سرکار خانم سادات علوی مطلبی را در وبلاگشان گذاشته اند که درد دل فرزند شهیدی با ایشان بوده و پاسخش را از دوستان خواسته بودند که ابتدا نامه ی این دختر را و سپس پاسخشان را تقدیم می دارم، امید که پدر مهربان این دختر از من حقیر راضی باشد و روزی دستم را بگیرد.
بسم رب شهداء
سلام خانم موسوی
منم مثل دخترتون بدونید خسته روزگار شدم ودلشکسته از دست همه مردم ........خیلی وقتا از دست بابام عصبانی میشم چرا مارا تنها گذاشت وازش ناراحت میشم که چطور دلش اومد بذاره بره
مادرم باردار بود بابام رفت جبهه الان که مابزرگ شدیم گذاشته رفته ومارا به هیچ کس واگذار نکرده هیچ پشت وپناهی نداریم واونقدر از دست این مردم خسته میشم که همش اعتراض میکنم ودوست ندارم با عکس بابام حرف بزنم خیلی وقته باهاش حرف نزدم چون احساس غم خیلی بزرگی در تمام وجودم شعله ور شده وخیلی سست شدم نمی دونم چرا اینا را به شما گفتم ولی فکر کردم شما تنها کسی باشیدکه شاید این حس تنهایی من را درک کنیدوبفهمید که چقدر از دست بابام ناراحتم منم حق داشتم اونو کنار خودم حس کنم ولی این حق ازم گرفته شد.
و اما پاسخ حقیر:
دخترم سلام،
شاید کسانی به شما گفته باشند که پدرتان بین شما و خدا، خدا را انتخاب کرده و شما را تنها گذاشته است و حال این که پدرتان شما وخدا را در دو طرف ندیده است تا یکی تان را انتخاب کند، پدرتان در لبیک به خدا و در حمایت از همسر بزرگوار و دختر مهربانش به جبهه رفتند.
و این که همین حس غربت که داری، حسی است که بزرگترین نعمت خداست برای کسانی که خدارا دوست دارند چرا که این حس تا نباشد کسی با دل نشکسته به خدا نمی رسد و هرچه انسان غریب تر، نزد خدا نزدیکتر می گردد، و چقدر نعمت است که دختری خدایش را صدا کند "بسم رب شهداء" و چقدر پاسخ خدایش شنیدنیست.
دخترم! اگر شما امروز دلت برای پدرت تنگ شده است، پدرت سال ها پیش دلش برای شما و سلامتی و آرامش و امنیت شما پر می کشید ولی او از آن بی غیرت ها نبود که آرامش و امنیت خانواده اش را به دیگران بسپارد و خود در خانه بنشیند و بستر عافیت بگزیند، او عکس شما را در جیبش روی قلبش گذاشت و برای شما خون ریخت، و حال این که پدران معمولی خیلی که برای فرزندانشان زحمت بکشند، عرقی است که بر جبین می نشانند.
دخترم، پدرتان هرگز شما را ترک نکرده است، پدرتان شهیدیست که نزد خدا روزی می خورد و پدریست که تنها و بدون همسر و فرزندش هیچ رزقی از گلویش پایین نمی رود، پدرشما سایه ایست بالای سرتان که فقط کافی است چشمت را از ظواهر ببندی تا سایه اش را روی سرت حس کنی، دخترم! هرگاه با پدر عزیزت تنها شدی، ما را نیز به جای برادران و خواهرانت به پدرمهربانت معرفی کند و از ایشان بخواه همانطور که شما را پدری می کند ما را نیز با دعا و شفاعت پشتیبان باشد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.