90/4/24
4:11 ع
ای امام معصوم، ای پرده نشین هشیار، اول ببخش مرا که با این کلام بی جمال، در وصفت ناسپاسی می کنم، می دانم که مشتاق ظهوری و بی حضور ارادتمندان، ظهور مهیا نمی شود و در این حال اینچنین غایبم از محضر عشق و ولا و این است ناسپاسی عظیم.
می دانم دوستمان داری ولی نمی دانم چقدر! همین که به خاطر ندارم صدایت کرده باشم و پاسخت را نه این که شنیده باشم، که ندیده باشم، مهدی جان شرم دارم از اینکه هیهاتت را می شنوم و این چنین غرق حیات شرم آورم خویشم. مهدیا! می دانم که غیبت تو نه از غیبیت توست که از غیبت ماست، ما نیستیم آنجا که باید باشیم، ما غایبیم از جبهه ی حق علیه باطل و چه گزافه گویی ها، ما حتی غائبیم از میدان پیکار با نفسمان. شرم باد بر منی که نه تنها موجب خوشنودی شما نیستم، سیاه ای از اعمال سیاهم را به دستت می دهند که به اشک پدرانه ات، بشوییش و من بازهم چرکم و می گویم که چاکرم!
مهدیا! ای قطب عالم امکان! طاقت دوریت بس سخت، تألم ندیدنت بس غمبار و شرم نگاه به چشمان منورت کشنده، ما مانده ایم و حسرت ندیدنت و کابوس شرم دیدنت. مهدیا! ای عصاره ی تمام انبیاء و اوصیا، مهدیا! ای باقی مانده ی خدا! ای آخرین امید ما! این عزیز دل زهرا! ای مونس دل مولا! ای منتقم خون خدا! ای چراغ هدایت که نه! ای خود هدایت! ای ما را بوسیدن خاک درگاهت آرزو، ای ما را بوییدن هر آه مشکبویت هوس، با دستانی که هست خالی و قلبی که از محبتت حاویست، در سالروز ولادتت، به درگاهت پناه آورده ام از شر خودم، از شر دوستانم، از شر دشمنانم و از شر رزوگار، به خیر کثیر شما.
مهدی جان! خودم، پدرو مادرم و فرزندانم به فدایت؛ هدی، در نامت نهفته است و هدایت خواهان به دنبالت برافروخته، مهدی جان رشته ی محبت ما را با طناب ولایتت در هم آمیز و مگسل آنچه را که ریسمان الهی است. مهدی جان! نسیم هدایت در این هوی، جز از کوی تو برنمی خیزد، پس این تن خسته از گناه و این روح تباه و بی پناه را، حیات بخش به دم عیسویت!. مهدی جان! اگر چه می دانم به کارت نیامده ام مگر بر بارت، لیکن مرا به سان ذره ای از خاک درگاهت که پذیرای جمله پریان و عرشیان است، بپذیر به غلامی و بندگی که گر بشود، بزرگترین افتخارم خواهد بود.
مهدی جان! مهدی جان! مهدی جان! نامت مرا ذکر است و ذکرت مرا لذت؛ تو را نمی خوانم که مدام چیزی بخواهم، می خوانمت چون که دوستت دارم، مهدی جان! مهدی جان! مهدی جان! دوستت دارم.