90/6/9
1:18 ص
دوستی در استانداری دارم که مدیر دفتر یکی از معاونین استانداری است، بعضی وقت ها که گذارم به استانداری می افتد برای دیدارش سری به وی می زنم. ایشان دوستانه به من می گفت مثلاً این کسی که الان رفت داخل اتاق معاون، مدت هاست که برای گرفتن یک پست خودش را به درو دیوار این مسئول و آن مسئول می زند، و همین فرد قبلاً هم، همینطوری پستی گرفته و البته به آن گند زده بود و متأسفانه از این موارد روزی نیست که به استانداری چندتایی سر نزند.
خبر واثق دارم که از این افراد تعداد زیادی روزانه به فرمانداری ها، به دفاتر امام جمعه ها، دفاتر نمایندگان مجلس و ... سر کشی می کنند و متأسفانه، متأسفانه در بسیاری موارد موفق به گرفتن پست می شوند. این افراد که برای گرفتن یک پست بارها عزت نفس خویش را زیرسوال برده اند، برای حفظ آن از هیچ ذلت و نکبتی فروگذار نخواهند کرد، اینان هر همکار موفقی را قبل از این که رقیب محسوب شود، محدود و محبوس و نابود می کنند تا نتوانند خودی نشان دهند و تمام سعی خود را می کنند تا دوستان و بله قربان گویان خودش را در دور و بر خود جمع کند و این گونه سیستم ها مدام از نیروی انسانی موفق خود محروم گشته و چه بسا این چنین نیروهایی گرفتار تبعید یا اخراج گردند.
همیشه انسان های قابل و لایق بیش از این که خودشان نیاز به مدیریت داشته باشند، مورد نیاز جامعه هستند و این چنین افرادی عزت خود را به ذلت گدایی ریاست نمی فروشند و به همین راحتی نخبگان سالم، کنج ازلت را بر گنج قدرت ترجیح می دهند تا قدرت طلبان، درکِ قدرت را با دَرَکِ ظلمت خریداری کنند.
معمولاً برسرکار آمدن انسان های قدرت طلب مصادف خواهد شد با محروم شدن اربابان رجوع از حل مشکلات شان و انجام باری به هر جهت کارها، در چنین سیستم هایی مدیران هدف اولشان را جلب رضایت مافوق قرار می دهند و اهداف عالیه ای مانند رضایت خداوند، حل مشکلات مردم، اجرای عدالت و رعایت انصاف به فراموشی سپرده می شوند و همان جلب رضایتِ مافوق نیز معمولاً از روش های غلطی مانند آمارسازی، چاپلوسی و امتیازدهی صورت می گیرد و اینچنین، سیستم ها با جذب مدیران قدرت طلب به امراضی گرفتار می شوند که نه تنها خود سیستم را، بلکه جامعه را درگیر و گرفتار کرده و به ورطه ی نابودی می کشانند.
نمی دانم چرا علما و روحانیون وارسته یی که گرفتار دنیا طلبی نیستند، جامعه ی هدف مدیران را بیش از مردم عادی به چالش نمی کشانند تا بدانند کسب و ارتقا و حفظ قدرت چگونه آتش سوزان جهنم را مشتعل می کند؟ چرا نصیحت مدیران نایاب و نصیحت مردم رایج است؟ چرا باید مدیران ما به این راحتی ریاست را بر مسئولیت ترجیح دهند؟ چرا بزرگان ما اهمیت هر امضای شده و نشده را روی پل صراط به قدرت طلبان گوشزد نمی کنند؟ چر وقتی که امضا یا رد یک پرونده باعث گرفتاری یک فرد یا یک خانواده و حتی یک جامعه می شود، کسی موقع امضا کردن یا نکردن دستش نمی لرزد و اکثر مدیران شجاعانه بر اساس روابط امضا و رد می کنند؟
از مدت ها پیش قرار بود تا آیین نامه ای که نحوه ی تعیین مدیران را نظام مند تعریف می نمود اجرا شود، ولی علی رغم ابلاغ آن، متأسفانه از آنجا که مجریان این آیین نامه قالباً خود مخالف چنین قوانینی هستند، همچنان تعیین و تودیع مدیران براساس تسویه حساب های سیاسی یا قومی و خارج از ضوابط و انصاف انجام می شود. نمی دانم حل چنین مشکلی با یک چرخه ی ناقص به طور کلی عملی است یا نه، ولی شروعش مطمئناً از طرف مدیران لایق و منصفی که هنوز هم در بسیاری از پستهای کلیدی فعالند باید صورت گیرد، این توقع زیادی نیست که مدیران مومن و ائمه ی جمعه، شروع کننده ی این نهضت مقدس باشند تا روز به روز تعداد مدیران لایق و مؤمن و خدوم در این کشور بیشتر و تعداد تشنگان قدرت کم گردد.
90/6/8
10:31 ص
اگر چه رسمِ این وبلاگ استفاده از مطالبی هست که خودم نوشته ام اما بعضا از درج برخی مطالب نمی توانم بگذرم و ضمن عرض پوزش، امیدوارم مورد توجه دوستان قرار بگیرد:
رجانیوز:
شایان ذکر است هرگونه تشابه بین داستان و شخصیت های زیر با یکی از سریالهای امسال اتفاقی بوده و برای خود ما هم عجیب است؛ چه جالب!
امیرحسین پسر متدینی است و به همین دلیل از معدود شخصیتهای تلویزیونی در چند سال اخیر است که ریش دارد. این امیرحسین خان عاشق دختر صاحب کار خود است که از قضا آن دختر خانم هم که آیدا نام دارد، بر خلاف فضای خانواده خود متدین است. این آیدا خانم از آنجا که نمی تواند ریش داشته باشد، باید چادر داشته باشد تا معلوم شود متدین است اما متاسفانه از سوغات مجالس شبانه ناصرالدین شاه در اروپا به عنوان چادر استفاده می کند که بسیار تاسف انگیز است و غفلت از این مهم از طرف مسئولین صدا و سیما عجیب است!
طنز- محمد رضا شهبازی: سریالهای ماه رمضان امسال در شرف اتمام است و پیشاپیش مشخص است که طبق سنوات گذشته و در نظرسنجی های سیما قطعا مردم بیش از 90 درصد از این سریالها راضی خواهند بود اما از آنجا که ما نگران همان 10 درصد باقی مانده هستیم، قصد داریم تا با پیشنهاد دادن یک قصه کاملاً تخیلی به کارگردانها و مسئولین سیما، همانها را هم راضی کنیم.
این آیدا خانم علی رغم اینکه متدین است اما هر وقت دوربین روی او زوم می شود، تنظیمات رنگ تلویزیون بههم می خورد و کنتراست آن بالا و پایین می شود تا ما متوجه صدق گفتار آقای ضرغامی شویم که آرایش غلیظ بازیگران را ناشی از اشکالات تنظیم رنگ گیرنده ها دانسته بودند.
خلاصه امیرحسین در طی یک ماجرای اکشن به کما می رود و در آنجا با یک روح دختر جوان برخورد می کند که معلوم نیست تلویزیون ما چرا روی صورت این خانم تنظیمات رنگش بهم نمی خورد!
امیرحسین که نمونه یک جوان مذهبی است و کلی آیه از جاهای مختلف قرآن حفظ است، با عنایت به اینکه در عالم برزخ تکلیف از انسان برداشته می شود، طرح دوستی با این روحه (یعنی روح مؤنث) می ریزد و چون خیالش راحت است که آیدا او را نمی بیند، با او به پارک می رود و حتی به توصیه خانم روح از قسمت با صفاتر پارک رد می شوند؛ چه جلافتا!
امیرحسین بعد از مدتی زندگی در حالت روحی به این نتیجه می رسد که عجب کویتی است اینجا! بدون کرایه می توان سوار تاکسی شد، می توان در چند رشته به ادامه تحصیل مشغول شد، آنهم بدون کنکور و امتحان پایان ترم و می توان کلی کار دیگر کرد که ما از بیان آنها معذوریم.
خلاصه امیرحسین که کلی با روح بودن خودش حال می کند و کلی هم عاشق روحه شده است، دلش می خواهد که در این حالت بماند. او به خواب آیدا رفته و سعی می کند به او ثابت کند که خودش دزدی کرده و اصلا یاور و دوستانش دزد نبوده اند. او با این کار سعی می کند تا مانع موفقیت پلیس در پیدا کردن بدن نیمه جانش شود ولی پلیس باهوش تر از این حرفهاست و عمراً گول نمی خورد.
آقای پلیس باهوش وقتی از خواب هایی که آیدا دیده است، با خبر می شود، از او می خواهد که در خواب از امیرحسین اصل ماجرا را بپرسد ولی آیدا می گوید که امیرحسین جواب سرراست نمی دهد. بنابراین پلیس به آیدا پیشنهاد می دهد که او هم به کما برود تا ببیند واقعا امیرحسین دزد بوده است یا نه.
پلیس با چوب به سر آیدا می زند و او را به کما می فرستد ولی چشمتان روز بد نبیند! آیدا همین که به کما می رود، می بیند امیرحسین با روح مذکور نشسته است کنار جوی و دارند بستنی می خورند و درباره اسم بچه هایشان صحبت می کنند. آیدا سر امیرحسین داد میزند و امیرحسین سریع یکجای دیگر را که آیدا بلد نیست، تصور و فرار می کند و تا آیدا تاکسی گیر بیاورد و برود آنجا، امیرحسین بستنی خود را تمام می کند و با چوبش گوش خود را می خواراند.
از آن طرف آیدا سر می رسد به امیرحسین می گوید چرا با من این کار را کردی؟ امیرحسین می گوید "تو چطور اومدی اینجا آیدا" و آیدا همه چیز را می گوید.
امیرحسین به آیدا پیشنهاد می دهد که بیا در همین عالم روحی با هم زندگی کنیم چون اینجا نه از اجاره خانه خبری هست و نه از پیدا کردن کار و... اما آیدا می گوید که عوضش اینجا یارانه هم نمی دهند!
آیدا به خواب پلیس می رود و ماجرا را به او می گوید اما پلیس باور نمی کند که امیرحسین با آنهمه ریش این حرفها را زده باشد. آیدا به او می گوید خودت بیا ببین. پلیس هم با چوب به سر خودش می زند و می رود به عالم کما و میبیند که بله امیرحسین برای خودش یک پا آدم جعلق و ولگرد شده است که چون چشم گشت ارشاد را دور دیده، هی با روح های خانم طرح دوستی میریزد. پلیس به خواب همکارش می رود و از او می خواهد که همراه با چند نفر از همکاران به عالم کما بروند تا به وضعیت بی در و پیکر آنجا سر و سامان بدهند. از آن طرف پدر و مادر آیدا هم به کما می روند تا همانجا امیرحسین را راضی کنند که دخترشان را بگیرد، چون اسمش روی اوست.
فاطمه هم که دوست آیدا است و با رفتن آیدا بی کار شده و نمی داند کجا علاف باشد و چتر شود، به کما می رود و دوباره آویزان آیدا می شود و چون خودش انگار اصلاً خانواده نداشته به فکر بردن خانواده خود نمی افتد.
خلاصه به این وسیله عالم ارواح هم سر و سامان می گیرد و چون عید فطر نزدیک است، سریال تمام می شود.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/7
1:21 ع
روزی نیست که نشنویم فلان مداح برای فلان مسئول شاخ و شانه کشیده و یا آن یکی مداح به مسئول دیگری فحش های رکیک داده و یا دیگری حکم قتل مسئول دیگری را داده یا حکم ارتداد فرد دیگری از سوی فلان مداح صادر شده!
خدا نبخشد هر کسی را که در کاری تخصص و آگاهی ندارد ولی اصرار به دخالت و اظهار نظر در آن داشته باشد، این مسئله بین مداح و خواننده و رییس دفتر و عالم دینی و متاسفانه همه ی اقشار مشاهده می شود و هیچ کسی نیست که با این مسئله برخورد کند. یک روز یک استاد آواز می آید و در سیاست دخالت می کند بدون اینکه الفبای آن را و حتی دوست و دشمن خودش و کشورش را بشناسد، یک روز یک رییس دفتر می آید و در مورد فقه و روز دیگر در مورد فلسفه و روز دیگر در مورد تاریخ سخن می گوید، دو روز بعد یک مداح می آید و در موضوعات سیاسی، اجتماعی دهانش را به فحش و ناسزا باز می کند، دوباره چند روز بعد یک مسئول نظامی که اتفاقا یک دکتری آبکی هم گرفته است می آید و اقتصاد و فرهنگ و سیاست و امور خارجه را در یک برنامه باهم واکاوی می کند، چند روز بعد یک مداح می آید و برای سر یک نفر جایزه تعریف می کند و بعد از مدتی می آید و حرف خودش را تحریف (نه تکذیب) می کند، دوباره چند روز بعد یک نفر که خودش را جزء هنرمندان می داند می آید و با اظهارات ناشیانه در فقه و تاریخ چادر مشکی را بدترین حجاب معرفی می کند، همین ها موجب شده است که در جامعه افراد بی سواد و یا بی تخصصی را بینیم که در زمینه های کاملاً تخصصی اظهار فضل و نشر جهل می کنند، انگار نه تنها مقابله ای وجود ندارد، بلکه این مسئله فراگیر شده است.
ما ملت را چه شده است؟؟!!! نمی گویم در گوش کسی بزنیم که در خارج از حوزه ی تخصصی خود آنچنان محکم سخن می گوید که مبانی یک علم یا تخصص را به لرزه واداشته است، ولی لااقل چرا از این دکانها فاصله نمی گیریم؟؟! چرا وقتی یک مداح بی پروا و مستمراً حرف هایی می زند که نشان از کج فهمی سیاسی، فقی و اجتماعی دارد بازهم به گردش جمع می شویم؟؟!! آخر کسی نیست به این مداحان محترم بگوید که مگر کشور کم عالم و فقیه و مجتهد و دین شناس و جامعه شناس دارد که شما کسی را تکفیر می کنید؟؟!!! حال اصلاً شناخت شما صحیح، مگر می شود اینچنین در ملأ عام بی پروا دهان به ناسزا گشود؟!! قبلاً مداحان در محضر علما و سخنرانان مداحی و روضه خوانی می کردند و اگر اشتباهی داشتند همانجا آن عالم اصلاح می کرد، اما از وقتی که مداحان ما خودشان منبر می روند، علم هم همراه علما از منابر رخت بربسته است؛ آن وقت سایتی مانند رجانیوز که می توان روی اسم و فعلش قسم خورد، اینچنین محتاط و مودبانه انتقادی به چنین مداحی می کند، طرفداران غیرتی مداح، آن سایت و نویسنده و مدیر و مسئول را یکجا لقب مزور می دهند! آخر چگونه می شود مداحی بگوید پول خون کسی را می دهم و چند شب بعد بگوید من 1000 تومان می دهم آن هم بدون 3 صفر تازه تا آخر ماه رمضان!!!!! خوب اگر این مداح انسان عاقلی است خب روی حرفش بایستد و اگر از روی جهل سخن گفته بود با عذر خواهی در سخنان آتی خود احتیاط کند و طرفداران هم کمی به خودشان بیایند.
آخر این چه رسم ولایت پذیری است که برخی از این مداحان با غصب منابر سخنان ناعالمانه بزنند و وقتی مورد نهیب و بی مهری ولایت نیز قرار می گیرند بازهم درس عبرت نگرفته و دوباره بدترش را به بهانه ی ولایت مداری تکرار می کنند، خوب همین کار را جریان انحرافی هم می کند، همین کار را هاشمی رفسنجانی هم کرد؛ پس چه فرقی بین جناب مداح و انحرافی و فتنه گر وجود خواهد داشت، وقتی نظر خود را عاقلانه تر از دستور ولی خود بداند؟؟؟
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/7
10:56 ص
مدتی است که برخی افراد در پارسی بلاگ، وبلاگ تاسیس می کنند و در آن فقط یک لوگو و یک لینک می گذارند به یک سایت تفریحی یا بازاریابی! این وبلاگ ها بعضاً هیچ متن و محتوایی نداشته و از مشخصات شان درج مطالبی است که به نشریات زرد شبیه باشد و با بکار بردن چند کلمه مثل شنای مختلط و کلیپ های خفن و از همین چیزها، صرفاً آمار سایت خودشان رو بالاببرن. این وبلاگ ها نه تنها حق پارسی بلاگ را ضایع می کنند، بلکه با درج چند باره مطالبشون، ستون تازه نوشته ها را با تکرار ده باره یک عنوان کاملا و در اکثر موارد اشغال می کنند و حق سایر وبلاگ نویس ها در معرفی و شناسایی تازه نوشته ها به یکدیگر هم زایل می شود. این وبلاگ های کذایی عموماً نه تنها مطلبی منتشر نمی کنند، بلکه لینک هایی که می گذارند هم به مطالب مفید نبوده و فقط به دنبال آمار هستند و همه ی این موارد ما را متوقع می کند تا به خاطر حفظ کرامت و ارزش خودِ پارسی بلاگ، اعضا و خوانندگانش، هر چه سریعتر چاره ای به حال این مشکل بیاندیشند که با توجه به نظارت دبیران مجله ی وزین پارسی بلاگ، به نظر می رسد که این وبلاگ ها کاملاً قابل شناسایی و تشخیص باشند والباقی می شود اراده ی گرداننگان تا بین کمیت آمار و کیفیت، همچنین تعداد بازدید کننده و رضایت اعضا، انتخاب صحیح را انجام دهد و در صورت امکان این فرصت از سوءاستفاده کنندگان گرفته شده و یا حداقل از درج چندباره ی عناوین تکراری ممانعت گردد، که با توجه به شناختی که از این پایگاهِ مورد علاقه ی وبلاگ نویسان ارزشی و ادیب سراغ داریم، حل این مشکل را در آینده ی خیلی نزدیک پیش بینی می کنیم. از همپارسی بلاگی های عزیزی که با حقیر هم نظر هستند تقاضا دارم نظر تایید خود را مبذول نمایند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/7
9:18 ص
27 شب از ماه رمضان رفت و اکنونی که این مطلب را می نویسم، تقریبا تمام تقسمت های این سریال را حداقل یک بار دیده ام. تا اکنون این سریال را به لحاظ ساخت بهترین سریال ماه رمضان 90 می دانستم اما از دیشب که پارسای سریال گفت باید برای به خدا نزدیک شدن یک بار گناه کرد و سپس توبه نمود و این که امشب معلوم شد پارسا نیز شیطان است، ناچارم بنویسم آن چیزی را که معمولاً تا تمام نشدن یک سریال نباید نوشت.
وقتی خداوند شیطان را آزاد گذاشت تا انسان ها را گمراه کند فرمود که تو مخلصین را نمی توانی گمراه کنی و در جاهای مختلف قرآن اشاره می کند به این که خداوند هدایت می کند هر که را بخواهد و اصلاً بهترین ِ نامهای خداوند رب است که یعنی تربیت کننده. در داستان هایی که در قرآن آمده است، بارها از اغوای شیطان برای برگزیدگان و اولیا و اوصیا ذکر شده است و البته درهمان حال از الهام های الهی برای هدایت افراد نیز یاد می شود. همانطور که شیطان قدرت اغوا کنندگی دارد خداوندِ قوی مطلق، هادی و رب است؛ خداوند در آن هنگام که یوسف توسط نفس خودش و زلیخا وسوسه به گناه می شد، نشانه ای نشانش داد تا به گناه نزدیک نشود و البته با باز شدن درها وی را کمکِ عملی نیز کرد. خداوند نه تنها در هنگام گناه با نشانه ها و اتفاق ها به داد بندگانش می رسد، قبل از آن که به وسوسه ها گرفتار شوند نیز پیشگیرانه افراد را آماده ی مواجهه با صحنه ی گناه و وسوسه های نفس و شیطان می کند.
خداوند همیشه آیاتی را برای هدایت ما در مسیر زندگی قرار می دهد که از جمله ی این آیات، پیغمبران، ائمه، علما، دوستان خوب و مهمتر از همه قرآن است. این که مومنان در این سریال در معرض هدایت و آیات خدا نیستند و تنها شیطان است که با ناجوانمردانه ترین روش ها حرف اول و آخر را در اغوای انسانها می زند، این که تنها راوی داستان شیطان است، این که شما از حاج آقای داستان (آقای کاردان) فقط تعداد معدودی پلان کوتاه و غیر تأثیرگذار می بینید، این که قرآن و یا بهتر بگویم فرقان (نشان دهنده ی حق از باطل) از همان ابتدا دزدیده می شود و قرآن دیگری در دسترس کسی قرار ندارد و یا به آن مراجعه نمی کند، این که شیطان خودش را به شکل هر کسی در می آورد و به هر حریمی وارد می شود و از هیچ نشانه ای، بسم اللهی، اعوذباللهی نیز فرار نمی کند، این که دست شیطان هیچ وقت رو نمی شود و موارد دیگر، باعث می شود که شما احساس کنی در این سریال خدا کاره ای نیست، خداوند بندگانش را ول کرده است، شیطان خیلی خیلی قوی است، این که هر کسی که در کنارمان نشسته است ممکن است شیطان باشد، از این که هر کسی که نصیحت هم می کند ممکن است خود ابلیس باشد، این که اگر شیطان نبود، انسان گمراه نمی شد، این که نفس انسان کاره ای نیست، این که آنکسی که باعث گمراهی است تنها شیطان است نه نفس انسان، این که هر کس دیگری جای سارا و نیما و فاطمه و حاج حبیب و ... هم بود حتماً گمراه می شد، این که ما در مقابل شیطان هیچ اراده ای نداریم و خیلی از پیام های منفی و دروغ و شیطانی! شاید پیام هایی که گفتم به صراحت در داستان نیامده باشد اما در متن سریال موج می زند و اینها جزء ایرادات محتوایی داستان است. مطمئنا نویسنده در یک دوقسمت آخر دست شیطان را رو می کند و البته مثل همه ی داستان ها سروته قصه را هم می آورد اما تأثیرات و محتوایی را که در این بیست و اندی قسمت به افراد منتقل شده است هرگز به این راحتی مرتفع نخواهد شد، چرا که همانطوری که شما بدی ها را در متن و طول داستان می بینید باید خوبی ها را نیز همراه و عجین با آن ببینید، این مسئله در قرآن که مطمئنا اعجاز بزرگ تاریخ است به خوبی آمده است و در تمام طول قرآن بحث نور و ظلمت، شب و روز، هدایت و گمراهی، مرگ و زندگی، بشیر و نذیر، حیات و ممات و ... با هم عجین بوده است.
مهمترین ایراد فنی داستان نیز این است که حاج حبیب هیچ دلیلی برای مخفی کردن داستان گذشته ی نیما از دخترانش نداشت و همین مخفی کردن، کلید حل تمام مشکلات بود، شاید نویسنده حتی برای پیدا کردن یک دلیل نسبتا منطقی هم زحمتی نکشیده و این گونه اصل داستان بر زمینی سست یا بهتر بگویم روی آب بنا می گردد.
با این ایرادات اساسی و محتوایی، نقاط قوت سریال که همان کارگردانی و بازی زیبا و روان بازیگران است، در خدمت محتوایی غلط قرار گرفته و عملاً اجر همه را زایل می کند. شاید تنها نقطه ی قوت محتوایی فیلم این است که انسان را به جدی گرفتن شیطان وامی دارد و البته بهتر بود تا انسان را به جدی گرفتن نفس و وسوسه ها وامی داشت.
به نظر می رسد که طرز تفکر مادی گرایانه حتی در معرفی معنویات نفوذ کرده است و هنرمندان ما اصرار دارند که شیطان و فرشته را حتماً به تصویر بکشند تا قابل باور باشند و حال آنکه هنر اسلامی باید از قرآن که اثر هنری خداوند است الگوگیری شود، نه آن قدر شیطان را بزرگ کنیم که مردم از هدایت ناامید شوند و نه آن قدر شیطان را کوچک کنیم که نیاز به تقوی کم شود.
در انتها عرض کنم که حقیر بیش از این که جامعه ی هنری را متهم بدانم جامعه ی دینی را مقصر می دانم که وارد عرصه ی هنر و هنر دینی نمی شوند تا این بار را زمین بردارند! باور کنید این مسئله آن قدر مهم است که حوزه واردش بشود، آن قدر مهم است که حوزه بابی و تخصصی برای آن باز کند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/4
6:42 ع
فیلم زیبای هندی "اسم من خان"، عصر امروز، جمعه 4/6/90 از سیمای ما پخش شد و فارغ از جنبه های زیبای ساختاری که در محدوده ی نقد و تحلیل کارشناسان نقد فیلم است، به لحاظ محتوایی نیز تأثیر گذار و البته جالب به نظر می رسید، مشاهده ی این فیلم و میزان تأثیرگذاریش باعث شد سوالاتی در ذهنم ایجاد شود که مخاطبانش کارگردانان ارزشی و موفق مان هستند. برای رسیدن به اصل ماجرا ابتدا مقدمه ای تقدیم می کنم:
مقدمه:
پس از پایان فیلم و لذتی که از فیلم و دوبله ی زیبایش بردم، با توجه به سابقه ی دوبله ی صدا و سیما در تغییر داستان فیلم ها (که فعلا کاری به خوب یا بد بودنش ندارم)، یک سری به تحلیل ها، نقدها و خلاصه ی داستان فیلم در اینترنت زدم و مطالب متنوع و کاملاً متضادی را دیدم. آن قدر این مطالب مختلف بود که حتی نتوانستم یک خلاصه داستان خوب را بین شان انتخاب کنم، و تازه فیلمی که در تلویزیون پخش شد، به خاطر کم کردن یا اضافه کردن بعضی دیالوگ ها و منولوگ ها، قابل تطبیق با داستان اصلی نبود و در واقع باید دو خلاصه داستان مختلف را می نوشتم که همان یکی اش هم از عهده ی من ساخته نبود و خلاصه های موجود در اینترنت نیز قالباً، تنها خلاصه داستان نبودند بلکه تحلیل را به صورت چاشنی با خلاصه داستان عجین کرده اند.
با در نظر گرفتن محدودیت های تشریح شده، مواردی را تقدیم می کنم.
شناسنامه فیلم :
فیلم «من خان هستم...»به کارگردانی: (Karan Johar) کاران جوهار 38ساله( هندی)محصول سال2010، باهنرپیشگی شاهرخ خان (Shahrukh Khan) وکاجول (Kajol) دو هنرپیشه مطرح سینمای بالیود ساخته شده است. آنچه حائز اهمیت است همکاری هالیوود و بالیوود توسط بیش از 5 شرکت سینمایی در این فیلم است. که از بارزترین انها فوکس قرن بیستم را می توان نام برد.جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین موسیقی از جشنواره فیلم فیر Filmfare نصیب خود کرده. در سه هفته اول در بیش از 119سینمادرآمریکاوکانادا اکران شده.در17روز اول 3635000 فروش داشته که این فیلم رکورد جدیدی برای بالیود به حساب می آید. نوع فیلم (ژانر) ملودرام می باشد.
مرور داستان و برخی حواشی فیلم از قول روزنامه ی کیهان:
درابتدای این فیلم هندو ها، مسلمانان رابه قتل رسانده اند و رضوان در دوران کودکی - تصمیم به واکنش می گیرد، اما مادرش او را از این کار نهی می کند. در واقع اولین آموزه اسلام آمریکایی درقالب تلطیف شده از جانب مادر صورت می پـذیرد، مادر درآموزه هایش به رضوان خان می گوید، با افراد براساس تقسیم بندی مذهبی نباید رفتارکند، افراد براساس واکنش های مثبت و یا منفی تقسیم بندی می شوند. در صورتی که درهمان اشاره کوتاه فیلم مسلمانان کشته شده بسیاری را می بینیم که درخاک و خون غلتیده اند. مادر رضوان، وی را سفارش به آموختن زبان انگلیسی می کند و به او می گوید با آموختن این زبان دروازه تمدن به سوی او گشوده می شود. آری درباره همان فیلمی می نویسم که تلویزیون بدون آشنایی با مفاهیم اولیه و ساده ابتدایی ملو درامتیک اش آن را از رسانه ملی پخش نمود. مدیران سیما با چه نوع رویکردی اقدام به پخش این اثر نموده اند، خدا عالم است! آیا با کمی تعدیل دوبله وحذف بسیاری ازصحنه می توان چنین بمب های خاموشی را از رسانه ملی به نمایش درآورد؟
رضوان خان پس از برادرش به آمریکا می رود تا طبق آموزه های مادرش به دروازه های تمدن ورود کند. او ابتدا فرهنگ آمریکایی را به روشنی می آموزد و سپس در اعماق این فرهنگ غرق می شود و با اینکه همسر هندویش نمی پذیرد که اسلام آورد، برادر و زن برادر او با ازدواج وی بایک هندو کاملا مخالف اند، اما چون مادرش به او آموخته که هیچ تقسیم بندی و مرزی میان انسان ها جز بدی و خوبی نیست دست به ازدواج می زند. اینجاست که اهمیت اعتقادی مسلمانی در این اثر زیر سؤال می رود. پس از ازدواج وی با ماندیرا، توطئه 11سپتامبر رخ می دهد و طبق گزاره های روایی فیلم آرامش از جامعه آمریکایی رخت می بندد. ماندیرا و رضوان همسایگانی دارند که با آنان روابط صمیمانه ای دارند، پدر این خانواده در جنگ افغانستان کشته می شود، اما فرزند این خانواده این تلقی برایش حاصل می شود که تمامی وقایعی که سیر طبیعی زندگی او را برهم زده مقصر حقیقی اش مسلمانان هستند، از این رو روابط صمیمانه ای دیگر با سمیر فرزند ماندیرا ندارد و چون نام خانوادگی سمیر پس از ازدواج با رضوان به خان تغییر پیدا کرده است رویکرد سایر شاگردان نیز با یک تلقی فاشیستی نسبت به جایگاه سمیر در محل تحصیلش همراه می شود و طی حوادثی که میان این دو صورت می پذیرد سمیر توسط همکلاسی هایش به قتل می رسد، اما ماندیرا رضوان را مقصر این حادثه می داند.
سایه اندوه این رویداد سبب می شود ماندیرا از رضوان خان روی بازگرداند و در گفت وگویی چالش برانگیز به رضوان خان بگوید می توانی به رئیس جمهور آمریکا بگویی که مسلمان هستی اما تروریست نیستی. رضوان که در دنیای مستقل ذهنی اش زندگی می کند، برای آنکه ماندیرا را از دست ندهد تصمیم می گیرد رئیس جمهور آمریکا را ملاقات کند و به او بگوید تروریست نیست، همچنین بسیاری از مسلمانانی که در آمریکا زندگی می کنند تروریست نیستند. در میانه راه رضوان با زنی سیاهپوست برخورد می کند که پسرش در افغانستان کشته شده است، وی در مراسم ترحیمش در کلیسا شرکت می کند و تمامی حسی که در این صحنه به تماشاگر منتقل می شود، نوعی تقدیس سیاست های ملیتاریستی آمریکایی است.
فیلم، قضاوت عادلانه ای را از زندگی مردم آمریکا ارائه نمی کند. رضوان خان بار نخست موفق نمی شود بوش را ملاقات کند و سیر سفرهای او ادامه می یابد تا «فارست گامپ هندی» در نهایت موفق می شود شخصیتی را که به عنوان سمبلی از اوباما است را ملاقات کند و در نهایت فیلم با تقدیس نوع «اسلام آمریکایی اوبامائی» تمام می شود.
نمونه های معیوب این فیلم هندی- آمریکایی این است که هسینا زن برادر رضوان خان از ابتدای فیلم با حجاب دیده می شود اما زمانی که در برابر دوربین تلویزیونی شبکه پی بی سی یا تمثیلی از شبکه بی بی سی ظاهر می شود حجاب را از سرش برمی دارد و یا به اشکال گوناگون دیده می شود که فیلم می خواهد مروج فرهنگ آمریکایی- اسلامی باشد و شکلی مشروع به تجاوز آمریکا در عراق و افغانستان بدهد. ضمن اینکه کلیت اثر می خواهد میان نوع زندگی مسلمانان در آمریکا با سایر مسلمان در سایر نقاط جهان خط کشی ایجاد کند. این فیلم با هیاهوی بسیار در آمریکا اکران شد، هنگامی که هنرپیشه مشهورش شاهرخ خان برای افتتاحیه این فیلم به آمریکا گام نهاد با ترفندی از پیش تعیین شده در ورودیه فرودگاه بازداشت و به مدت 24ساعت بازداشت شد تا هیاهوی حول این فیلم افزایش یابد.
و اما نکات من:
مواردی که در دوبله ی ایران عوض شده بود و مواردی که در خلاصه ی فوق آورده نشده است نیز مختصرا تقدیم می گردد:
در دوبله ایران رضوان خان به عنوان مسلمان معتقد است که نمی تواند با غیر مسلمان ازدواج کند و در فیلم ادعا می شود که ماندیرا قبل از ازدواج با ماندیرا مسلمان شده است. فرزند ماندیرا در اثر درگیری با نوجوانان آمریکایی ضد اسلام درگیر می شود و فقط با اصابت یک توپ فوتبال که توسط یکی از این نوجوانان شوط شده بود، می میرد. در فیلمی که پخش شد، رضوان خان فقط نمی گفت که "من مسلمان هستم و تروریست نیستم" بلکه که جملات دیگری نیز به آن اضافه شد از قبیل: "اسامه در آمریکا دوره دیده و توسط آنهابه افغانستان فرستاده شده" یا "اسامه مسلمان نیست". در فیلم ملاقات اوباما با رضوان خان نیامده است و برعکس فردی که شبیه اوباما است نسبت به او اظهار عصبانیت می کند و دیگر این که کسی که قصد قتل رضوان خان را دارد یک یهودی معرفی می شود و حال این که در فیلم اصلی وی یک مسلمان افراطی است.
اثر گذاری فیلم:
چنین فیلمی با این محوریت که تمام مسلمانان تروریست نیستند مطمئناً در فضای مسموم غرب و آمریکا بسیار تأثیر گذار بوده و حتماً در کاهش جو ضد اسلامی به خصوص بعد از حادثه 11 سپتامبر و البته تبلیغ برای دین اسلام، نقش موثری داشته است. شاید اگر ما در ایران نسخه ی اصلی فیلم را ببینیم از بسیاری از صحنه های آن ناراحت شویم چرا که ما دوست داریم اسلام به صورت کامل و دقیق در تمام آثار دنیار معرفی شود و هر اثری که منافاتی با این تصویر داشته باشد را نفی می کنیم، اما نباید فضای حاکم در ایران را با فضای حاکم بر غرب مقایسه نمود، شاید فیلمی در ایران نمایش داده شود و آثار منفیش بیش از مثبتش باشد و همین فیلم در جای دیگری از دنیا به مراتب آثار مثبت بیشتری داشته باشد، بالاخره بخشی از موارد موجود در فیلم مانند وجود مسلمانان افراطی صحیح است همانطوری که در همه ی ادیان افراطی ها حضور دارند و نباید از ذکر چنین مسئله ای ابا داشت و البته در پاسخ می توان به وجود افراطی ها در همه ی ادیان اقرار نمود.
نکته ای که نباید فراموش کرد این است که مطمئناً داستان بیش از این که قصد خدمت به مسلمانان را داشته باشد، قصد ندارد دل آمریکایی ها را برنجاند و مهمترین دلیل این مسئله، کشته شدن پسر ماندیرا فقط با شوط یک توپ (بدون قصد قتل) و از سویی ارائه چهره ای خشن از مسلمانان به عنوان مقصران حادثه 11 سپتامبر و حتی کشته شدن سربازان متجاوز در افغانستان. از موارد دیگری که در این فیلم به نظر ما منفی است، جداسازی غیر منصفانه ای است که در آن مسلمانان به دو دسته ی تروریست و غیر تروریست تقسیم می شوند و حال آن که کسی این تقسیم بندی را در مورد سایر ادیان انجام نمی دهد! و این یعنی پذیرش ضمنی تروریست بودن بخش بزرگی از مسلمانان.
و اما بحث اصلی:
چرا وقتی می توان با یک اثر هنری زیبا فشار زیادی از مسلمانان را کم کرد، چرا کارگردانان مدعی و بزرگ ما آثاری نمی سازند که حقانیت و مظلومیت مسلمانان حقیقی را به دنیا بشناسانند، چرا بهترین فیلم های ما داستان های خوب و البته چند صد سال پیش را به نمایش می گذارد؟ مگر شهید مطهری نگفت که شمر مرد! شمر امروزت را بشناس!، پس چرا ما هنوز آثار فاخری در این خصوص نساخته ایم!؟ ای کاش کسی صدایم را به داوود میر باقری و ابراهیم حاتمی کیا و شهریار بحرانی و فرج الله سلحشور و ... می رساند که آثار فاخری مانند "مختارنامه" و "امام علی" و "یوسف" و "ملک سلیمان" و "آژانس شیشه ای" و ... اگر چه برای خودمان خوب است، ولی هرگز در دنیا به تأثیر گذاری فیلمی مانند "اسم من خان است" نیست، چرا که دنیا علاقه ای به داستان های چندصد سال پیش ما و یا مشکلات درونی خودمان ندارد، ولی دنیا دوست دارد ما را و نقش اکنون ما را در دنیا و معادلات بین المللی بشناسد! دنیا دوست دارد بداند یک دین آسمانی الان چه حرفی برای گفتن می تواند داشته باشد! نه تنها دنیا این مسائل را دوست دارد، بلکه جوانان ما نیز بخاطر سم پاشی هایی که در رسانه ها و آثار غربی ها علیه اسلام انجام شده است، محتاج و راغب به این گونه آثار هستند. آیا کارگردانان ما نسبت به تغییر نگاه غربی ها به اسلام، حجاب و جهاد مسئولیتی احساس نمی کنند، آیا هنرمندان ما احساس نمی کنند در خنثی سازی فضای مسموم غربی علیه اسلام باید تکانی بخورند، آیا نویسندگان و کارگردانان و تهیه کنندگان ما هنوز باید به سخیف ترین شکل به دنبال گیشه باشند! آیا نمی توانند مانند سازندگان همین فیلم "اسم من خان است" گیشه را نیز درو کنند؟! اکنون با آثار فاخری که در کشور ما ساخته می شود، می توان توقع داشت آثاری اصیل و اثر بخش ساخته شود تا دنیا را از خواب رسانه ای استعمار بیدار کند و البته این میسر نمی شود مگر به همت هنرمندان و مسئولان و سرمایه گذاران عرصه ی سینما و فیلم.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/3
11:3 ع
با توجه به رهبریت وارسته و منسجم در جبهه پایداری توسط استاد مصباح یزدی و اعضای امتحان پس داده، با بصیرت و ولایت مدار در آن، به نظر می رسد خلأ موجود در آشفته بازار احزاب و گروه های بدحساب در برابر انقلاب اعم از اصلاحات، فتنه، اصولگرای سنتی ساکت در فتنه و جریان انحرافی، به بهترین نحو در حال پر شدن است و حتی به ذهن حقیر بیش از این که یک مولود سیاسی باشد، قریب به یک هدیه و موهبت الهی به نظر می رسد.
خداوند استاد مصباح را برای این انقلاب حفظ نماید که همواره در حساس ترین مواقع، کلیدی ترین حرکت ها را در خدمت نظام و انقلاب انجام داده است، به حقیقت ایشان نه تنها در موضع اندیشه مطهری زمانند که در موضع رفتار و عمل نیز بسان شهید بهشتی فعال و پیشرو هستند.
جبهه ی پایداری در زمانی متولد شد که اصلاح طلبان در سایه ی جریان انحرافی در حال آماده شدن برای اعلام موجودیت در انتخابات بوده و اصولگرایان سنتی و ساکتین فتنه نیز در حال سهم خواهی و انتقام جویی از اصولگرایان رو سفید در برابر فتنه بودند. درست در همان اثنا که سه جریان مردودِ فتنه گر، منحرف و ساکتین در حال عضو گیری و فعال شدن بودند، خداوند جریانی را که طی این چند ساله به راستی بهترین مواضع را بدون هیچ مصلحت سنجی و تحزب اختیار کردند، همدل نمود تا مرجع رویش های جدید در انقلاب عزیزمان باشند.
از صمیم قلب برای این دوستان، موفقیت در خدمت به انقلاب اسلامی ایران زیر سایه ی مقام معظم رهبری را آرزو می کنم و البته با توجه به شناختی که از مردم عزیز ایران داریم، به استقبال مردم از چنین جریان وارسته، مؤمن، متخصص و خوش نامی کاملاً خوش بین بوده و این جریان مقدس را در آینده ی سیاسی کشور بسیار مؤثر، مثبت و پیروز ارزیابی می کنم.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/6/1
10:1 ص
دوباره لازم دیدم تا در باب این که چرا این وبلاگ سلمان علی (ع) شد، انگشت فرسایی کنم تا پاسخی باشد برای دوستانی که قبلاً دلیلش را نخوانده اند:
آن قدر انسان های مدعی ولایت مداری و بصیرت داشتن دیده ایم که خط و ربطشان 180 درجه باهم متفاوت بوده است، آن قدر کسانی را دیده ایم که در عین حال که مدعی ولایت مداری بوده اند چونان دشمن بر یکدیگر تاخته اند، آن قدر کسانی را دیده ایم که از بس مدعی بصیرت بوده اند خود را از فرط بصیرت داشتن دلسوزتر از ولایت دانسته و این چنین کسانی را دیده ایم که ادعای بصیرت و ولایت مداریشان آنان را به پیشی گرفتن از ولایت کشانده است! آن قدر کسانی را دیده ایم که از بس که خود را ولایت مدار و دوست دار ولایت یافتند، در باب دفاع از ولایت، به حریم ولایت هم رحم نمی کنند.
شاید اگر الگویی در باب ولایت مداری و بصیرت نداشتیم، سرگشتگی ها را می شد توجیه نمود اما وقتی سلمان فارسی علیه الرحمه اینچنین ولایت مداری و بصیرت را با یکدیگر عجین کرده است که نمی توان بین این دو فرقی گذاشت چگونه می توان این آشفته بازارها را دید و حرفی نزد؟
حضرت سلمان آن قدر ولایت مدار بود که حتی بر حسب ظاهر نیز دوست داشت پا جای پای حضرت علی علیه السلام بگذارد و آن قدر بصیر بود که گویی هر آنچه می کند را نه از باب اطاعت محض که از دریچه ی عقل نیز به صحت آن ایمان دارد، سلمان فارسی آنچنان در علی عجین شده بود که از علی جدا نبود، اگر کلامی از او می شنیدی، می توانستی کلام معصوم بدانی و اگر عملی از او می دیدی می توانستی عمل معصوم بخوانی؛ این اوصاف بود که سلمان از نقل حضرت زهرا علیها سلام "منا اهل البیت" است. سلمان فارسی تجلی ولایت مداری و بصیرت بود و ما که بعضا به ایرانی بودن خود افتخار می کنیم، ذره ای از وجود چنین الگویی را در خودمان متبلور نمی کنیم.
در این وبلاگ سعی من (البته به قدر عقل و ایمانم) این بوده که بصیرت و ولایت مداری را به هم نزدیک نمایم و به همین دلیل هر کسی را که نتواند و یا نخواهد این دو را با هم جمع کند، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت، خواه حاج منصور و حاج سعید باشد و خواه مشایی و جوانفکر و لاریجانی و مطهری و احمدی نژاد و ... و هر کسی را که بتوان این دو صفت را به نحو مطلوب با هم جمع نماید مورد تقدیر خواهد بود.
در ادامه شعری از آقای علی سعادتی تقدیم تان می کنم:
هر کجا حرفی ز عشق و همدلی است صحبت از خورشید بی پایان علی است
شیعه با نام علی آزاده است شیعه در راه علی جان داده است
مردم سلمان مسلمان علی است ملت ایران چو سلمان علی است
خانه ای بی نام او پیدا نشد هیچکس بی مهر او برنا نشد
نام او وزن حیات و زندگی است عشق او اوج خلوص و بندگی است
سرو اندر سایه اش آرام یافت جبرئیل از محضرش اکرام یافت
بی ولایش زندگی بیحاصل است بی جمالش عالمی آب و گل است
این ولایت با ولایت زنده است با خمینی و علی پاینده است
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/5/31
10:1 ع
بعد از نشر مصاحبه ی کلهر در خاتون 1 و ذکر چادر مشکی به عنوان بدترین حجاب، خیلی ها در نقد و محکوم کردن این سخنان مطلب گفتند و نوشتند و متاسفانه مسئولان ایرنا نه تنها عذرخواهی نکردند که بر حرف غلطشان اصرار کردند و توجیهی روی توجیهی دیگر که حرفمان صحیح بوده و در این لجاجت پرده ها دریدند و حتی به علما نیز اهانت نمودند.
اما آنچه که امروز در پایگاه خبرگزاری جمهوری اسلامی درج شده است، مطلبی است از قول یک نماینده ی مجلس با عنوان "نقد مسایل فرهنگی واجتماعی، وظیفه رسانه هاست" و در بخشی از این مطلب اینچنین می نویسد:
اکبرنژاد همچنین با اشاره به فلسفه حجاب تصریح کرد : تاکید به حجاب چادر مشکی افراط است که مطبوعات باید آن را را بیان کنند، چرا که حجاب چادر مشکی دراسلام اجبار نشده واز نظر علمی، روحی و روانی نیز سفارش نشده است.
گویی مخالفان با مصاحبه ی کیهان گفته اند که حجاب فقط چادر مشکی است و بر این گفته ی خویش افراط کرده اند!!! و حال این که نظر منتقدین این بوده است که آقای کلهر حق نداشته است به لحاظ فقهی چادر مشکی را بدترین حجاب بداند و به لحاظ تاریخی آن را ارمغان سفرهای ناصرالدین شاه معرفی کند. همانطور که می بینید در این مطلب منتقدین یاوه های کلهر، به افراط بر چادر مشکی متهم شده اند و این ظلمی دیگر است که در پرونده ی خاتون به وقوع می پیوندد.
از دیگر موارد که متاسفانه در این مطلب وانمود می شود این است که انگار رنگ مشکی یک رنگ است که بیشتر با سلیقه ی مشکی پوشان جور بوده است و اصلا اشاره نمی شود که رنگ مشکی به عنوان تیره ترین رنگ، کمترین بازتاب نور را داشته و نتیجتا بیشترین پوشش را به لحاظ عدم نمایش حجم و برجستگی های بدن ایجاد می کند.
آقایان مخالف چادر مشکی، بدترین ظلم را آنجا به چادر مشکی پوشها دارند که اجر سختی هایی چون گرمای ناشی از رنگ مشکی این چادرها و محرومیت استفاده از رنگهای شاد را که مطلوب همه به خصوص بانوان است را زایل نموده و این انتخاب رنگ مشکی را از سلیقه ی شخصی این افراد و یا عرف و عادات اجتماع بیان می کند!!!
نمی دانم اصلا تاکید بر شاد بودن رنگ چادر را چرا افراط نمی دانند؟! مگر در اسلام هدف از حجاب شاد کردن است؟! یا هدف از حجاب این است که بانوان خود را در کانون توجه مردان قرار ندهند؟! مگر هدف قرآن از مخالفت با پوشیدن خلخالهایی که باصدا جلب توجه می کردند همین جلب توجه نبود؟! مگر مخالفت اسلام با استعمال عطر برای بانوان در جامعه همین جلب توجه کردن نبود؟! مگر قرار است در تمام احکام اسلامی برویم سراغ روانشناسان و علوم تجربی؟!
این آقای جوان فکر انگار بدجوری قاط زده است، حیف که از مخالفان سرسخت مثل حاج منصور و حاج سعید حرف زدن هستم و گرنه شخصیت این آقا هم مثل سرورش یعنی مشایی ظرفیت آن گونه حرف خوردن را دارد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید،در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.
90/5/31
4:12 ع
چند روز پیش در مسجدی منتظر اقامه نماز جماعت بودم که دو پیرمرد، دو کودکی را که آنها نیز در کنارم منتظر شروع نماز بودند را بلند کرده و به صف عقب فرستادند و خودشان جایشان ایستادند، تکبیره الاحرام نماز را که گفتند، دیگر فرصتی برای هیچ کاری نبود و من نارضایتیم را فقط با یک سوال کوتاه و مقطوع از پیرمردها و یک نگاه محبت آمیز حاوی تاسف به کودکان اظهار کردم و نماز را شروع کردم و کودکان نیز مظلومانه نمازشان را به جماعت خواندند.
در حین نماز فکرم مشغول بود و نمی توانستم متمرکز به نماز بشوم که نکند این دوکودک باهمین برخورد اشتباه دیگر به سراغ نماز و مسجد نیایند و یا این که ای کاش این دو پیرمرد نمازشان را در خانه می خواندند، چرا که لااقل با آینده ی دینی دو کودک اینچنین بازی نمی شد و ضمناً این که آیا وقتی کسی را به زور از جایش بلند می کنند و در آن جا نماز می خوانند، نمی اندیشند که نکند این مکان غصبی شده باشد؟!
نماز تمام شد و یکی از پیرمردها، شاید در پاسخ همان سوال نصفه و نیمه من از کودکان دعوت کرد تا به جایشان برگردند و در جای تنگی که بیشترش توسط آنها اشغال شده بود نماز بعدی را بخوانند.
پیش خودم فکر کردم که چه کودکانی که به همین راحتی از مساجد رانده می شوند و شاید هرگز نیز با مساجد آشتی نکنند، به همین خاطر چند نکته را برای افزایش محبوبیت مساجد برای کودکان تقدیم می کنم:
1- از معصوم توصیه شده است که در مساجد به خاطر مراعات پیرمردان و کودکان نمازهای جماعت را سریع بخوانند تا کسی خسته و دلزده نشود، اگر چه این مسئله باید بیشتر مورد توجه ائمه ی جماعات قرار گیرد ولی هیچ ایرادی ندارد اگر کسی حتی مستقیم چنین مسئله ای را به روحانیون عزیز یادآوری نماید.
2- نمازگزاران باید با کودکان با محبت بیشتری برخورد کنند و همین که کودکی اسباب بازی ها و دوستانش را رها کرده و به مسجد آمده را به اندازه ای که خودشان کارهایشان را رها کرده اند، مهم و قابل تقدیر بدانند!
3- پدران و مادرانی که کودکانشان را به مساجد می آورند، تحمل فرزندان را در نظر بگیرند و نکند که به خاطر این که یک سخنرانی را تا آخر گوش کنند و یا چند رکعت نماز مستحبی بیشتر بخوانند، موجب دلزدگی کودکان از مساجد شوند. متأسفانه این مسئله بین خانواده های مؤمنین رایج بوده و شاید مهمترین دلیل عدم استفبال کودکان این خانواده ها به مساجد باشد.
4- روحانیون، هیأت امنا و بزرگان مساجد باید آن قدر از کودکان استقبال کنند که برای سایرین الگو باشد تا هیچ جاهلی جرأت نکند در مساجد کودکان را مورد ظلم و بداخلاقی قرار دهد.
5- برخی مسائل برای مومنان دوآتشه نیز آزاردهنده است چه رسد به کودکان حساس؛ مثلاً، صدای بیش از حد و اندازه بلندگوها که بعضاً در برخی قسمتهای مساجد گوش را آزار می دهد یا عدم رعایت نظافت و بهداشت در مورد بوی بد پا، دهان یا بوی عرق بدن افراد و یا شلختگی و غیر جذاب بودن مسجد که موجب عدم جذابیت و حتی موجب ایجاد دافعه برای کودکان، نوجوانان و جوانان می شود.
6- بها دادن به جشن ها و ولادت ها به اندازه ای که کودکان مساجد را فقط جای عزاداری ندانند، موجب جذابیت بیشتر مسجد برای کودکان می شود.
7- ترتیب دادن برنامه های جذاب برای کودکان و نوجوانان مانند اردوها، برنامه های ورزشی، مسابقات فرهنگی، هنری و ... که موجب کشاندن کودکان و نوجوانان به مساجد گردد. خدا را شکر برنامه های تابستانی و غیر تابستانی خوبی در برخی مساجد در این زمینه ها برگزار می گردد که البته کافی نبوده و اهتمام بیشتر روحانیون و بزرگان مسجد را در کیفی تر شدن برنامه ها می طلبد.
8- پرهیز از هر گونه صحبت هایی که موجب عدم اعتماد یا بی علاقگی فرزندان مان به مومنان و اهل مساجد گردد. کودکان غالباً بسیار زیرک تر از آن چه که ما می پنداریم هستند و اگر کسی مرتب در خانه از روحانی مسجد و یا مومنین بدگویی کند، کودک مسجد را جای انسانهای بد یا بیکار دانسته و هیچ علاقه ای برای حضور در مسجد و اصولاً اجتماع مسلمین نخواهد داشت.
9- همانطور که افراط در حضور در برنامه های مسجد موجب دلزدگی از مسجد خواهد شد، عدم حضور یا حضور به ندرت والدین به همراه کودکان در مساجد مضر و بی فایده خواهد بود پس به نظر می رسد کیفیت و کمیت حضور در مسجد باید مورد دقت والدین قرار بگیرد.
10- بعضی مسائل ریز هستند که از نظر بزرگترها شاید هیچ جذابیتی نداشته باشند اما برای کودکان جذاب و دوست داشتنی باشند. مثلا فرض کنید در یک محفل قرآنی کودکانه، کودکان قرآن تلاوت می کنند، شاید ندانیم ولی اگر همین قرائت شان با بلندگو انجام شود و یا در جایگاه خاص قرآئت قرار بگیرند جذابیت برنامه را برای کودکان افزایش می دهد.
11- از ام الخبائثی که موجب دوری فرزندان از مساجد می شود، آثار هنری و یا غیر هنری موجود در ماهواره ها هستند که با تمام مظاهر دینداری من جمله حضور در اجتماع مسلمین مخالف بوده و اصولاً دین را نه یک امر اجتماعی که مسئله ای کاملاً فردی و برای کنج خانه ها معرفی می کنند. امکان مشاهده اینچنین برنامه هایی برای بزرگتر هایی که قدرت تحلیل ندارند نیز مضر و مهلک است چه رسد به کودکانی که هنوز توان پاسخ گویی در برابر تهاجمات فرهنگی را ندارند. اصولاً این چنین است که با ورود ماهواره به خانه ها دیری نمی پاید که خانواده ها اجتماع مسلمین را جماعتی امل و دورمانده از تکنولوژی و پیشرفت دانسته و نه تنها از مسجد و جماعت مسلمین بیزار می شوند که کم کم با دور شدن از مسجد و منبر و روحانی و مومنان، ایمان و دین نیز از خانواده رخت بر می بندد.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید،در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.