90/6/8
10:31 ص
اگر چه رسمِ این وبلاگ استفاده از مطالبی هست که خودم نوشته ام اما بعضا از درج برخی مطالب نمی توانم بگذرم و ضمن عرض پوزش، امیدوارم مورد توجه دوستان قرار بگیرد:
رجانیوز:
شایان ذکر است هرگونه تشابه بین داستان و شخصیت های زیر با یکی از سریالهای امسال اتفاقی بوده و برای خود ما هم عجیب است؛ چه جالب!
امیرحسین پسر متدینی است و به همین دلیل از معدود شخصیتهای تلویزیونی در چند سال اخیر است که ریش دارد. این امیرحسین خان عاشق دختر صاحب کار خود است که از قضا آن دختر خانم هم که آیدا نام دارد، بر خلاف فضای خانواده خود متدین است. این آیدا خانم از آنجا که نمی تواند ریش داشته باشد، باید چادر داشته باشد تا معلوم شود متدین است اما متاسفانه از سوغات مجالس شبانه ناصرالدین شاه در اروپا به عنوان چادر استفاده می کند که بسیار تاسف انگیز است و غفلت از این مهم از طرف مسئولین صدا و سیما عجیب است!
طنز- محمد رضا شهبازی: سریالهای ماه رمضان امسال در شرف اتمام است و پیشاپیش مشخص است که طبق سنوات گذشته و در نظرسنجی های سیما قطعا مردم بیش از 90 درصد از این سریالها راضی خواهند بود اما از آنجا که ما نگران همان 10 درصد باقی مانده هستیم، قصد داریم تا با پیشنهاد دادن یک قصه کاملاً تخیلی به کارگردانها و مسئولین سیما، همانها را هم راضی کنیم.
این آیدا خانم علی رغم اینکه متدین است اما هر وقت دوربین روی او زوم می شود، تنظیمات رنگ تلویزیون بههم می خورد و کنتراست آن بالا و پایین می شود تا ما متوجه صدق گفتار آقای ضرغامی شویم که آرایش غلیظ بازیگران را ناشی از اشکالات تنظیم رنگ گیرنده ها دانسته بودند.
خلاصه امیرحسین در طی یک ماجرای اکشن به کما می رود و در آنجا با یک روح دختر جوان برخورد می کند که معلوم نیست تلویزیون ما چرا روی صورت این خانم تنظیمات رنگش بهم نمی خورد!
امیرحسین که نمونه یک جوان مذهبی است و کلی آیه از جاهای مختلف قرآن حفظ است، با عنایت به اینکه در عالم برزخ تکلیف از انسان برداشته می شود، طرح دوستی با این روحه (یعنی روح مؤنث) می ریزد و چون خیالش راحت است که آیدا او را نمی بیند، با او به پارک می رود و حتی به توصیه خانم روح از قسمت با صفاتر پارک رد می شوند؛ چه جلافتا!
امیرحسین بعد از مدتی زندگی در حالت روحی به این نتیجه می رسد که عجب کویتی است اینجا! بدون کرایه می توان سوار تاکسی شد، می توان در چند رشته به ادامه تحصیل مشغول شد، آنهم بدون کنکور و امتحان پایان ترم و می توان کلی کار دیگر کرد که ما از بیان آنها معذوریم.
خلاصه امیرحسین که کلی با روح بودن خودش حال می کند و کلی هم عاشق روحه شده است، دلش می خواهد که در این حالت بماند. او به خواب آیدا رفته و سعی می کند به او ثابت کند که خودش دزدی کرده و اصلا یاور و دوستانش دزد نبوده اند. او با این کار سعی می کند تا مانع موفقیت پلیس در پیدا کردن بدن نیمه جانش شود ولی پلیس باهوش تر از این حرفهاست و عمراً گول نمی خورد.
آقای پلیس باهوش وقتی از خواب هایی که آیدا دیده است، با خبر می شود، از او می خواهد که در خواب از امیرحسین اصل ماجرا را بپرسد ولی آیدا می گوید که امیرحسین جواب سرراست نمی دهد. بنابراین پلیس به آیدا پیشنهاد می دهد که او هم به کما برود تا ببیند واقعا امیرحسین دزد بوده است یا نه.
پلیس با چوب به سر آیدا می زند و او را به کما می فرستد ولی چشمتان روز بد نبیند! آیدا همین که به کما می رود، می بیند امیرحسین با روح مذکور نشسته است کنار جوی و دارند بستنی می خورند و درباره اسم بچه هایشان صحبت می کنند. آیدا سر امیرحسین داد میزند و امیرحسین سریع یکجای دیگر را که آیدا بلد نیست، تصور و فرار می کند و تا آیدا تاکسی گیر بیاورد و برود آنجا، امیرحسین بستنی خود را تمام می کند و با چوبش گوش خود را می خواراند.
از آن طرف آیدا سر می رسد به امیرحسین می گوید چرا با من این کار را کردی؟ امیرحسین می گوید "تو چطور اومدی اینجا آیدا" و آیدا همه چیز را می گوید.
امیرحسین به آیدا پیشنهاد می دهد که بیا در همین عالم روحی با هم زندگی کنیم چون اینجا نه از اجاره خانه خبری هست و نه از پیدا کردن کار و... اما آیدا می گوید که عوضش اینجا یارانه هم نمی دهند!
آیدا به خواب پلیس می رود و ماجرا را به او می گوید اما پلیس باور نمی کند که امیرحسین با آنهمه ریش این حرفها را زده باشد. آیدا به او می گوید خودت بیا ببین. پلیس هم با چوب به سر خودش می زند و می رود به عالم کما و میبیند که بله امیرحسین برای خودش یک پا آدم جعلق و ولگرد شده است که چون چشم گشت ارشاد را دور دیده، هی با روح های خانم طرح دوستی میریزد. پلیس به خواب همکارش می رود و از او می خواهد که همراه با چند نفر از همکاران به عالم کما بروند تا به وضعیت بی در و پیکر آنجا سر و سامان بدهند. از آن طرف پدر و مادر آیدا هم به کما می روند تا همانجا امیرحسین را راضی کنند که دخترشان را بگیرد، چون اسمش روی اوست.
فاطمه هم که دوست آیدا است و با رفتن آیدا بی کار شده و نمی داند کجا علاف باشد و چتر شود، به کما می رود و دوباره آویزان آیدا می شود و چون خودش انگار اصلاً خانواده نداشته به فکر بردن خانواده خود نمی افتد.
خلاصه به این وسیله عالم ارواح هم سر و سامان می گیرد و چون عید فطر نزدیک است، سریال تمام می شود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.