده ام بلکه براى آن آمدم که شما مُنْکر را ظاهر ساختید و معروف را به مانند شخص مرده دفن نمودید و بر مردم امیر شدید بدون آن که ایشان راضى باشند. شما خلق را وا داشتید به آن چه خداى متعال امر به آنها نفرموده و کار اسلام را در میان مردم به مانند پادشاهان فارس و روم جارى ساختید. ما آمدیم از براى آن که معروف را به مردم امر و منکر را از آنها نهى کنیم و ایشان را دعوت به احکام قرآن و سنّت رسول الله نمودیم و ما شایسته این منصبِ امر و نهى بودیم و براى همین نیز قیام کردیم.
پرده هشتم، نظر امام حسین در مورد هدفش:
امام حسین (ع ) هدف از قیام خود را اینگونه معرفی می فرماید:
"لم اخرج اشرا ولابطرا ولا مفسدا ولا ظالما ، وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امت جدی"
همانا من به منظورتباهگری و خود خواهی وفساد وستمگری حرکت نکرده ام ، تنها برای اصلاح امت جدم رسول خدا قیام نموده ام
وقتی خود امام حسین می فرماید هدفش را اصلاح امت جدش بیان می کند نمی توان ونمی بایست این هدف را با عباراتی مانند تعامل و معامله تحریف نمود.
نتیجه:
با دقت در سخنان امام حسین علیه السلام، حضرت عباس و حضرت مسلم با لشکر باطل و حتی با واسطه هایی که به ظاهر خودشان را دوست و دلسوز امام نشان می دادند، می توان فهمید که همه ی این سخنان نصیحت، پند، امر به معروف و نهی از منکر ، اتمام حجت و در جهت تربیت هستند و بوی هیچ تعاملی از آن ها به مشام نمی رسد، امام حسین علیه السلام در آنجایی که پای مبارزه با طاغوت در میان است مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح می دهد و با وجود این انتخاب، آن را به گونه ای کارگردانی می کند تا با هر گفتار و رفتارش فرصتی برای هدایت، تربیت و توبه ایجاد کند، همانطوری که مشاهده می کنید در این سخنان خبری از تعامل با لشکر طاغوت دیده نمی شود و امام حسین علیه السلام صراحتاً بیان می کند که در جایی که فسق و فجور و تعدی گری طاغوت آشکار و غیرقابل انکار است، معامله ای جز امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه و مقاومت کردن وجود ندارد و این همان پیامی بود که امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری از این حادثه عظیم برداشت و ترویج کردند و همان پیامی است که ماهاتمام گاندی و بسیاری از آزادی خواهان و استکبار ستیزان عالم آموختند و بر ما فرض است تا این پیام متعالی دچار تحریف و تأویل نگردد، حواسمان باشد که ذبح شدن پیام و منطق امام حسین علیه السلام به مراتب از شهادت ایشان تلخ تر است.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می گردد.