89/1/13
12:46 ص
سلام استاد، این نامه از جوانیست که نامش را در سال 1356 از اسم هنری شما برایش برگزیده اند. آری! من با نام شدا و طنین صدای شما بزرگ شدم، نوای مرکب خوانی، آوای دستان، طنین آستان جانان و تمام کاست های شما را در کنار پدرم بارها و بارها گوش کرده و لذتها برده ام، معجون اشعار حافظ و سعدی و صدای استاد و نوای مشکاتیان را چگونه می توان از خاطر برد در حالی که جزئی از کودکی انسان شده باشند.
نمی دانم چه شد که تصویر استادی که روی کمد دانشجویی و قاب قلبم منزل کرده بود، کم کم مکدر شد. آنقدر به شما تعصب داشتم و برایم عزیز بودید که حتی نسبت به قهر و آشتی های شخصی و مسائل خانوادگی تان نیز حساس بودم (،بماند که هنوز هم در ذهنم نسبت به برخی از آنها سؤال دارم).
فکر کنم شروع دلخوریم از آن شب تحویل سالی بود که از داستان قرائت ربنای ماه رمضان گفتید و فردایش از صدا و سیما گلایه کردید که چرا شما را به عنوان قاری قرآن معرفی کرده اند، این برخوردهای شما هر وقت که تندتر می شد، از سوی مجامع هنری (- سیاسی) مورد تقدیر و تشویق قرار می گرفتید، و در دل ما مورد انتقاد.
در گذر زمان و با مشاهده مواضع سیاسی شما، پی بردم که بیش از اینکه بر جامعه تأثیر گذار باشید، از جامعه تأثیر می پذیرید و کم کم تعصبم به شما، از تمام ابعاد شخصیت تان به هنرتان محدود شد، ولی همچنان از آثارتان بیشترین لذت را می بردم.
استاد جان، یادش بخیر وقتی که برای انقلاب از خون جوانان وطن و خورشید تابان ایران می خواندی و در اوج هیجان های انقلابی مردم به انقلابیون تقدیم می کردی، نمی دانم چه شد که کم کم از انقلاب خسته شدی و دلخور، ولی می دانم همانطور که شما هنرمند و حساس هستی، ما هم مسلمانیم و عزت به نفس داریم. از وقتی که صدایت را برای صدا و سیمای ایران تحریم کردی، منی که از آنتن ماهواره استفاده نمی کنم، به دل گرفتم و به دلم خطور کرد که نکند از این که دو سه تا سرود حماسیتان را خرج انقلاب و رهبرش می کنند، ناراحتید!!، همان شد که هر وقت طنین صدایت را می شنیدم، دلتنگی به سراغم می آمد. نمی دانم چه می شود که برخی نخبگان از هنرمند گرفته تا انقلابی، آن قدر از مردم فاصله می گیرند تا مردم را نشناسند و دلگیرشان کنند.
استاد جان به استناد توهم دوست نقاشت که مجموعه ای از چند ده اثر منتسب به کلماتی چون وهم و خیال را چاپ و نشر داده است، به این انقلاب تهمت تقلب زدید و بعد هم که 9 دی و 22 بهمن را دیدید، باز هم تغییر موضع ندادید. آخر استاد محترم، ما تمام هستی مان، همین انقلاب و امام و رهبرش است. استاد جان آبروی انقلاب، آبروی ایران و ایرانی است. ای که خود را خاک پای ایرانیان معرفی می کردی! پای ایرانیان را در راهپیمایی ها ببین که چگونه انقلابی قدم بر می دارند، مگر می شود با توهین به انقلاب مردم، خاک پایشان بود؟
استاد جان، به خدا عزت از صدا ماندگارتر است، نگاه کن که چگونه دوست نقاشت، به جای نقاشی، نقشه کشید و با اینکه خودش هست، نه صدایی، نه یادی و نه آبرویی از او بجای نمانده است.
ای بزرگترین استاد آواز ایران، یادش بخیر، زمانی نفر برتر مسابقات قرآن بودی، برای انقلاب می خواندی و ایران سرای امیدت بود؛
یادش بخیر آن زمان را که انقلابی، مسلمان و ایرانی، و افتخار هر ایرانی بودی.
استادجان بیا و با ما و انقلابمان آشتی کن، بخدا آن خارجی هایی که آن طرف آب، مدام از شما تقدیر می کنند، نه خیر ایران را می خواهند و نه ایرانی را؛ من همان استادی را دوست دارم که یک ایرانی مسلمان و انقلابی باشد و اصلا از اینکه جایزه حنجره طلایی نبرد، ناراحت نمی شوم، حنجره شما در دستان طلایی بود، چه حاجت به تعریف و تمجید معاندان ایران، همانهایی که جنگ به راه انداختند، جوانان این ملت را شهید کردند، تحریم و تهدید و ترور کردند، همانهایی که این بار هم قصد کودتای نرم داشتند.
استاد جان، من هم از اینکه صدا و سیما و سایر ارگانهای فرهنگی، آنطور که باید و شاید قدر موسیقی اصیل ایرانی را نمی دانند، ناراحتم، از اینکه پرچمدار موسیقی ایرانی کسانی باشند که چیزی از شأن آن را پاس نمی دارند، دلخورم و البته این را هم گفته باشم، اینکه صدایت را برای صدا وسیما تحریم کردی، نه موسیقی اصیل ایرانی را پاس داشتی و نه شأن استادی را و نه احترام مردم را.
استاد جان، اگرصلاح دیدی، تفنگت را زمین بگذار و با من ایرانی هم آشتی کن؛ بخدا ایرانیان فقط آنهایی نیستند که در اروپا و آمریکا و بالای شهر تهران به کنسرت های تان می آیند و برای شما کف می زنند، ایرانیان در تمام ایرانند و قدمهای شان در مسیر انقلاب شان استوار است، اگر شما هم دل تان خواست، نه خاک پایشان! که هم پایشان باشید.
دوست دار قدیمی خاک پای مردم ایران