90/12/20
8:35 ص
قبلاً در مورد جدایی نادر از سیمین نوشته ام اما چشمم به یک بررسی دقیق و همراه با ضمائمی از فیلم که متأسفانه در اینجا قابل مشاهده نیست از وبلاگ "یادداشت های شخصی ابوالفضل اشناب" خورد که به نظرم جالب آمد و تقدیم به همه ی دوستان می نمایم:
روایت درد
- من ترجیح میدم بچه ام توی این شرایط بزرگ نشه حاج آقا... به عنوان یه مادر حق دارم
- چه شرایطی؟ ها؟
سکانس ابتدایی فیلم "جدایی" است که "نادر و سیمین" نشسته اند پای میز قاضی که همان دوربین ما باشد. بازی بازیگران اینقدر خوب است که اصلا حس نمیکنید دارید فیلم تماشا می کنید انگار یکی از دادگاه های خانواده است که فرقش با بقیه اینجاست که صورتشان شطرنجی نیست.
موضوع فیلم مهاجرت "سیمین" است و مخالفت "نادر" که کار را به طلاق کشیده است اما هردو به دخترشان وابستگی زیادی دارند.
تم اصلی فیلم بر اساس همین ماجرا نوشته شده و اتفاقی هم آنرا شاخ و برگ میدهند اما این فیلم به همین سادگی ها که خواندید نیست یعنی نمی توان آنرا یک درام اجتماعی ساده پنداشت. چیزی که امروز شاهدش هستیم موفقیت های پی در پی جدایی است و اکران سراسری این فیلم در جهان اما می شود به این فیلم خوش ساخت طور دیگری هم نگاه کرد.
چند صحنه ای از فیلم هست روایت متفاوتی با دیگر صحنه ها دارد که در آن موضوعاتی خلاف اسلام و فرهنگ ایرانی دیده میشود. در این یادداشت به این صحنه ها پرداخته ایم.
روایت اول : زنان جدایی
نماد زن در این فیلم دو شخصیت "سیمین" و "راضیه" هستند ، سیمین معلم انگلیسی است و سیگار می کشد و درخواست طلاق داده و جدی در فکر مهاجرت و خلاص شدن از این کشور است. راضیه چادری است ، محکم معتقد به شرع است ، با وجود حامله بودن بخاطر فقر مجبور به کار در خانه هاست و دختربچه کوچکی نیز دارد.
راضیه و سیمین دو نماد زن در این فیلم هستند
بخواهی یا نخواهی مقاومت کنی یا نکنی ، موافق باشی یا نباشی تصویری که از "راضیه" نشان داده می شود همردیف با بدبختی است و ذهن این را خوب تحلیل می کند. البته انتظاری از آقای فرهادی نیست هیچ وقت نبوده ، ذهنیت چادر مساوی تحجر را خود سیمای ملی ما هم نصب العین قرار داده است و دوباره گویی این موضوع کهنه فقط ذهن را اذیت می کند و دل را خون.
روایت دوم : الو؟ دفتر آیت الله؟
پدر نادر فراموشی دارد و از عهده کارهای شخصی اش بر نمی آید ، در صحنه ای می بینیم که او لباسش را کثیف کرده است و به کمک احتیاج دارد "راضیه" او را به حمام راهنمایی می کند و منتظر می شود ، پیرمرد از عهده هیچ کاری بر نمی آید "راضیه" دو دل است از طرفی اعتقاداتش نمیگذارد به مرد نامحرم نزدیک شود از طرفی هم پیرمرد زمینگیر است ، او بعد کلی کلنجار رفتن با خودش به دفتر مرجع تقلیدش زنگ می زند و حکم قضیه را می پرسد .
صحنه طوری است که ناخودآگاه مخاطب با خودش می گوید این چه اعتقادی است؟ پیرمردی که هیچ حسی ندارد و بشدت به کمک نیاز دارد را رها کرده است و دارد استخاره می کند؟ این چه عقیده ای است؟ به این نکته هم دقت داشته باشید که این فیلم هم اکنون در بسیاری از کشورها در حال اکران است ، وقتی مخاطب ایرانی با کار "راضیه" کنار نمی آید مخاطب خارجی چگونه راجع به این اعتقاد فکر می کند؟ اعتقادی که حلقه های زنجیرش بدبختی و چادر مشکی و دفتر مرجع تقلید است. دوست داشتم از آقای فرهادی می پرسیدم حتما شما خبر دارید که مردم ایران ملتی معتقد هستند و شما هم کارگردان باهوشی هستید ، فکر نکردید که قسمتی بزرگی از مردم ممکن است از این صحنه کاملا اضافی در فیلم برنجند؟
فیلم این صحنه ؛ کلیک کنید
یک سکانس کوتاه از خیل سکانس های شلوغی دادسرا
دو : طرز برخورد قاضی ها و دادجو ها که با جملاتی نظیر ، "اینجا من تصمیم می گیرم" ، "من میگم حق با کیه " و... و درکنارش روحیه نسبتا خالی از عاطفه ای که هیچ توجهی به صحبتهای طرف مقابل نمیکند.
سه : حضور کودکان خردسال و معصوم که در این فضای مسموم حضور دارند ، فضایی که مملو از گناهکار است . بیشتر از همه هم حضور دختر راضیه مخاطب را آزار می دهد که چهره معصومانه اش با این فضا یک پارادوکس جدی ایجاد کرده است. دختر نادر نیز شدیدا در تکاپوی تحصیل است اما در این فضای آلوده نمی تواند درس بخواند.
"سمیه" تقریبا در تمام فیلم سرگردان است
معصومیت کودکانه و نگرانی و سرگردانی میان آدمهای دادسرا
دختر نادر در راهرو های دادسرا در انتظار پدر
حجت و خانواده اش
راجع به این صحنه میشد متن نوشت اما به همین عکس بسنده کردم. خوب دقت کنید این صحنه می تواند حاوی چه پیامی برای ذهن مخاطب باشد؟
یکی دیگر از لحظه های تامل برانگیز فیلم که در آن دختر حجت چشمش به پاهای با زنجیر بسته شده یک مجرم می افتد و مجرم متوجه می شود و به او لبخند می زند. قضاوت پای خودتان دلیل وجود این صحنه ها چیست؟ نمایش تاریکی تا چقدر؟
دوست داشتم سوال دومم از آقای فرهادی این باشد که شما که خود را نماینده ملت ایران می دانید و به آن افتخار می کنید چرا صحنه هایی که از جامعه ایرانی مجسم نمودید بجز دست و پا زدن عده زیادی از مردم (که هیچ جای دیگر فیلم اینطور حضور ندارند) در بدبختی و گناه و جرم و جنایت چیز دیگری نیست . آقای فرهادی همه چیزی که شما از جامعه در "جدایی" نشان می دهید همین تاریکی ها و سیاهی هاست البته بجز صحنه های بازار که آنهم سیاه و کثیف است.
نمای کارگاه حجت در بازار ، بهم ریختگی و کثیفی از سر و روی صحنه بالا می رود
نمای بیرونی بازار که مثل دادسرا مکانی شلوغ و کثیف است
روایت پنجم : قرآن ما
همه چیزی که ما در این فیلم از قرآن می بینیم دو صحنه است یکی صحنه ای که در آن "حجت" شوهر "راضیه" بخاطر شکی که به شهادت معلم دختر نادر درباره همسرش دارد به محل کار او می رود و سر و صدا راه می اندازد و معلم را تهدید می کند و از او میخواهد دست روی قرآن بگذارد و قسم بخورد که راست گفته است
صحنه بسیار خوب از آب درآمده و بازی حیرت آور شهاب حسینی تحسین برانگیز است.
حجت از معلم می خواهد به قرآن قسم بخورد
در آخر معلم به قرآن قسم می خورد و حجت مدرسه را ترک میکند . در دید اول این سکانس نیز یکی از سکانس های خوب مثل دیگر سکانس هاست اما علت نمایش قرآن به این شکل نامفهوم است اول اینکه قرآن به سادگی وسیله اثبات راست و دروغ میشود و مثل آب خوردن هم به آن قسم می خورند دوم اینکه تنها چیزی که می تواند شخصیتی مثل حجت که اصلا اهل حرف زدن و منطق نیست و فقط حرف خودش را می زند را آرام کند قرآن است ، یعنی به همان "تیپ" که راضیه و چادرش اهل آن بودند "حجت" و قرآن نیز اضافه میشود.
صحنه دوم نیز شبیه همین است همه در خانه حجت جمع شده اند تا نادر پول دیه بچه سقط شده را به حجت بدهد طلبکاران حجت منتظرند و نادر هم چک را می نویسد . وقتی میخواهد چک را بدهد رو به راضیه میگوید : خانم شما آدم معتقدی هستید یه قرآن بیارید قسم بخورید که من باعث مرگ بچه شما شدم. و راضیه چون هنوز به این قضیه شک دارد این کار را نمی کند (در ادامه خواهیم گفت چرا) و حجت که هنوز از شک راضیه با خبر نیست از موضوع مطلع میشود و چند لحظه ای گنگ نگاه می کند سپس از راضیه می خواهد که به قرآن قسم بخورد و گناهش پای او ، جالب اینجاست که همان حجتی که با قسم به قرآن معلم را رها کرد اینجا همان عقیده را بخاطر فقر حاضر است زیر پا بگذارد. راضیه راضی نمیشود و یکی از تاثیرگذار ترین (بخوانید ناراحت کننده ترین) صحنه ها شکل می گیرد.
فیلم این صحنه ؛ کلیک کنید
باز همان پرسش های ذهن مخاطب اینبار بر سر قرآن شکل می گیرد. تمام تعریف قرآن همین دو صحنه است و تاثیرش بر ذهن مخاطب.
روایت ششم : زور مقنعه
صحنه ای بسیار کوتاه و گذراست که توجهم را جلب کرد. سیمین معلم زبان است و در آموزشگاه تدریس می کند ، کلاس که تمام می شود ما از نمای بیرون ساختمان سیمین را می بینیم که به سرعت شال را روی سرش انداخته و مقنعه را از زیر آن می کشد. دو بحث پیش می آید ،اصلا چرا باید همچنین سکانسی در فیلم باشد؟ دوم معنای تعویض سریع مقنعه و شال چیست؟ این سکانس نمی تواند حاوی این پیام باشد که در محیط های اداری ایران زنان باید با مقنعه مشکی ولو در عین عدم علاقه به آن حضور داشته باشند و راهی هم برای فرار از آن نیست؟ می تواند؟
روایت هفتم : دروغ های سمی
این دیگر بحث صحنه خاصی از فیلم نیست چون اگر بخواهیم سکانس هایی که این موضوع زشت را در خود دارند بیاوریم باید به قدر چهار صفحه دیگر نوشت.
دروغ
حقیقتا نمی دانم چرا آقای کارگردان اینقدر به این موضوع بها می دهد و برایش ارزش قائل است؟ تمام فیلم مملو از دروغ هایی است که داستان را گره می زنند . نادر به سیمین دروغ می گوید سیمین هم به او ،راضیه به همسرش دروغ می گوید ،نادر به قاضی دروغ می گوید ،نادر به دخترش دروغ می گوید در سکانسی حتی دختر نادر هم مجبور می شود به قاضی دروغ بگوید.
تنها کسی که راست می گوید هم (معلم دختر نادر) بخاطر این کارش آزار می بیند و با مزاحمت حجت روبرو می شود.
نادر می داند راضیه را هل داده است اما به دروغ منکر میشود ،راضیه میداند قبل از ضربه نادر تصادف کرده است و سقط نوزادش تقصیر نادر نیست اما دروغ می گوید ، نادر میداند که خبر داشته راضیه حامله است اما به دروغ منکر قضیه میشود. این عمل زشت جای جای فیلم را مسموم کرده است . فیلم قبلی آقای فرهادی هم همنیطور بود ، "درباره الی" نیز مملو از دروغ هایی بود که شخصیت های قصه بهم می گفتند .
پنهان کاری و دروغ از اصول فیلم سازی آقای فرهادی است.
دوست داشتم از تنها کارگردان اسکاری سینمای ایران بپرسم چرا اینقدر این موضوع را دوست دارید؟ چرا مخاطب سینمای شما باید زیر دروغ های فیلم بمباران شود؟ در ذهن شما چه میگذرد؟
روایت هشتم : یک سوال از تاریخ
در صحنه ای که باز در دادسرا می گذرد ، دختر نادر (سارینا فرهادی) مشغول درس خواندن است و مادربزرگش نیز از او سوال می کند ، درسی که می خواند تاریخ است
اما نکته جالب توجه اینجاست که ما فقط در این پرسش و پاسخ یک جمله از این کتاب تاریخ می شنویم :
مردم به دو دسته تقسیم می شدند طبقه اول مردم تهی دست و فقیر و طبقه دوم اشراف و ثروتنمدان. نمی فهمیم که چرا باید از کل کتاب تاریخ همین یک جمله در اینجا استفاده شود ، معنای این جمله در این صحنه چیست؟ این جمله نماد بی عدالتی حکومت است و غیر از این هم هیچ مفهمومی نمی توان برایش تصور کرد. این طور نیست؟
آقای فرهادی کاش میشد پاسخ بدهید
کتاب تاریخ و جمله ای تامل برانگیز و انگار هدف دار
.................
خب این صحنه هایی بود که از دید ما میشد طور دیگری هم به آنها نگاه کرد.
مخاطب عزیزِ این مطلب! به هیچ وجه نمی توان این صحنه ها را اتفاقی فرض کرد ، جدایی نادر از سیمین فیلمی است که بر روی لحظه به لحظه اش فکر شده است و نتیجه این فکر که از دید من قطعا فکری مسموم است شده است موفقیت هایی که امروز شاهدش هستیم.
در نهایت هم با نهایت تاثر و تاسف نادر و سیمین از هم جدا میشوند و دختری می ماند که بهتر است در "این شرایط" بزرگ نشود ،آقای کارگردان جمله ابتدایی اش را ثابت کرد. "دوست ندارم بچه ام توی این شرایط بزرگ شه" و ماییم و سوالی که کارگردان رندانه جوابش نمی دهد.
چه شرایطی؟ ها؟
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.