88/12/15
11:35 ع
خواستم طنز بنویسم، که کمتر به کسی بر بخورد دیدم که چاک قلمم حتی توان تلخند را ندارد، خواستم جدی بنویسم دیدم که دیگر توانیم بر جدی نوشتن نیست، نخواستم بنویسم که اشکم به کاغذ آمد که بنویس، برای من بنویس.
آخر ای دل غمگین چه بنویسم که اگر برای خدا بخواهم بنویسم او بهتر می داند آن چه را که اراده دارم، ولی برای خدا می نویسم، شاید کمی سبک شوم، شاید کمی راحت شوم، شاید این خون مرکب، اشک چشم خونبارم را بشوید.
خداوندا این صبر عظیمت، آنگاه که پیامبرانت را کشتند، آنگاه که رسول اعظمت را آزردند، آنگاه که بهترین بانوی بهشت را جوان مرگ کردند، آنگاه که ولیت را خار در چشم و استخوان در گلو به تیغ مسموم در سجده به درگاهت شهید کردند و آنگاه که حنجر حسینت را به خون خودش سیراب کردند، ما را سرگشته و حیران کرده است، آن قدر که نکند، خداوندا! ما را در بی کسی ببینی و به خودمان واگذاریمان، مبادا به دشمن شادیمان رضایت دهی، خداوندا ما آن صبر جمیل زینبی را نداریم و آن طاقت زاهدنه سجادی را ندانیم، خداوندا دریابمان!
سالهاست که خون دل می خوریم از آن کینه توزانی که گویی صورت برزخی زشت شان را چون شترانی با لبهای آویزان می بینیم در حالی که با احکام مسلم قرآنت به ستیزه برخواستند، همانهایی که مهر استکبار را بیش از محبت مؤمنان در دل داشتند، تو گویی که عقل بشر را از دین خدا کامل تر دانستند، همانها که احکام ارث، احکام حجاب، احکام امر به معروف و نهی از منکر، احکام تولی و تبری، احکام تقلید، احکام دیه، احکام طلاق و خلاصه اصول، فروع و فقه را آن قدر در قالب پلورالیزم به چالش کشیدند تا دیگر قابل استناد نباشد، تا بگویند دین آن قدر دم دستیست که هر کس و ناکسی می تواند برداشتهای مختلف و حتی متضاد از آن داشته باشد، آن گاه به دنبال رفع هر مانعی بودند که آنها را از رسیدن به قبله آمالشان که همان غربست ناکام می دارد و اینگونه اولین مانع را ولایت فقیه یافتند و دومی را شورای نگهبان، آنگاه به جان اولی و سپس دومی افتادند تا اولی را به دیکتاتوری و دومی را به نظارت استصوابی و استبداد تعبیر نمایند و ما می دیدیم و تحمل می کردیم، چرا که تو هم می دیدی و صبر می کردی و دیگر اینکه از امامان آموخته ایم که تا مسئله ای خواسته ی عمومی نباشد، قابلیت اجرا ندارد مگر با مقدمه سازی روشنگرانه.
خداوندا نمی دانم این که روسیاهی را به زغال گذاشتی، از سنت الهییت بدانم و یا از عهدت به یاری مؤمنان و شاید هم یاریت به مؤمنان سنت الهی است که البته همین هم است. خداوندا! حال که ماهیت لجوجان، معاندان، سست عنصرها، فاسدان، مزد بگیران بیگانه، معاندان با دین و ... که تا همین اواخر تکذیبش می کردند را، برای همه آشکار کرده ای، خودت این بغض فروخورده ما را که جز اشک چشم همنشینی ندارد، به سلاح آه سوزان، دامن گیر این افراد نما که از این جماعت مدعی قضا که مدعی یاری دین و ولیت هستند، دیگر امیدی نداریم.
خداوندا! این نوشته را به اشک می نگارم، همان مرکبی که ویرانگر تر از هر مرکبیست، خداوندا! می دانم اشک و آه مظلومی را که جز تو پناهی ندارد پایمال نمی کنی، پس حال که ملتم با قول، رأی، قلم و عملشان می خواهند تا اوضاعشان تغییر کند و از شر بدخواهان داخلی و خارجی این انقلاب الهی نجات یابند، بر اساس آن سنت الهی خودت، که فرمودی تا قومی نخواهند، وضعیتشان را تغییر نمی دهی، و بر اساس همان سنت که آه مظلوم پایمال نمی شود و آن سنت دیگر که مؤمنانت را یاری می کنی، به حق این اشکها و آه ها که از غربت دینت و مظلومیت خلقت، نشأت می گیرد، ریشه فتنه و فتنه گران فاسد را در این حکومت الهی بسوزان، که نه ما را به غیر تو امیدیست و نه به اصلاح این مدعیان اصلاح.