88/11/23
2:44 ع
از آنجا که خاتمی در 8 سال ریاست جمهوری، نتوانسته بود تا اقدامات شایسته و مرضی رضای خدا و مردم انجام دهد، هم فرصت اصلاحات را از دست داد و هم آبرویی برای اصلاحات نگذاشت.
جریان اصلاحات، مشکلشان را در ضعف خاتمی جستجو می کردند، برای همین هم در اواخر دولت اصلاحات، پروژه عبور از خاتمی را کلید زدند، اما اشکال کار جای دیگر بود و آن بروز چهره نفاق بود. نفاق همان چیزی است که مطمئنا در طول گذر زمان خود را نشان خواهد داد و هیچ جوانه ی نفاقی شاخه نشد، مگر اینکه خشکید و از درخت سرنگون شد. با آنکه شروع شرک که مقدمه نفاق است از راه رفتن مورچه ای روی سنگی در شب تاریک، مخفی تر است، ولی فاصله ناچیزی میان اوج تا افولش وجود دارد، یعنی جریان نفاق همان موقع که اوج می گیرد، مورد کنکاو قرار گرفته و از آنجا که ماهیتا از ظاهرسازی نشات می گرفت با بروز ظاهر، رنگ باخته و غروب می کند.
جریان اصلاحات دنبال اصلاح نبود، بلکه دنبال افساد بود، بله ادعای مصلحی داشت ولی مفسد بود. اگر اصلاح طلب را بخواهیم در قرآن کریم جستجو کنیم، باید مصلح را بیابیم. من این جستجو را انجام دادم که 5 نتیجه یافتم و از میان آن 5 مورد، دو مورد را که به بحث مربوط است، ذکر می نمایم:
1- آیه 11 سوره بقره:
و هنگامى که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» مىگویند: «ما فقط اصلاحکنندهایم»!
2- آیه 170 سوره اعراف:
و آنها که به کتاب (خدا) تمسّک جویند، و نماز را برپا دارند، (پاداش بزرگى خواهند داشت؛ زیرا) ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد!
با توجه به دو آیه فوق تحلیلی از جریان اصلاحات می دهم:
اول اینکه در قرآن کریم، کلمه فساد، نفاق و فسق سه کلمه ای هستند که در برابر اصلاح ذکر می گردند و در آیه اول، حتی فساد کنندگان هم، خود را اصلاح طلب می دانند ولی اصلاح کنندگان واقعی کسانی هستند که به کتاب خدا تمسک جویند و نماز را برپا دارند. حال شما ببینید که جریان اصلاحات آیا به دنبال نهادینه کردن دین در جامعه بود و یا بالعکس، آیا جریان اصلاحات به دنبال ترویج ظاهر و باطن دین بودند یا خیر؟ آیا نماز را تبلیغ می کردند، آیا روزه را ترویج می دادند، آیا از جهاد و شهادت تصویری روشن ارائه می دادند یا خشونت طلبانه، آیا امر به معروف و نهی از منکر را انجام یا ترویج دادند و یا حداقل تحسینش کردند، آیا تولای ولایت حق و تبرای طاغوت را بجا آوردند، آیا دین را استوار جلوه دادند و یا نه، دین را چیزی لرزان و دم دستی و غیر قابل استناد معرفی کردند، آنگونه که پیغمبر خدا، ولی خدا و امام حسین را به جرم خشونت و بی منطقی، تخطئه کنند، بی آنکه از لحاظ این اصلاح طلبان، ایراد داشته باشد.
پس از ناکارآمدی دو دولت اصلاحات، مردم در هیچ انتخاباتی به جریان اصلاحات به عنوان جریان غالب رای ندادند و به تدریج، وزرا، معاونین، ایدوئولوگها و بزرگان جریان اصلاحات، به دو دسته تقسیم شدند، بخشی از آنها قبل و بعد از انتخابات به خارج از کشور پناهنده شدند و در رسانه های آنها کارشناس و تحلیلگر شدند و برخی نیز پروژه پس از انتخابات را رهبری کردند. تعداد زیادی نیز از وزرا، معاونین و ایدوئولوگها و بزرگان این جریان نیز، به دلیل اقدامات خلاف قانون و خائنانه، به زندان افتادند و اعترافات سنگینی در دادگاه و یا در مصاحبه با رسانه ها کردند که نصفه و نیمه در تلویزیون پخش شد. این اعترافات آنقدر سنگین بود که سایر اصلاح طلبان، آن را در اثر چند ماه زندان و فشارهای روانی دانستند، بماند که همین ادعا نشان دهنده ضعف شخصیت و اراده در رهبران جریان اصلاحات بود. البته همیشه و در هر جریانی، به میزان مقدس بودن اهداف، تحملها بیشتر و بیشتر می شود و این تحمل را در رهبران انقلابهای بزرگ می توان مشاهده نمود و مقایسه همین رهبران با رهبران و بزرگان اصلاحات، کل جریان اصلاحات و اهدافش را زیر سوال می برد.
تمام آنچه که روی داد این بود که آقای موسوی، به نیت تکمیل پروژه عبور از خاتمی، وارد میدان شد و بزرگان اصلاحات نیز وی را به انتخاب مجدد خاتمی ترجیح دادند. آری موسوی آمده بود تا فرایند به اصطلاح اصلاحات یا همان فساد در حکومت ولایت فقیه را به اتمام برساند، او می خواست شعار سکورالیزم خاتمی را به جامه عمل بپوشاند و اولین قدمش هم، از میان برداشتن ولایت فقیه بود، او می خواست تا بر سر مسائلی که در دولتش پیش خواهد آمد، اختلاف با رهبر را به بهانه ای برای حذف یا خنثی سازی وی تبدیل نماید، او قبلا هم در زمان امام با قهر، قصد فشار بر امام را در تنگنای جنگ داشتند، ولی مقهور قدرت رویایی امام شد. موسوی پس از بیست سال سکوت، در شرایطی به میدان آمد که می انگاشت، توان مبارزه با رهبر معظم انقلاب را دارد، او قصد داشت در صورت پیروزی به پشتوانه رای مردم و در صورت شکست به پشتوانه تقلب گسترده در رای پر شمار مردم، به مقابله برخیزد. من با این جملات نظر قبلی خود را با مضمون در جریان نبودن موسوی به جریان تقلب، نقض می کنم، چرا که اگر موسوی هر چه قدر هم ساده بود، باید با دیدن 9 دیماه متوجه اشتباه خود می شد، اما این اصرار بر ادامه تنش، چیزی را جز عناد موسوی با نظام ثابت نمی کرد. این غیر از توهم تقلب بود، این به معنی همان کودتای مخملی بود که ثابت شد. حال موسوی چگونه می تواند برگردد، او باید حالا به فکر عبور از پروژه بنی صدر باشد، چرا که دیگر کسی برای او تره هم خورد نمی کند، او باید به جایی برود که تفکرش به همانجا متعلق بود، آری او دیگر طرفداری ندارد که او را از چنگال قانون نجات دهد، او فتنه کرده و بر اساس قرآن کریم، فتنه از قتل شدیدتر است، او چاره ای جز فرار ندارد.