91/1/15
8:41 ص
امسال پنجشنبه، روز دهم فروردین، هنوز سر کار بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت که دایی سیدطالبم که سرش برای کار خیر درد می کند، در حال کمک به برگزاری یک عروسی در یکی از روستاهای حوالی ماکلوان فومن است و تماس گرفته گفته شما هم بیایید؛ من هم بعد از پایان ساعت اداری به دنبال بچه ها رفتم و باهم به محل عروسی رسیدیم.
جایتان خالی! مناظر و دیدنی های این منطقه که در جاده ی فومن به ماسوله قرار دارد اگر چه برای ما گیلانی ها تقریبا عادی شده است، اما بعید می دانم از خاطر میهمانان خارج از استان مان برود. بعد از طی یک جاده خاکی تقریباً 2 کیلومتری با پرایدمان، رسیدیم به محلی که دیگر ماشین از آنجا بالاتر نمی رفت و ماشین مان را کنار مدرسه ی آنجا پارک کردیم و بقیه راه را پیاده در یک زمین نسبتاً شیب دار به سمت خانه ی پدرعروس رفتیم.
بالاخره رسیدیم به عروسی و یک مراسم عروسی محلی با لباس های سنتی رنگارنگ، ولی بسیار محجوبتر از لباس های مجلسی شهری ها را در حیات خانه ی پدر عروس شاهد بودیم. اگرچه دیر رسیدیم و به نهار نرسیده بودیم، نشستیم روی صندلی های پلاستیکی میهمان ها و کمی هم در همان حوالی قدم زدیم، که اگر چه دیگر منتظر غذا نبودیم فهمیدیم برایمان غذا مهیا کرده اند و همین شد که مارا به خانه ی پدر عروس دعوت کردند و در آنجا کنار سفره ای نشستیم با پلو و فسنجان، با تنگی از آب کدر که فهمیدیم آب همه ی چشمه ها زلال نیست. خانه ی قدیمی و کاه گلی شان نه آب داشت، نه برق و نه گاز، تنها چیزی که آنجا از مظاهر زندگی ما شهری ها به چشم می آمد گوشی های موبایلی بود که در دست بعضی هایشان بود و من می دیدم که برخی از میهمانانی که باما سرسفره نشسته بودند غذا از گلویشان پایین نمی رود، احتمالاً چون فکر می کردند غیر بهداشتی است. دایی ام می گفت برای این روستا دو دستشویی ساخته اند و شاید این دو دستشویی تنها نشانه ای از رعایت چیزی شبیه بهداشت در آن محل بود.
بخاری شان هیزمی بود و ساعت 5 عصر دیگر اتاق شان تاریک شده بود، آخر این خانه ها پنجره هایشان هم برای هدرنرفتن گرما کوچک ساخته می شود. چایی مان را هم که از همان آب کدر بود خوردیم و دوباره به محفل عروسی برگشتیم.
یک ساعت بعد در راه برگشت، همسرم چیزی به من گفت که نتوانستم از نقلش خودداری کنم، همسرم از یکی از خواهر های عروس نقل کرد که اگر پول یارانه ها نبود همین عروسی را نیز نمی توانستند برگزار کنند و همین لباسها را هم با همان پول یارانه ها خریده اند و البته راست می گفتند، چرا که آنها قبلاً نه تنها آب و برق و گاز نداشتند، بلکه یارانه ای هم از آن جهت دریافت نمی کردند و حالا اگرچه هنوز آب و برق و گاز ندارند ولی لااقل بخش نقدی یارانه را که به ما نیز تعلق می گیرد را دریافت می کنند، اگر چه بخش غیر نقدی اش که در مصرف همان آب و برق و گاز در قبض به ما می دهند را دریافت نمی کنند، در هرصورت برایم مهم بود که با چشم خودم ببینم واقعاً این ادعا که هدفمندی یارانه ها خدمتی به طبقات محروم بود چقدر حقیقت دارد و البته خداروشکر می گویم که واقعاً حقیقت داشت و امیدوارم با اجرای فازهای بعدی هدف مندی، بازهم این روستایی ها وضعیت درآمدی بهتری پیدا کنند، اگر چه این حقیقت شیرین نمی تواند توجیهی برای کمبود و عقب افتادگی باشد، بالاخره این روستایی ها هم به بهداشت و برق و زندگی راحت نیاز دارند.
در انتها به همراه شما برای این عروس و داماد سعادت و خوشبختی آرزو می کنیم.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.